فیک ماجرای به هم رسیدنمان
پارت12:
راوی:خب اول میخوام رابطه بین کوک و شوگا رو بگم بعدش یونمین.
فلش بک به سال ها پیش:
مامان شوگا:م.ش
بابای شوگا:پ.ش
م.ش:پسرم میدونم که هنوز خیلی بچه ای ولی اینم میدونم که پسر من قوی تر از هرکسیه که از پس خودش بر بیاد.
@:مامان چیشده؟چرا اینو میگی؟نکنه به خاطر اون زنست که...
بابای شوگا وارد اتاق میشه.
ب.ش:چه زری داری میزنی جنی(مامان شوگا)؟(با عصبانیت)
م.ش:هیچی سوجون(بابای شوگا)
(با ترس)
سوجون موهای جنی رو میکشه و میزنتش به دیوار.
@:بابا کاریش نداشته باش(با گریه)
ب.ش:شوگا برو بیرون
@:ولی آخه
ب.ش:همین الان(عربده)
راوی:سوجون با جنی دعوا میگیره و میزنتش و
ب.ش:ببین جنی دیگه نمیتونم تحملت کنم از خونه من برو بیرون (عربده)
م.ش:ولی اون پسر منم هست منن میخوام پیشش باشم(گریه)
ب.ش:همین که گفتم برو بیرون تا بلایی سر شوگا نیاوردم
م.ش:باشه باشه میرم بیرون ولی قول بده ازش خوب مراقبت کنی
ب.ش:خیلی خوب حالا گمشو برو بیرون از خونه من اگه طولش بدی بچت هم صدمه میبینه
راوی:جنی وسایل هاش رو جمع میکنه و با عجله میره بیرون و وسط های راه یه ماشین بهش میزنه و جنی در راه بیمارستان بر اثر ضربه مغزی و خون ریزی زیاد فوت میکنه.
این خبر چند روز بعد به سوجون میرسه و اون از این قضیه خوشحال هم میشه(بیشور😑) وقتی شوگا فهمید هم خیلی ناراحت و افسرده میشه و اون تصمیم میگیره انتقام مادرش رو یه زمانی بگیره.
حالا اون زنی که سوجون به خاطرش زن خودشو بیرون کرد کی بود؟(دیگه باید خودتون فهمیده باشین)اون مامان جونگ کوک بود درسته.
جونگ کوک اون موقع خیلی بچه بود و از اون موقع فکر میکرد باباش و داداشش مثل مادرش خانواده واقعی هستن که اینطور نبود.ولی کوک تقصیری نداشت و از همون بچگی تا بزرگیش داداشش(شوگا)اذیتش میکرد و این واسش سوال بود که چرا؟
@:فهمیدی حالا؟
+:...(گریه)من تقصیری نداشتم چرا از من انتقام میگیری؟
@:بنظرت از کی انتقام بگیرم؟هان؟اون مادر افریطت زندگی منو نابود کرد و من زندگیم رو با نامادری زندگی کردم این درد ندارههه؟
+:(گریه)
(خیلی ببخشید ولی ماجرای دوستی یونیمین در پارت بعد میزارم)
راوی:خب اول میخوام رابطه بین کوک و شوگا رو بگم بعدش یونمین.
فلش بک به سال ها پیش:
مامان شوگا:م.ش
بابای شوگا:پ.ش
م.ش:پسرم میدونم که هنوز خیلی بچه ای ولی اینم میدونم که پسر من قوی تر از هرکسیه که از پس خودش بر بیاد.
@:مامان چیشده؟چرا اینو میگی؟نکنه به خاطر اون زنست که...
بابای شوگا وارد اتاق میشه.
ب.ش:چه زری داری میزنی جنی(مامان شوگا)؟(با عصبانیت)
م.ش:هیچی سوجون(بابای شوگا)
(با ترس)
سوجون موهای جنی رو میکشه و میزنتش به دیوار.
@:بابا کاریش نداشته باش(با گریه)
ب.ش:شوگا برو بیرون
@:ولی آخه
ب.ش:همین الان(عربده)
راوی:سوجون با جنی دعوا میگیره و میزنتش و
ب.ش:ببین جنی دیگه نمیتونم تحملت کنم از خونه من برو بیرون (عربده)
م.ش:ولی اون پسر منم هست منن میخوام پیشش باشم(گریه)
ب.ش:همین که گفتم برو بیرون تا بلایی سر شوگا نیاوردم
م.ش:باشه باشه میرم بیرون ولی قول بده ازش خوب مراقبت کنی
ب.ش:خیلی خوب حالا گمشو برو بیرون از خونه من اگه طولش بدی بچت هم صدمه میبینه
راوی:جنی وسایل هاش رو جمع میکنه و با عجله میره بیرون و وسط های راه یه ماشین بهش میزنه و جنی در راه بیمارستان بر اثر ضربه مغزی و خون ریزی زیاد فوت میکنه.
این خبر چند روز بعد به سوجون میرسه و اون از این قضیه خوشحال هم میشه(بیشور😑) وقتی شوگا فهمید هم خیلی ناراحت و افسرده میشه و اون تصمیم میگیره انتقام مادرش رو یه زمانی بگیره.
حالا اون زنی که سوجون به خاطرش زن خودشو بیرون کرد کی بود؟(دیگه باید خودتون فهمیده باشین)اون مامان جونگ کوک بود درسته.
جونگ کوک اون موقع خیلی بچه بود و از اون موقع فکر میکرد باباش و داداشش مثل مادرش خانواده واقعی هستن که اینطور نبود.ولی کوک تقصیری نداشت و از همون بچگی تا بزرگیش داداشش(شوگا)اذیتش میکرد و این واسش سوال بود که چرا؟
@:فهمیدی حالا؟
+:...(گریه)من تقصیری نداشتم چرا از من انتقام میگیری؟
@:بنظرت از کی انتقام بگیرم؟هان؟اون مادر افریطت زندگی منو نابود کرد و من زندگیم رو با نامادری زندگی کردم این درد ندارههه؟
+:(گریه)
(خیلی ببخشید ولی ماجرای دوستی یونیمین در پارت بعد میزارم)
۲.۸k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.