تاوان شباهتم £ ........p4
.تهیونگ ویو
هر نقشه یِ شومی که براش چیده بودم آنی عوض شد ..... این امکان نداره ..... از موقعه که اون کیسه ی لعنتی رو برداشتم ... فقط خیره اش شدم ...... نه میتونم کاری کنم نه چیزی .... هیچ حرکتی نمیتونم انجام بدم جز خیره شدن .... این امکان نداره .... این ... این نمیتونه یوری باشه .....صدای تپش قلبم و جای جای روح اجزا حس میکنم ... این قلب تنها برای یوری میتپید ..... این یوریه منه...... یوری تابستون من بود ولی این دختر .... این دختر ... ورژن پاییز یوریه .... چشای ترسیده و قهوه ای ... موهای خرمایی .... کک و مک هایی که مثل خاک پاشیده شده بودن رو گونه هاش ... این شباهته یا یوریه منه ؟ .... تو این یه هفته هر لحظه آرزو داشتم یوری رو یه بار دیگه ببینم ... به خودم قول دادم هیچ وقت از نگا کردن بهش دست نکشم ...... این آرزوی منه که الان جلو رومه؟ داشتم نگاش میکردم که چشماش و بست .... لب های لرزونش و باز کرد که حرف بزنه
ا،ت : م..می....میشه به ..به من ....بگی چرا اینجام ؟
صداش نسیم آروم تری داشت ... چشمام محکم روی هم گذاشتم ...اون یوری نیس ... فقط یه شباهت کثیفه .... اینی که اینجاس فقط یه هرزه اس که یوری رو از من گرفته ... من باید انتقام تنها ملکه ام و بگیرم...... ازش انتقام دردناکی بگیرم ....چشمام و با تمام نفرت باز کردم و زل زدم به چشمایی که هنوز بسته بود ... نفس ام و با تمام خشمی که داشتم بیرون دادم و گفتم
تهیونگ : قراره زجر بکشی ..تاوان پس بدی
چشماش و باز کرد .... این امکان نداره .... من من ... چجوری میتونم چشم هایی که برای یوریه رو در بیارم و زیر پام لهش کنم ؟ من من چطور بتونم ... من هر وقت اینو ببینم قراره یاد یوری بیوفتم ؟ چجوری زجرش بدم ؟با چشای اشکیش شروع کرد به حرف زدن
ا،ت : به چه قیمتی ؟ به چه قیمتی من اینجام ؟ (گریه و ترس )
تهیونگ : منو میبینی ؟ میبینی ؟ به نظرت چه اتفاقی واسه من افتاده ؟
ا،ت : هر اتفاقی هم که بیوفته به چه جرعتی منو آوردی اینجا ؟ هااا(یکم بلند )
خیلی پرو بود ... بخاطر این جسارت ش صدای قه قه هام کل محوطه ی ترسناک اینجا رو در بر گرفت .....
تهیونگ : میدونی چیه واقعا خیلی دوس دارم بدونم این جسارت از کجا اومده (نیشخند ترسناک)
خم شدم و فک شو تو دستم چرخوندم که با ضرب سرشو از دستم کشید و تو صورت ام زل زد
ا،ت : ببین مردک نمیدونم واسه چی منو آوردی اینجا ولی اینو بدون من خانواده دارم و قراره بیان منو از اینجا ببرن (عصبی)پلیس قراره بگیرتت
دوباره خندیدم و از رو زمین پاشدم و رو به روش وایسادم
تهیونگ : پلیس ؟(نیشخند )دنیات خیلی کوچیکه ( نیشخند. )ولی این دنیای کوچیک و رو سرت خراب میکنم هرزه ...هر روز قراره التماس ام کنی که بکشمت (نیشخند)
چشماش ترسید و آروم لب زد
ا،ت : چ...چرا ؟(ترسیده)
تهیونگ : بیماری که یه هفته پیش جراحی ش کردی ؟ یادته ؟ ملکه من بود (یکم بلند ) میفهمی؟ تو ... تویه هرزه ای که زندگی منو ازم گرفتی ... اینی که روبه روته فقط داره نفس میکشه .... لعنتی تو یوری رو نکشتی (داد و گریه )تو منو کشتیییی(داد و گریه )
یکم مکث کرد وسرش و برد پایین و زمزمه کرد و دوباره برگشت سمت ام
@suzan.intp♡
هر نقشه یِ شومی که براش چیده بودم آنی عوض شد ..... این امکان نداره ..... از موقعه که اون کیسه ی لعنتی رو برداشتم ... فقط خیره اش شدم ...... نه میتونم کاری کنم نه چیزی .... هیچ حرکتی نمیتونم انجام بدم جز خیره شدن .... این امکان نداره .... این ... این نمیتونه یوری باشه .....صدای تپش قلبم و جای جای روح اجزا حس میکنم ... این قلب تنها برای یوری میتپید ..... این یوریه منه...... یوری تابستون من بود ولی این دختر .... این دختر ... ورژن پاییز یوریه .... چشای ترسیده و قهوه ای ... موهای خرمایی .... کک و مک هایی که مثل خاک پاشیده شده بودن رو گونه هاش ... این شباهته یا یوریه منه ؟ .... تو این یه هفته هر لحظه آرزو داشتم یوری رو یه بار دیگه ببینم ... به خودم قول دادم هیچ وقت از نگا کردن بهش دست نکشم ...... این آرزوی منه که الان جلو رومه؟ داشتم نگاش میکردم که چشماش و بست .... لب های لرزونش و باز کرد که حرف بزنه
ا،ت : م..می....میشه به ..به من ....بگی چرا اینجام ؟
صداش نسیم آروم تری داشت ... چشمام محکم روی هم گذاشتم ...اون یوری نیس ... فقط یه شباهت کثیفه .... اینی که اینجاس فقط یه هرزه اس که یوری رو از من گرفته ... من باید انتقام تنها ملکه ام و بگیرم...... ازش انتقام دردناکی بگیرم ....چشمام و با تمام نفرت باز کردم و زل زدم به چشمایی که هنوز بسته بود ... نفس ام و با تمام خشمی که داشتم بیرون دادم و گفتم
تهیونگ : قراره زجر بکشی ..تاوان پس بدی
چشماش و باز کرد .... این امکان نداره .... من من ... چجوری میتونم چشم هایی که برای یوریه رو در بیارم و زیر پام لهش کنم ؟ من من چطور بتونم ... من هر وقت اینو ببینم قراره یاد یوری بیوفتم ؟ چجوری زجرش بدم ؟با چشای اشکیش شروع کرد به حرف زدن
ا،ت : به چه قیمتی ؟ به چه قیمتی من اینجام ؟ (گریه و ترس )
تهیونگ : منو میبینی ؟ میبینی ؟ به نظرت چه اتفاقی واسه من افتاده ؟
ا،ت : هر اتفاقی هم که بیوفته به چه جرعتی منو آوردی اینجا ؟ هااا(یکم بلند )
خیلی پرو بود ... بخاطر این جسارت ش صدای قه قه هام کل محوطه ی ترسناک اینجا رو در بر گرفت .....
تهیونگ : میدونی چیه واقعا خیلی دوس دارم بدونم این جسارت از کجا اومده (نیشخند ترسناک)
خم شدم و فک شو تو دستم چرخوندم که با ضرب سرشو از دستم کشید و تو صورت ام زل زد
ا،ت : ببین مردک نمیدونم واسه چی منو آوردی اینجا ولی اینو بدون من خانواده دارم و قراره بیان منو از اینجا ببرن (عصبی)پلیس قراره بگیرتت
دوباره خندیدم و از رو زمین پاشدم و رو به روش وایسادم
تهیونگ : پلیس ؟(نیشخند )دنیات خیلی کوچیکه ( نیشخند. )ولی این دنیای کوچیک و رو سرت خراب میکنم هرزه ...هر روز قراره التماس ام کنی که بکشمت (نیشخند)
چشماش ترسید و آروم لب زد
ا،ت : چ...چرا ؟(ترسیده)
تهیونگ : بیماری که یه هفته پیش جراحی ش کردی ؟ یادته ؟ ملکه من بود (یکم بلند ) میفهمی؟ تو ... تویه هرزه ای که زندگی منو ازم گرفتی ... اینی که روبه روته فقط داره نفس میکشه .... لعنتی تو یوری رو نکشتی (داد و گریه )تو منو کشتیییی(داد و گریه )
یکم مکث کرد وسرش و برد پایین و زمزمه کرد و دوباره برگشت سمت ام
@suzan.intp♡
۴.۸k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.