پارت ششم
منتظر جوابش نشدم و گوشیو قطع کردم از جام پاشدم و درحال درست کردم قهوه گوشیه نیکی هم برداشتم
که اووووف ببین چقد مامانش زنگ زده..32تماس از دست رفته از مامانش...20تا از خونشون...25بار از مادر
بزرگش...38بار از شیوا!!این چه فعاله..اوه خواهرشم زنگ زده اونم29بار..خب اینجوري که معلومه همه حسابی
نگران نیکی خانومه ما شدن..به بک گراند گوشیش نگاه کردم که عکس خودش با دوتا دختر دیگه بود یکیش
که خواهرش نیکو بود ولی اون یکی رو نشناختم..چشماش یه حالتی عجیبی داره انگار تا عمقت میره و میفهمه
چی تو سرته!!اوه چی میگم؟!!
تصمیم گرفتم یه دوساعتی رو بخوابم بعد برگردم ویلا..
*سارا _مامان نیکی*
تا در باز شد از مامان پرسیدم:چی شد؟نیکی زنگ زد؟
مامان:نه با گوشی خودمم بهش زنگ زدم ولی جواب نداد
_یعنی کجا رفته؟
با صداي زنگ در به طرف آیفون رفتم که دیدم نیکو و سامان(شوهر نیکو)پشت درن..درو زدم و برگشتم تو
هال که تلفن توي دستم زنگ خورد..
_الو؟
شیوا:نیکی بیشعور کجایی تو؟
_بله؟
شیوا:اوه خاله جون سلام خوبید؟ببخشید نیکی هست؟
_نیکی..امم نه رفته خونه ي یکی از دوستاش تا فردا میاد چطور کارش داري؟
شیوا:آره کارش دارم باشه ممنون سلام بهش برسونید ..فعلا
_خدافظ
نیکو با سامان اومده بودن تو تا به سمتشون رفتم نیکو گفت:پیداش نکردین؟
_نه،خونه ي هیچ کدوم از دوستاش نرفته
سامان:نمیشه که ساعت 11 شبه کجا میخواد بره؟
_نمیدونم نمیدونم
که اووووف ببین چقد مامانش زنگ زده..32تماس از دست رفته از مامانش...20تا از خونشون...25بار از مادر
بزرگش...38بار از شیوا!!این چه فعاله..اوه خواهرشم زنگ زده اونم29بار..خب اینجوري که معلومه همه حسابی
نگران نیکی خانومه ما شدن..به بک گراند گوشیش نگاه کردم که عکس خودش با دوتا دختر دیگه بود یکیش
که خواهرش نیکو بود ولی اون یکی رو نشناختم..چشماش یه حالتی عجیبی داره انگار تا عمقت میره و میفهمه
چی تو سرته!!اوه چی میگم؟!!
تصمیم گرفتم یه دوساعتی رو بخوابم بعد برگردم ویلا..
*سارا _مامان نیکی*
تا در باز شد از مامان پرسیدم:چی شد؟نیکی زنگ زد؟
مامان:نه با گوشی خودمم بهش زنگ زدم ولی جواب نداد
_یعنی کجا رفته؟
با صداي زنگ در به طرف آیفون رفتم که دیدم نیکو و سامان(شوهر نیکو)پشت درن..درو زدم و برگشتم تو
هال که تلفن توي دستم زنگ خورد..
_الو؟
شیوا:نیکی بیشعور کجایی تو؟
_بله؟
شیوا:اوه خاله جون سلام خوبید؟ببخشید نیکی هست؟
_نیکی..امم نه رفته خونه ي یکی از دوستاش تا فردا میاد چطور کارش داري؟
شیوا:آره کارش دارم باشه ممنون سلام بهش برسونید ..فعلا
_خدافظ
نیکو با سامان اومده بودن تو تا به سمتشون رفتم نیکو گفت:پیداش نکردین؟
_نه،خونه ي هیچ کدوم از دوستاش نرفته
سامان:نمیشه که ساعت 11 شبه کجا میخواد بره؟
_نمیدونم نمیدونم
۱۰.۵k
۱۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.