bad girl p: 134
همینجوری رو تخت بودم که یوهان اومد تو اتاق
یوهان: هاناااااا(داد)
سریع پاشدم نشستم
هانا: چته
یوهان:میدونستم الان حتما خوابی 2ساعت دیگه باید بریم خارج از شهره
هانا: برو منم اماده میشم میام
یوهان: چقد من باید حرص بخورم از دستت
همینجوری کع میرف بیرون زیرلب غر غر میکرد
وقتی مطمئن شدم رفته رفتم حموم
وقتی اومدم بیرون لباس پوشیدم(اسلاید1) موهامم خشک کردم بالا بستمشون اصن حوصله مدل دادن به موهامو نداشتم تفنگمو گذاشتم پشت کمرم ممکن بود لازم شه و دیگه از اتاق اومدم بیرون
هانا: یوهان بریم
یوهان: چه عجب اومدی زودباش
از خونه اومدیم بیرون راننده در ماشینو برامون باز کرد سوار شدیم
همینجوری که مشغول بستن ساعت مچیم بودم گفتم
•بنظرم نیاز نیس اینهمه بادیگارد با خودمون ببریم•
یوهان: نیازه
یوهان: هاناااااا(داد)
سریع پاشدم نشستم
هانا: چته
یوهان:میدونستم الان حتما خوابی 2ساعت دیگه باید بریم خارج از شهره
هانا: برو منم اماده میشم میام
یوهان: چقد من باید حرص بخورم از دستت
همینجوری کع میرف بیرون زیرلب غر غر میکرد
وقتی مطمئن شدم رفته رفتم حموم
وقتی اومدم بیرون لباس پوشیدم(اسلاید1) موهامم خشک کردم بالا بستمشون اصن حوصله مدل دادن به موهامو نداشتم تفنگمو گذاشتم پشت کمرم ممکن بود لازم شه و دیگه از اتاق اومدم بیرون
هانا: یوهان بریم
یوهان: چه عجب اومدی زودباش
از خونه اومدیم بیرون راننده در ماشینو برامون باز کرد سوار شدیم
همینجوری که مشغول بستن ساعت مچیم بودم گفتم
•بنظرم نیاز نیس اینهمه بادیگارد با خودمون ببریم•
یوهان: نیازه
۳.۱k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.