مافیای بزرگ
𝐛𝐢𝐠 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟗
صبح با خوردن نور خورشید به چشم هام بیدار شدم طبق معمول رو تختم مرتب کردمو در تراس باز کردم که باد بیاد بعد رفتمwcکارهای لازم انجام دادم اومدم بیرون و رفتم آشپز خونه برای خودم صبحونه درست کردم و خوردم بعد رفتم باشگاه ساختمون بعد ۲ ساعت برگشتم تقریبا ساعت ۸ بود رفتم به دوش ۲۰ مینی گرفتم موهامو خشک کردم حالت دادم یه کت دامن انتخاب کردم پوشیدم بعد یه آرایش کم رنگ کردم کیفمو برداشتم رفتم سمت ماشین بعد چند مین رسیدم ماشین گذاشتم تو پارکینگ و بعد رفتم تو شرکت مثل همیشه همه تا کمر خم زدن بعد رفتم تو اتاق کارم خانم شین پرونده های جدید رو آورد چک شون کردم که یه چند ساعتی طول کشید بعدش که بیدار بودم یکم گوشی بازی کردم و که ساعت ۲ شد رفتم رستوران بغلی یه دوبوکی سوار دادم خوردم بعد از کافه یه آیسی کافه گرفتم و برگشتم شرکت (بچه ها شرکت ات شرکت معماری هست و که در اصل مال باباشه ولی بعد مرگ باباش به ات می رسه) عینک کارم رو زدم شروع کردم به طراحی عمارت جدید که تهیونگ خان سفارش کرده بود .......
تقریبا ساعت ۴ نیم رو به ۵ بود که گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم "آقا خرگوشه" روی صفحه لبخندی رو لب هام نشست گوشیو برداشتم
ویو مکالمه شون
+سلام سلام پرنسسم
_سلام سلام آقا خرگوشه
+(خنده)
_(خنده)
+تو شرکتی؟
_اوهوم تو چی؟!
+منم همینطور
_جانم کاری داشتی؟
+آره خاستم بگم میشه امشب بیلی پیش من آخه دلم برات تنگ شده بعد از اونجا که فردا جمعه اس باهم بریم بیرون الانم که بهاره هوا خیلییییی خوبه تازه دلمم برات خیلی تنگ شده!
_اوووو جونگکوک یه نفس بگیر آروم باش خیلیه خب کارم تموم شد میام خوبه؟!
+عالیه
_(خنده)
+خب دیگه مزاحم کارت نمیشم به ادامه طراحیت برس راستی یاد نره خودتو با کار خفه نکن!
_باشه چشم کاری نداری؟
+نع فعلا
_فعلا
پایان ویو مکالمه شون
بعد دوباره شروع کردم به ادامه طراحی ......
تقریبا ساعت ۶ نیم بود نصف کار عمارتش تموم شد اوففف خیلی خستم عینکم رو در آوردم کیفمو برداشتم رفتم بیرون
_خانم شین!
!بله خانم کاری داشتین؟!
_امروز زود تعطیل کن بچه ها برن
!بله چشم شما میرید؟!
_آره یه کاری دارم باید برم
!خیله خب پس خدافس
_خدافس
بعد از شرکت خارج شدم رفتم سمت ماشینم نشستم پشت فرمون راه افتادم طرف عمارت کوک بعد چند مین رسیدم ماشین گذاشتم تو حیاط رفتم داخل.....
دیدم کوک هم با کت و شلوار فک کنم تازه اومده تا دیدمش و دید منو بدو بدو رفتم بغلش گفتم
_آقا خرگوشه
+پرنسس کوچولو
+(خنده)
_(خنده)
همینطور تو بغل کوک بودم که گفتم
_تازه اومدی؟!
+آره یکم پیش
_اوهوم پس برو لباست عوض کن بیا من اینجا می ایستم
+اوک تو عوض نمیکینی؟
_نع من راحتم قبله خواب عوض میکنم ... وای راستی لباسای نیاوردم(زدن تو سر خود)
+اشکال نداره راستی برات چند تا لباس خریده بودم می خاستم برات بیارم که دیگه خودت اومدی(لبخند)
_مرسی(لبخند)
بعد کوک رفت کمی بعد اومد
+اتم مرغ سوخاری یا پیدزا؟!
_معلومه که سوخاری
+اوک
کوک غدا رو سفارش داد که بعد ۲۰ مین اومد تا نشستم یه دونه مرغ بخوریم حس خیسی کردم سریع گوشیمو برداشتم رفتم تو تقویم شتتتتتتتت نععععععععع اهههههههههههه
بعد بدو بدو مثل این برق گرفته ها رفتم تو دسشویی اتاق کوک و دیدم که بله پر*یود شده بودم آخه الانننننن لعنتییییییییییییی شت من الان پد ندارم چه خاکی تو سرم کنم بزار به کوک بگم نعععععع خجالت میکشم اهههههه ولی اینجوری نمیشه مونده کوک که نگران پشت در دسشویی بود بهش گفتم
_امممممم کوک میشه برام پد بخری؟!(خجالت)
+آها پس بخاطر این ایجوری دویدی(خنده)باشه الان سفارش میدم یکم وایسا
_باشه مرسی(خجالت)
کوک رفت بعد ۱۰ مین اومد
+ات بیا این پد برات لباس راحتی هم گذاشتم رو تخت من می رم بیرون کارت تموم شد بیا بیرون
_باشه مرسی (گوجه شده)
کوک رفت کارای لازم کردم اومدم بیرون شتتتتتت این لباسه چقدر کیوته ولی من اینجوری نمی پوشم اخههههه کوک نمیگم خدا چیکارت کنه دیگه مجبور بودم پوشیدم رفتم پایین دیدم کوک نشسته رفتم بغلش که یهووو بغضم گرفت
+اتم چی شده؟(نگران)
_هیچی دلم خیلی درد میکنه(گریه )
+بیا برات کیسه آب گرم بزارم
_مرسی(گریه )
بعد بهم غدا داد بخورم باهم فلیم دیدیدم که دیگه خسته بودیم کوک برآید استایل بغلم کرد گذاست رو تخت خودشم پیشم خوابید بغلم کرد پتو رومون کشید که تو گرمای بدنش خوابم برد ......
امیدارم دوست داشته باشین🦋🌚
اسلاید ۲ لباس ات برای شرکت
اسلاید ۳ لباس راحتی ات تو عمارت کوک
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟗
صبح با خوردن نور خورشید به چشم هام بیدار شدم طبق معمول رو تختم مرتب کردمو در تراس باز کردم که باد بیاد بعد رفتمwcکارهای لازم انجام دادم اومدم بیرون و رفتم آشپز خونه برای خودم صبحونه درست کردم و خوردم بعد رفتم باشگاه ساختمون بعد ۲ ساعت برگشتم تقریبا ساعت ۸ بود رفتم به دوش ۲۰ مینی گرفتم موهامو خشک کردم حالت دادم یه کت دامن انتخاب کردم پوشیدم بعد یه آرایش کم رنگ کردم کیفمو برداشتم رفتم سمت ماشین بعد چند مین رسیدم ماشین گذاشتم تو پارکینگ و بعد رفتم تو شرکت مثل همیشه همه تا کمر خم زدن بعد رفتم تو اتاق کارم خانم شین پرونده های جدید رو آورد چک شون کردم که یه چند ساعتی طول کشید بعدش که بیدار بودم یکم گوشی بازی کردم و که ساعت ۲ شد رفتم رستوران بغلی یه دوبوکی سوار دادم خوردم بعد از کافه یه آیسی کافه گرفتم و برگشتم شرکت (بچه ها شرکت ات شرکت معماری هست و که در اصل مال باباشه ولی بعد مرگ باباش به ات می رسه) عینک کارم رو زدم شروع کردم به طراحی عمارت جدید که تهیونگ خان سفارش کرده بود .......
تقریبا ساعت ۴ نیم رو به ۵ بود که گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم "آقا خرگوشه" روی صفحه لبخندی رو لب هام نشست گوشیو برداشتم
ویو مکالمه شون
+سلام سلام پرنسسم
_سلام سلام آقا خرگوشه
+(خنده)
_(خنده)
+تو شرکتی؟
_اوهوم تو چی؟!
+منم همینطور
_جانم کاری داشتی؟
+آره خاستم بگم میشه امشب بیلی پیش من آخه دلم برات تنگ شده بعد از اونجا که فردا جمعه اس باهم بریم بیرون الانم که بهاره هوا خیلییییی خوبه تازه دلمم برات خیلی تنگ شده!
_اوووو جونگکوک یه نفس بگیر آروم باش خیلیه خب کارم تموم شد میام خوبه؟!
+عالیه
_(خنده)
+خب دیگه مزاحم کارت نمیشم به ادامه طراحیت برس راستی یاد نره خودتو با کار خفه نکن!
_باشه چشم کاری نداری؟
+نع فعلا
_فعلا
پایان ویو مکالمه شون
بعد دوباره شروع کردم به ادامه طراحی ......
تقریبا ساعت ۶ نیم بود نصف کار عمارتش تموم شد اوففف خیلی خستم عینکم رو در آوردم کیفمو برداشتم رفتم بیرون
_خانم شین!
!بله خانم کاری داشتین؟!
_امروز زود تعطیل کن بچه ها برن
!بله چشم شما میرید؟!
_آره یه کاری دارم باید برم
!خیله خب پس خدافس
_خدافس
بعد از شرکت خارج شدم رفتم سمت ماشینم نشستم پشت فرمون راه افتادم طرف عمارت کوک بعد چند مین رسیدم ماشین گذاشتم تو حیاط رفتم داخل.....
دیدم کوک هم با کت و شلوار فک کنم تازه اومده تا دیدمش و دید منو بدو بدو رفتم بغلش گفتم
_آقا خرگوشه
+پرنسس کوچولو
+(خنده)
_(خنده)
همینطور تو بغل کوک بودم که گفتم
_تازه اومدی؟!
+آره یکم پیش
_اوهوم پس برو لباست عوض کن بیا من اینجا می ایستم
+اوک تو عوض نمیکینی؟
_نع من راحتم قبله خواب عوض میکنم ... وای راستی لباسای نیاوردم(زدن تو سر خود)
+اشکال نداره راستی برات چند تا لباس خریده بودم می خاستم برات بیارم که دیگه خودت اومدی(لبخند)
_مرسی(لبخند)
بعد کوک رفت کمی بعد اومد
+اتم مرغ سوخاری یا پیدزا؟!
_معلومه که سوخاری
+اوک
کوک غدا رو سفارش داد که بعد ۲۰ مین اومد تا نشستم یه دونه مرغ بخوریم حس خیسی کردم سریع گوشیمو برداشتم رفتم تو تقویم شتتتتتتتت نععععععععع اهههههههههههه
بعد بدو بدو مثل این برق گرفته ها رفتم تو دسشویی اتاق کوک و دیدم که بله پر*یود شده بودم آخه الانننننن لعنتییییییییییییی شت من الان پد ندارم چه خاکی تو سرم کنم بزار به کوک بگم نعععععع خجالت میکشم اهههههه ولی اینجوری نمیشه مونده کوک که نگران پشت در دسشویی بود بهش گفتم
_امممممم کوک میشه برام پد بخری؟!(خجالت)
+آها پس بخاطر این ایجوری دویدی(خنده)باشه الان سفارش میدم یکم وایسا
_باشه مرسی(خجالت)
کوک رفت بعد ۱۰ مین اومد
+ات بیا این پد برات لباس راحتی هم گذاشتم رو تخت من می رم بیرون کارت تموم شد بیا بیرون
_باشه مرسی (گوجه شده)
کوک رفت کارای لازم کردم اومدم بیرون شتتتتتت این لباسه چقدر کیوته ولی من اینجوری نمی پوشم اخههههه کوک نمیگم خدا چیکارت کنه دیگه مجبور بودم پوشیدم رفتم پایین دیدم کوک نشسته رفتم بغلش که یهووو بغضم گرفت
+اتم چی شده؟(نگران)
_هیچی دلم خیلی درد میکنه(گریه )
+بیا برات کیسه آب گرم بزارم
_مرسی(گریه )
بعد بهم غدا داد بخورم باهم فلیم دیدیدم که دیگه خسته بودیم کوک برآید استایل بغلم کرد گذاست رو تخت خودشم پیشم خوابید بغلم کرد پتو رومون کشید که تو گرمای بدنش خوابم برد ......
امیدارم دوست داشته باشین🦋🌚
اسلاید ۲ لباس ات برای شرکت
اسلاید ۳ لباس راحتی ات تو عمارت کوک
۹.۱k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.