پارت ۶۲ : دستامو نگا کردم .
پارت ۶۲ : دستامو نگا کردم .
حس سرما رو میتونستم کامل حس کنم تو دستام .
سوار ماشین شدم .
سمت خونه نایکا رفتم . یک کوچه پایین تر از خونش پارک کردم و میخواستم پیاده برم .
ماشینو خاموش کردم و پیاده شدم .
هوا به شدت سرد بود که کلاه کاپشنم رو انداختم رو سرم .
نفسی بیرون دادم و بخار های دهنم توی هوا پخش شد و رفتم .
نزدیک خونه نایکا شدم که چراغ اتاقش روشن بود .
سرمو به سمت چپ کج کردم و اخم کردم و گفتم : اخرین بار وی رفته بود....چرا چراغو خاموش نکرده ؟؟.
در ورودی و با دست راستم باز کردم و رفتم داخل .
از پله ها بالا رفتم و رسیدم ولی در باز بود .
رفتم داخل خونه . خونه سرد و ساکتی بود .
همه چی طبیعی بنظر میومد . کاپشنم و دراوردم و رو مبل انداختم و رفتم تو اتاق هارو نگا کردم .
تو اتاق خودش رسیدم که کاغذ هایی روی زمین افتاده بود و طرح وی روش بود .
نکنه همونیه که نایکا طراحی کرده . رو زمین نشستم و بهش نگا کردم که چشمم به فرش خورد .
یک دستبند رو فرش سفید بود . برداشتمش و نگاش کردم .
همونیه که وقتی تو پارک دیدمش دور دستش بستم و باهم میخندیدیم .
تقریبا قبل اینکه بیشتر باهاش اشنا شم .
دستنبد و دور دست راستم بستم و بلند شدم و رفتم بیرون .
داشتم کاپشنم و از رو مبل بر میداشتم که حضور کسیو پشت خودم حس کردم که کارمو متوقف کردم .
برگشتم و نگاش کردم .
شینتا با یک لحن تمسخر امیزی گفت : چه سعادتی آقای پارک جیمین .
اخم کردم و سرمو یکم به سمت چپ بردم و گفتم : تو اینجا چه غلطی میکنی ؟؟ شینتا : یکجوری میگی انگار فقط خودت عاشقش بودی من : اره ... کسای دیگه ام دوستش داشتن ولی منو رد کرده ؟؟.
اخمی کرد و گفت : اینجا خونه عشقمه و بلااخره به دستش میارم و ثابت میکنم عشقی که دارم جعلی نیست من : نه تنها عشق جعلیت و نشون دادی و اون دختر بیچاره رو از زندگی خوش محروم کردی بلکه زندگی ماروهم بخاطر عشق جعلیت به بازی کشیدی شینتا : ببین داری بیشتر از حدت حرف میزنی من : تو مگه حدتو رعایت کردی که من بکنم ؟؟.
سمتم اومد که با دست چپم یک مشت کوبوندم تو صورتش و اون با زانوش کوبید تو دلم .
درد وحشتناکی تو دلم بود . با پشت دستش محکم کوبوند تو صورتم و پرتم کرد اونور که به دیوار خوردم .
پشت دست چپم و روی لبام کشیدم و نگا کردم .
خونی بود .
شینتا سمتم اومد که یقه اشو گرفتم با دست چپم محکم مشت کوبیدم به صورتش .
خون بود که از دماغش میومد .
منو پرت کرد رو زمین و روم نشست .
دستاشو روی گلوم گذاشت فشار میداد .
کم کم نفسم بند اومده بود .
با دست راستم زمینو چنگ میزدم که دستم خورد به یک چیزی .
بدون هیچ فکری کوبوندم تو صورتش که رفت . ازین فرصت استفاده کردم و روش نشستم و دوتا مشت محکم تو صورتش کوبوندم که بیهوش شد .
یقه اش رو ول کردم . دستام شروع کرد به سوختن .
فصل ۲
حس سرما رو میتونستم کامل حس کنم تو دستام .
سوار ماشین شدم .
سمت خونه نایکا رفتم . یک کوچه پایین تر از خونش پارک کردم و میخواستم پیاده برم .
ماشینو خاموش کردم و پیاده شدم .
هوا به شدت سرد بود که کلاه کاپشنم رو انداختم رو سرم .
نفسی بیرون دادم و بخار های دهنم توی هوا پخش شد و رفتم .
نزدیک خونه نایکا شدم که چراغ اتاقش روشن بود .
سرمو به سمت چپ کج کردم و اخم کردم و گفتم : اخرین بار وی رفته بود....چرا چراغو خاموش نکرده ؟؟.
در ورودی و با دست راستم باز کردم و رفتم داخل .
از پله ها بالا رفتم و رسیدم ولی در باز بود .
رفتم داخل خونه . خونه سرد و ساکتی بود .
همه چی طبیعی بنظر میومد . کاپشنم و دراوردم و رو مبل انداختم و رفتم تو اتاق هارو نگا کردم .
تو اتاق خودش رسیدم که کاغذ هایی روی زمین افتاده بود و طرح وی روش بود .
نکنه همونیه که نایکا طراحی کرده . رو زمین نشستم و بهش نگا کردم که چشمم به فرش خورد .
یک دستبند رو فرش سفید بود . برداشتمش و نگاش کردم .
همونیه که وقتی تو پارک دیدمش دور دستش بستم و باهم میخندیدیم .
تقریبا قبل اینکه بیشتر باهاش اشنا شم .
دستنبد و دور دست راستم بستم و بلند شدم و رفتم بیرون .
داشتم کاپشنم و از رو مبل بر میداشتم که حضور کسیو پشت خودم حس کردم که کارمو متوقف کردم .
برگشتم و نگاش کردم .
شینتا با یک لحن تمسخر امیزی گفت : چه سعادتی آقای پارک جیمین .
اخم کردم و سرمو یکم به سمت چپ بردم و گفتم : تو اینجا چه غلطی میکنی ؟؟ شینتا : یکجوری میگی انگار فقط خودت عاشقش بودی من : اره ... کسای دیگه ام دوستش داشتن ولی منو رد کرده ؟؟.
اخمی کرد و گفت : اینجا خونه عشقمه و بلااخره به دستش میارم و ثابت میکنم عشقی که دارم جعلی نیست من : نه تنها عشق جعلیت و نشون دادی و اون دختر بیچاره رو از زندگی خوش محروم کردی بلکه زندگی ماروهم بخاطر عشق جعلیت به بازی کشیدی شینتا : ببین داری بیشتر از حدت حرف میزنی من : تو مگه حدتو رعایت کردی که من بکنم ؟؟.
سمتم اومد که با دست چپم یک مشت کوبوندم تو صورتش و اون با زانوش کوبید تو دلم .
درد وحشتناکی تو دلم بود . با پشت دستش محکم کوبوند تو صورتم و پرتم کرد اونور که به دیوار خوردم .
پشت دست چپم و روی لبام کشیدم و نگا کردم .
خونی بود .
شینتا سمتم اومد که یقه اشو گرفتم با دست چپم محکم مشت کوبیدم به صورتش .
خون بود که از دماغش میومد .
منو پرت کرد رو زمین و روم نشست .
دستاشو روی گلوم گذاشت فشار میداد .
کم کم نفسم بند اومده بود .
با دست راستم زمینو چنگ میزدم که دستم خورد به یک چیزی .
بدون هیچ فکری کوبوندم تو صورتش که رفت . ازین فرصت استفاده کردم و روش نشستم و دوتا مشت محکم تو صورتش کوبوندم که بیهوش شد .
یقه اش رو ول کردم . دستام شروع کرد به سوختن .
فصل ۲
۳۲.۱k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.