ازدواج اجباری
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚖𝚊𝚛𝚛𝚒𝚊𝚐𝚎
(𝙿𝚊𝚛𝚝 41)
ات/تا اینو گفت بغضش ترکید و شروع به گریه کردن کرد!
تعجب کرده بودم.... این الان واقعا همون جونگ کوکیه که تو شرکت باهام سرد بود؟ سنگدل و خشن بود؟
الان عین بچه ها داشت گریه میکرد!.... میدونستم یه روزی قراره این اتفاق بیفته چون مشخص بود از همون اول لارا یه هرزه اس!
دستمو گذاشتم رو پشتش و اروم ناز میکردم/
ات: چرا اینکارو باهات کرد؟ مگه دوستت نداشت؟
جونگ کوک: هق.... هق..... اون.... اون عوضی.... باکره نبوددددد اون فقط یه هرزه ی خیابونی بوددددد"گریه"
فلش بک 1 هفته پیش
جونگ کوک ویو
"بهش چند وقت شک کرده بودم.... اون شبی که بهش گفتم خودت تنها برو به مراسم از عمد بود! چون خیلی بهش مشکوک شده بودم هر موقع گوشیشو نگاه میکردم خاموش میکرد یا خیلی با تلفن حرف میزد!
به این نتیجه رسیدم که باید تعقیبش کنم تا شکم از بین بره
وقتی از مراسم اومد بیرون... منی که تو ماشین منتظرش بودم که تعقیبش کنم.... سوار یه تاکسی شد و رفت.... دنبالش رفتم
وقتی رسید.... دیدم که رفت تو بار.... پیاده شدم و دنبالش رفتم و دیدم دست تو دست با یه پسر رفت سمت اتاق وی آی پی.... وقتی لای اون در باز کردم با چیزی که دیدم دنیا رو سرم خراب شد....اون لارا بود که داشت با 2 تا پسر س*ک*س میکرد!!
اشک تو چشمام جمع شد و در رو کامل باز کردم و محکم کوبیدم
توجه اون 3 نفر به من جلب شد که لارا منو دید رنگش پرید.... تا خواست چیزی بگه سریع از اون مکان خارج شدم و سوار ماشین شدم و رفتم به عمارت.....خیلی عصبی بودم.... رفتم اتاقم و هر چی مشروب داشتم رو خوردم....حالم خیلی بد بود....نمیزاشتم حتی یه نفر ام داخل اتاقم بیاد تا چند روز!
ولی بعد مدتی بهتر شدم و تصمیم گرفتم رفتارم با ات بهتر کنم نمیدونم چرا!
بدون دلیل رفتارم عوض کردم
امروز دوباره یاد اون لعنتی افتادم که بازم گریه ام گرفت
من اونو خیلی دوست داشتم!
قرار بود زنم بشه مثلا!
نمیخواستم جلوی ات گریه کنم ولی دیگه نتونستم تحمل کنم و همه چیو براش گفتم!"
"پایان فلش بک و زمان هال"
ات: من واقعا متاسفم....
جونگ کوک: نیازی نیست متاسفم باشی....
ات: اون از همون اولشم لیاقت تورو نداشت
من فهمیده بودم از وقتی که دیدمش با اون رفتاراش باهام و تو مشخص بود که یه هرزه اس!
ولی درک میکنم که چرا متوجه نشدی
سعی کن فراموشش کنی....
درک میکنم میدونم...
عشق فراموش کردنش خیلی سخته!
و همینطور خاطرات!
ولی اگه کاری ازم بر میاد بهم بگو که برات انجام بدم
"لبخند مهربونی"
ادامه اش تو کامنتا
(𝙿𝚊𝚛𝚝 41)
ات/تا اینو گفت بغضش ترکید و شروع به گریه کردن کرد!
تعجب کرده بودم.... این الان واقعا همون جونگ کوکیه که تو شرکت باهام سرد بود؟ سنگدل و خشن بود؟
الان عین بچه ها داشت گریه میکرد!.... میدونستم یه روزی قراره این اتفاق بیفته چون مشخص بود از همون اول لارا یه هرزه اس!
دستمو گذاشتم رو پشتش و اروم ناز میکردم/
ات: چرا اینکارو باهات کرد؟ مگه دوستت نداشت؟
جونگ کوک: هق.... هق..... اون.... اون عوضی.... باکره نبوددددد اون فقط یه هرزه ی خیابونی بوددددد"گریه"
فلش بک 1 هفته پیش
جونگ کوک ویو
"بهش چند وقت شک کرده بودم.... اون شبی که بهش گفتم خودت تنها برو به مراسم از عمد بود! چون خیلی بهش مشکوک شده بودم هر موقع گوشیشو نگاه میکردم خاموش میکرد یا خیلی با تلفن حرف میزد!
به این نتیجه رسیدم که باید تعقیبش کنم تا شکم از بین بره
وقتی از مراسم اومد بیرون... منی که تو ماشین منتظرش بودم که تعقیبش کنم.... سوار یه تاکسی شد و رفت.... دنبالش رفتم
وقتی رسید.... دیدم که رفت تو بار.... پیاده شدم و دنبالش رفتم و دیدم دست تو دست با یه پسر رفت سمت اتاق وی آی پی.... وقتی لای اون در باز کردم با چیزی که دیدم دنیا رو سرم خراب شد....اون لارا بود که داشت با 2 تا پسر س*ک*س میکرد!!
اشک تو چشمام جمع شد و در رو کامل باز کردم و محکم کوبیدم
توجه اون 3 نفر به من جلب شد که لارا منو دید رنگش پرید.... تا خواست چیزی بگه سریع از اون مکان خارج شدم و سوار ماشین شدم و رفتم به عمارت.....خیلی عصبی بودم.... رفتم اتاقم و هر چی مشروب داشتم رو خوردم....حالم خیلی بد بود....نمیزاشتم حتی یه نفر ام داخل اتاقم بیاد تا چند روز!
ولی بعد مدتی بهتر شدم و تصمیم گرفتم رفتارم با ات بهتر کنم نمیدونم چرا!
بدون دلیل رفتارم عوض کردم
امروز دوباره یاد اون لعنتی افتادم که بازم گریه ام گرفت
من اونو خیلی دوست داشتم!
قرار بود زنم بشه مثلا!
نمیخواستم جلوی ات گریه کنم ولی دیگه نتونستم تحمل کنم و همه چیو براش گفتم!"
"پایان فلش بک و زمان هال"
ات: من واقعا متاسفم....
جونگ کوک: نیازی نیست متاسفم باشی....
ات: اون از همون اولشم لیاقت تورو نداشت
من فهمیده بودم از وقتی که دیدمش با اون رفتاراش باهام و تو مشخص بود که یه هرزه اس!
ولی درک میکنم که چرا متوجه نشدی
سعی کن فراموشش کنی....
درک میکنم میدونم...
عشق فراموش کردنش خیلی سخته!
و همینطور خاطرات!
ولی اگه کاری ازم بر میاد بهم بگو که برات انجام بدم
"لبخند مهربونی"
ادامه اش تو کامنتا
۱۵.۸k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.