بوکسر دوست داشتنی:)
بوکسر دوست داشتنی:)
P16
"صبح.ساعت 9:30"
"ویو ا.ت"
"با صدای پیامک گوشی از خواب بیدار شدم..با یادآوری دیروز سریع رو تخت نشستم و با ذوق گوشیم رو گرفتم...اوم خودشه..آدرس رو فرستاد(خوشحال)بعد از انجام روتین پوستی هروز و کارهای لازم ،کیف ورزشیم رو گرفتم و وسیله هام رو گذاشتم داخلش..تیشترت سفید لانگم رو پوشیدم به همراه یه شلوارک نسبتا کوتاه..بعد از خوردن صبحانه مقوی با ماشین یونگی سمت آدرس حرکت کردم..."
"ادامه ویو ا.ت"
"حدودا نیم ساعت گذشت و رسیدم به یک خونه ی بزرگ که دور و برش خلوت بود و خونه دیگه ای نبود..درخت نسبتا بزرگی هم کنار خونه بود و بهش یه تاب بلند با گل های صورتی که برای تزئینش بود آویزون بود..چند قدم برداشتم که دیدم جانگ کوک با شلوارک مشکی و تیشرت مشکی لانگ..کفشی پوشید و سمتم اومد...وقتی داشت میومد سمتم..موهای مشکیش همراه باد تکون میخورد.. تتو های روی دستش..پیرسینگ لبش که اون رو توی راه به بازی گرفته بود و..."
کوک: صبح بخیر خانم کوچولو(لبخند)
ا.ت: صبح بخیر مربی(خنده)
کوک: کوک صدام کنی راحت ترم!(چشمک)
ا.ت: اوه...ح..حتما!
کوک: خب..بفرمایید..
"دستش رو به سمت جلو حرکت داد تا قدم بردارم...باهم وارد شدیم..به جرعت میتونم بگم بهترین سلیقه رو برای دکوراسیون داره!"
کوک: چطوره؟
ا.ت: اینجا عالیه کوک(لبخند)
کوک: خوشحالم که دوستش داری...حالا دنبالم بیا
ا.ت: اوهوم...
P16
"صبح.ساعت 9:30"
"ویو ا.ت"
"با صدای پیامک گوشی از خواب بیدار شدم..با یادآوری دیروز سریع رو تخت نشستم و با ذوق گوشیم رو گرفتم...اوم خودشه..آدرس رو فرستاد(خوشحال)بعد از انجام روتین پوستی هروز و کارهای لازم ،کیف ورزشیم رو گرفتم و وسیله هام رو گذاشتم داخلش..تیشترت سفید لانگم رو پوشیدم به همراه یه شلوارک نسبتا کوتاه..بعد از خوردن صبحانه مقوی با ماشین یونگی سمت آدرس حرکت کردم..."
"ادامه ویو ا.ت"
"حدودا نیم ساعت گذشت و رسیدم به یک خونه ی بزرگ که دور و برش خلوت بود و خونه دیگه ای نبود..درخت نسبتا بزرگی هم کنار خونه بود و بهش یه تاب بلند با گل های صورتی که برای تزئینش بود آویزون بود..چند قدم برداشتم که دیدم جانگ کوک با شلوارک مشکی و تیشرت مشکی لانگ..کفشی پوشید و سمتم اومد...وقتی داشت میومد سمتم..موهای مشکیش همراه باد تکون میخورد.. تتو های روی دستش..پیرسینگ لبش که اون رو توی راه به بازی گرفته بود و..."
کوک: صبح بخیر خانم کوچولو(لبخند)
ا.ت: صبح بخیر مربی(خنده)
کوک: کوک صدام کنی راحت ترم!(چشمک)
ا.ت: اوه...ح..حتما!
کوک: خب..بفرمایید..
"دستش رو به سمت جلو حرکت داد تا قدم بردارم...باهم وارد شدیم..به جرعت میتونم بگم بهترین سلیقه رو برای دکوراسیون داره!"
کوک: چطوره؟
ا.ت: اینجا عالیه کوک(لبخند)
کوک: خوشحالم که دوستش داری...حالا دنبالم بیا
ا.ت: اوهوم...
۴۲۰
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.