Part 8
Part 8
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
#Forced_marriage
جیمین : رفتم یه بستنی فروشی خوب و گفتم : خب ا/ت چیی میخوری?!
ا/ت : بستنی توت فرنگی و شکلاتی
جیمین : اوکی الان میرم میگیرم
ا/ت : باشه
جیمین : یه کم منتظر موندم و بعد بستنی ها رو تحویل گرفتم و رفتم سوار ماشین شدم و گفتم : بیا عشقم اینم بستنی تو
ا/ت : مرسیی
جیمین : و به سمت یه مرکز خرید بزرگ روندم ا/ت داشت بستنیش میخورد و گوشه لبش هم بستنی ای شده بود که آروم اون بستنی و لبش رو خوردم که تعجب کرد
ا/ت : از حرکت یهویی که انجام داد ، تعجب کرد و جا خوردم که به سمتش برگشتم
جیمین : چیه بیبی من لبت بستنی ای شده پاکش کردم البته مزه لبات از بستنی خوشمزه تره ، خب دیگه رسیدیم پیاده شو
ا/ت : باشه ، وارد مرکز خرید شدیم ، که آروم دستم رو با دستاش گرم کرد ، توی مرکز خرید دور میزدیم و جیمین هر چیزی رو که میدونست قشنگه و بهم میاد رو میگرفت ، البته سلیقه اش عالیه
جیمین : میخوای بریم ناهار بخوریم که من حسابی گرسنمه ام هست عشقم
ا/ت : آرهه منم ، یه رستوران بزرگ کنار مرکز خرید بود که اونجا رفتیم
ویو ا/ت
رفتیم ناهار خوردیم و سوار ماشین شدیم و چند مین گذشت که به جیمین زنگ زدن و گفتن که باید سریع خودش رو برسونه ، اون هم منو رسوند عمارت و گفت که به آجوما زنگ میزنه که بیاد عمارت تا من تنها نباشم ، منم رفتم که بخوابم چون خسته بودم
چند ساعت بعد
ا/ت : از خواب بیدار شدم و رفتم پایین ، که آجوما داشت عمارت رو گردگیری میکرد که گفتم : سلام آجوما خوبی?!
آجوما : با صدای کسی به خودم اومدم و دیدم ا/ت هس که گفتم : عاا دخترم ترسوندی منو تو خوبی
ا/ت : اومم ببخشید واقعا ، نمیخواستم بترسی
آجوما : باشه اشکال نداره عزیزم
ا/ت : راستی جیمین هنوز نیومده?!
آجوما : نهه
ا/ت : آها باشه
ادامه دارد ..........
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
#Forced_marriage
جیمین : رفتم یه بستنی فروشی خوب و گفتم : خب ا/ت چیی میخوری?!
ا/ت : بستنی توت فرنگی و شکلاتی
جیمین : اوکی الان میرم میگیرم
ا/ت : باشه
جیمین : یه کم منتظر موندم و بعد بستنی ها رو تحویل گرفتم و رفتم سوار ماشین شدم و گفتم : بیا عشقم اینم بستنی تو
ا/ت : مرسیی
جیمین : و به سمت یه مرکز خرید بزرگ روندم ا/ت داشت بستنیش میخورد و گوشه لبش هم بستنی ای شده بود که آروم اون بستنی و لبش رو خوردم که تعجب کرد
ا/ت : از حرکت یهویی که انجام داد ، تعجب کرد و جا خوردم که به سمتش برگشتم
جیمین : چیه بیبی من لبت بستنی ای شده پاکش کردم البته مزه لبات از بستنی خوشمزه تره ، خب دیگه رسیدیم پیاده شو
ا/ت : باشه ، وارد مرکز خرید شدیم ، که آروم دستم رو با دستاش گرم کرد ، توی مرکز خرید دور میزدیم و جیمین هر چیزی رو که میدونست قشنگه و بهم میاد رو میگرفت ، البته سلیقه اش عالیه
جیمین : میخوای بریم ناهار بخوریم که من حسابی گرسنمه ام هست عشقم
ا/ت : آرهه منم ، یه رستوران بزرگ کنار مرکز خرید بود که اونجا رفتیم
ویو ا/ت
رفتیم ناهار خوردیم و سوار ماشین شدیم و چند مین گذشت که به جیمین زنگ زدن و گفتن که باید سریع خودش رو برسونه ، اون هم منو رسوند عمارت و گفت که به آجوما زنگ میزنه که بیاد عمارت تا من تنها نباشم ، منم رفتم که بخوابم چون خسته بودم
چند ساعت بعد
ا/ت : از خواب بیدار شدم و رفتم پایین ، که آجوما داشت عمارت رو گردگیری میکرد که گفتم : سلام آجوما خوبی?!
آجوما : با صدای کسی به خودم اومدم و دیدم ا/ت هس که گفتم : عاا دخترم ترسوندی منو تو خوبی
ا/ت : اومم ببخشید واقعا ، نمیخواستم بترسی
آجوما : باشه اشکال نداره عزیزم
ا/ت : راستی جیمین هنوز نیومده?!
آجوما : نهه
ا/ت : آها باشه
ادامه دارد ..........
۲۰۲
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.