فیکـ همسرـایدلـ منـــ.ـ.ـ.ـ
فیکـهمسرـایدلـمنـــ.ـ.ـ.ـ
part 9
کارلی: فقط میشه بری بیرون؟ واقعا نیاز به استراحت دارم
هو: اوکی پس بخواب
هوبی از اتاق رفت
کوک: عذر خواهی کردی؟(جدی)
هوپ: اوهوم
هوپ: گفت میخواد تنها باشه بهتره خلوت کنیم اینجارو
یونگ: شما برین من میمونم
دلنیا: منم میمونم شما برین
که همه رفتن و شوگا و دلنیا موندن
<بعد از مرخص شدن کارلی تو خونه>
کارلی ویو
رابطمو با جسوک به هم زدم، میدونم بلایی سرم میاره ولی خب...ولی واقعا پشیمونم که در خواستشو قبول نکردم ولی خب...
که ژولیا یهو اومد تو اتاقم
ژو: پاشو وسایلتو جمع کن
کارلی: کجا؟
ژو: قراره یمدت برای استراحت بریم جنکل چادر بزنیم و تقسیم شیم، هرکی با هم اتاقیش
کار: اوکی
(فردایاونروزتوجنگل☁)
کارلی ویو
رسیده بودیم جنگل و هوا شب شده بود
چادر زده بودیمو اتیش روشن کردیم و دورش جمع شدیم
همه داشتن حرف میزن ولی من واقعا نیاز به تنهایی داشتم
کار: بچها من میخوام برم یکمی دور بزنم چند دیقه دیگه میام
که کارلی رفت
نام: هوپی؟ نشستی منو نگا میکنی؟برو دنبالش موقعیت خوبیه برو مخشو بزن
کوک: تازه با دوست پسرشم کات کرده
که جی هوپ بدو بدو بلند شدو رفت دنبال کارلی
کارلی:
داشتم قدم میزدم که یه دسته گرمی رو پشت کمرم حس کردم
ه: خوبی کارلی؟ حس میکنم بهت سخت میگذره
ک: خوبم فقط حوصلم سر رفت، به ارامش بیشتری نیاز دارم
ه: کارلی، یسوال بپرسم
ک: بپرس
ه: اگه دوباره بهت درخواست بدم قبولش نمیکنی!؟
ک: شاید نظرم عوض شده باشه
ه: واقعا؟
ک: باید یکم بیشتر در موردش فکر کنم
ه: ممنونم
ک: بیا برگردیم حس میکنم خیلی دور شدیم
ه: اره بچها رو نمیشه دید
ک: چی؟ بچها کجان؟
هوسوک برگشت و نگاهی به پشت سرش کرد
دورشون پر درخت بود
ک: بیچاره شدم هوپی، بیچاره شدیم....
شرط:
لایک: ۱۶
part 9
کارلی: فقط میشه بری بیرون؟ واقعا نیاز به استراحت دارم
هو: اوکی پس بخواب
هوبی از اتاق رفت
کوک: عذر خواهی کردی؟(جدی)
هوپ: اوهوم
هوپ: گفت میخواد تنها باشه بهتره خلوت کنیم اینجارو
یونگ: شما برین من میمونم
دلنیا: منم میمونم شما برین
که همه رفتن و شوگا و دلنیا موندن
<بعد از مرخص شدن کارلی تو خونه>
کارلی ویو
رابطمو با جسوک به هم زدم، میدونم بلایی سرم میاره ولی خب...ولی واقعا پشیمونم که در خواستشو قبول نکردم ولی خب...
که ژولیا یهو اومد تو اتاقم
ژو: پاشو وسایلتو جمع کن
کارلی: کجا؟
ژو: قراره یمدت برای استراحت بریم جنکل چادر بزنیم و تقسیم شیم، هرکی با هم اتاقیش
کار: اوکی
(فردایاونروزتوجنگل☁)
کارلی ویو
رسیده بودیم جنگل و هوا شب شده بود
چادر زده بودیمو اتیش روشن کردیم و دورش جمع شدیم
همه داشتن حرف میزن ولی من واقعا نیاز به تنهایی داشتم
کار: بچها من میخوام برم یکمی دور بزنم چند دیقه دیگه میام
که کارلی رفت
نام: هوپی؟ نشستی منو نگا میکنی؟برو دنبالش موقعیت خوبیه برو مخشو بزن
کوک: تازه با دوست پسرشم کات کرده
که جی هوپ بدو بدو بلند شدو رفت دنبال کارلی
کارلی:
داشتم قدم میزدم که یه دسته گرمی رو پشت کمرم حس کردم
ه: خوبی کارلی؟ حس میکنم بهت سخت میگذره
ک: خوبم فقط حوصلم سر رفت، به ارامش بیشتری نیاز دارم
ه: کارلی، یسوال بپرسم
ک: بپرس
ه: اگه دوباره بهت درخواست بدم قبولش نمیکنی!؟
ک: شاید نظرم عوض شده باشه
ه: واقعا؟
ک: باید یکم بیشتر در موردش فکر کنم
ه: ممنونم
ک: بیا برگردیم حس میکنم خیلی دور شدیم
ه: اره بچها رو نمیشه دید
ک: چی؟ بچها کجان؟
هوسوک برگشت و نگاهی به پشت سرش کرد
دورشون پر درخت بود
ک: بیچاره شدم هوپی، بیچاره شدیم....
شرط:
لایک: ۱۶
۸.۸k
۰۸ تیر ۱۴۰۳