p18
ات: چی؟ چرا؟
تهیونگ: چون این کسیه که از انبارمون دزدی کرده
ات: واقعا؟(خنده)
جونگ سوک:(خنده)
جونگ سوک: توفعلا رانندگی یاد نگیری بهتره خودم میرسونمت خونه
ات: اوک
منو رسوند خونه خودش رفت بیرون بابامم رفت کار اون که از انبارشون دزدی کرد و تموم کنن خودم تنها بودم
ات: حوقلم سر رفته
زنگ زدم جونگکوک
ات: الو
کوک: سلام
ات: سلام... میگم من حوصلم سر رفته بریم بیرون
کوک: اره بریم... بریم پاساژ خرید؟
ات: اوهوم... پس برم حاظر شم
کوک: باشه دیگه میام دنبالت
ات: اوکی(قطع کرد)
رفتم لباس پوشیدم (عکسشو میزارم) موهام شل شده بود پس باز کردم و از اول بستم
گوشیمو ورداشتم نشستم تو حال که در زدن رفتم درو باز کردم جونگکوک بود
کوک: سلام... بریم؟
ات: بریم
رفتیم سوار ماشیم شدیم و رفتیم به یکی از بهترین پاساژ های سئول
کوک: اول کجا بریم؟
ات: بریم لباس بخریم
کوک: اوکی، پس بریم تو اون مغازه
رفتیم تو یه مغازه که هم برای دخترا و هم پسرا لباس داشت
کوک: اول تو لباس بپوش بعد من
ات: باشه
چند تا لباس برداشتم و رفتم امتحانشون کنم اما کوک از همه ایراد میگرفت
کوک: نه... خوشگل نیست... رنگشو دوست ندارم... کوتاهه
ات:ایش... این دیگه اخریشه
کوک: هووم... اره این قشنگه، فقط...
ات: هیس... بیشتر چیزی نگو برو لباس انتخاب کن
کوک:(خنده) باشه
رفت چند تا لباس برداشتو امتحانشون کرد
ات: بهت نمیاد...سبزش زیادی تیرست... این بهتره... اینم قشنگه
کوک: خب بانو بریم حساب کنیم
ات:باشه
رفتیم حساب کردیم
(~علامت فروشنده)
~شما خیلی زوج زیبایی هستین 😊
ات: مرسی
حساب کردیم و رفتیم کفش بخریم
ات: این قشنگه نظرت چیه؟
کوک: خوبه بد نیست اندازه پات هست؟
ات: صبر کن امتحانش کنم
داشتم امتحانش می کردم که احساس کردم فروشنده خیلی نگاهم میکنه داشتم معذب می شدم که دیدم جونگکوک اومد جلوم وایستاد تا مانع دید فروشنده شه ای خدااا، ببین چه دوست پسر جنتلمنی دارم
ات: خوبه
کوک: باشه پس همینو میبریم
حساب کردیمو از پاساژ رفتیم بیرون رفتیم کافه
گراسون اومد
گارسون: چی میل دارین؟
ات: ایس لته
کوک: ایس کافی
بعد چند دقیقه اوردن بینمون سکوت بود که من سکوتو شکستم
ات: تو چند سالته؟
کوک: هنوز نمی دونی؟
ات: نچ
کوک:(خنده) ۲۶ سال
ات: پس خودمون...۷ سال فاصله سنی داریم
کوک: درسته
ات: پدر من ۴۲ سالشه (چرا انقدر سنشو بردم بالا؟ 🥲😅) و تو ۲۶ سال پس بزرگترین دشمن پدرم ۱۶ سال ازش کوچیک تره؟
کوک: اوهوم
بعد از یه مدت رسوندم خونه گفتم بیاد تو ولی گفت کار دارم و رفت... منم ازش خدافظی کردم و رفتم داخل
ات: سلام
تهیونگ: سلام ... کجا بودی؟
ات: با جونگکوک رفته بودیم بیرون
جونگ سوک: چه قشنگ
ات: ببند
رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم رفتم پایین شام پیتزا داشتیم، اخجوون یه مدت بود دلم پیتزا میخواست
بعد از شام رفتم اتاقم و از بس خسته بودم پنج دقیقه نشده بود خوابم برد...
ادامه دارد...
شرط
۱۴ لایک
۷ کامنت
تهیونگ: چون این کسیه که از انبارمون دزدی کرده
ات: واقعا؟(خنده)
جونگ سوک:(خنده)
جونگ سوک: توفعلا رانندگی یاد نگیری بهتره خودم میرسونمت خونه
ات: اوک
منو رسوند خونه خودش رفت بیرون بابامم رفت کار اون که از انبارشون دزدی کرد و تموم کنن خودم تنها بودم
ات: حوقلم سر رفته
زنگ زدم جونگکوک
ات: الو
کوک: سلام
ات: سلام... میگم من حوصلم سر رفته بریم بیرون
کوک: اره بریم... بریم پاساژ خرید؟
ات: اوهوم... پس برم حاظر شم
کوک: باشه دیگه میام دنبالت
ات: اوکی(قطع کرد)
رفتم لباس پوشیدم (عکسشو میزارم) موهام شل شده بود پس باز کردم و از اول بستم
گوشیمو ورداشتم نشستم تو حال که در زدن رفتم درو باز کردم جونگکوک بود
کوک: سلام... بریم؟
ات: بریم
رفتیم سوار ماشیم شدیم و رفتیم به یکی از بهترین پاساژ های سئول
کوک: اول کجا بریم؟
ات: بریم لباس بخریم
کوک: اوکی، پس بریم تو اون مغازه
رفتیم تو یه مغازه که هم برای دخترا و هم پسرا لباس داشت
کوک: اول تو لباس بپوش بعد من
ات: باشه
چند تا لباس برداشتم و رفتم امتحانشون کنم اما کوک از همه ایراد میگرفت
کوک: نه... خوشگل نیست... رنگشو دوست ندارم... کوتاهه
ات:ایش... این دیگه اخریشه
کوک: هووم... اره این قشنگه، فقط...
ات: هیس... بیشتر چیزی نگو برو لباس انتخاب کن
کوک:(خنده) باشه
رفت چند تا لباس برداشتو امتحانشون کرد
ات: بهت نمیاد...سبزش زیادی تیرست... این بهتره... اینم قشنگه
کوک: خب بانو بریم حساب کنیم
ات:باشه
رفتیم حساب کردیم
(~علامت فروشنده)
~شما خیلی زوج زیبایی هستین 😊
ات: مرسی
حساب کردیم و رفتیم کفش بخریم
ات: این قشنگه نظرت چیه؟
کوک: خوبه بد نیست اندازه پات هست؟
ات: صبر کن امتحانش کنم
داشتم امتحانش می کردم که احساس کردم فروشنده خیلی نگاهم میکنه داشتم معذب می شدم که دیدم جونگکوک اومد جلوم وایستاد تا مانع دید فروشنده شه ای خدااا، ببین چه دوست پسر جنتلمنی دارم
ات: خوبه
کوک: باشه پس همینو میبریم
حساب کردیمو از پاساژ رفتیم بیرون رفتیم کافه
گراسون اومد
گارسون: چی میل دارین؟
ات: ایس لته
کوک: ایس کافی
بعد چند دقیقه اوردن بینمون سکوت بود که من سکوتو شکستم
ات: تو چند سالته؟
کوک: هنوز نمی دونی؟
ات: نچ
کوک:(خنده) ۲۶ سال
ات: پس خودمون...۷ سال فاصله سنی داریم
کوک: درسته
ات: پدر من ۴۲ سالشه (چرا انقدر سنشو بردم بالا؟ 🥲😅) و تو ۲۶ سال پس بزرگترین دشمن پدرم ۱۶ سال ازش کوچیک تره؟
کوک: اوهوم
بعد از یه مدت رسوندم خونه گفتم بیاد تو ولی گفت کار دارم و رفت... منم ازش خدافظی کردم و رفتم داخل
ات: سلام
تهیونگ: سلام ... کجا بودی؟
ات: با جونگکوک رفته بودیم بیرون
جونگ سوک: چه قشنگ
ات: ببند
رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم رفتم پایین شام پیتزا داشتیم، اخجوون یه مدت بود دلم پیتزا میخواست
بعد از شام رفتم اتاقم و از بس خسته بودم پنج دقیقه نشده بود خوابم برد...
ادامه دارد...
شرط
۱۴ لایک
۷ کامنت
۱۶.۵k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.