aboW myhert 🧛🖤پارت ۲۵
مادر ی «« اوووو پسرم خوشحالم داری ازدواج میکنی فردا روز قشنگی میشه راستش منم دلم نمیخواست مراسم عروسی شما رو فردا برگزار کنم ولی میدونی دیگه پدرت برای بیماریش وقت زیادی ندارم و مهم تر از این ما دیگه نمیتونیم هر روز به کره بیایم راستش عروس اشپزم کجاست
یونگی « بله مادر جان شما درست میگید فک کنم اتاقشه
مادر ی ««خدمتکار برو خانم صدا کن
و با بله گفتن خدمتکار یونگی دستش بالا برد رو به خدمتکار
یونگی «« نمیخواد خودم میرم صداش میکنم
به سمت اتاقش رفتم به در اتاقش تق تق زدم صدایی ازش نشنید دستگیره اتاق کشید وارد اتاق شد بوی زیبای لی مین وارد ریه هاش شد نفس عمیقی کشید
چشمش به لی مینی رو تخت خواب رفت آنقدری تو خوابش کیوت بود که دلش نمیومد که از خواب زیبایش بیدارش نکنه آهی کشید به سمت میز غذا خوری رفت
مادر ی «« چیشد کجاست
یونگی «« مامانی خیلی تو خواب کیوت بود دلم نمیومد بیدارش کنم
لی مین «« با تابیدن نور آفتاب به چشام که اذیتم میکرد که همانا صدای خدمتکار که به تق تقی میزد که اجازه ورود میخواست بی توجه لباسی گرفتم به سمت حمام رفتم آه خوناشام عجیب غریب کیوت از لقبی که بهش دادم خندم گرفت
بع حمام موهام به سشوار خشک کردم که در اتاق باز شد نگاهم رفت اوه مادر یونگی بود به سمتش رفت بعد از سلامی و تعظیمی به سمت میز صبحانه رفتن همه دور میز صبحانه جمع بودن
سلام صبحتون
یونگی «« اوه بیدار شدی صبح تو هم بخیر
مادر ی «« دخترم بعد از صبحانه میکاپ گرا میان تا برای مراسم عروسی آماده کنن
بله ...!!!!
یونگی « بله مادر جان شما درست میگید فک کنم اتاقشه
مادر ی ««خدمتکار برو خانم صدا کن
و با بله گفتن خدمتکار یونگی دستش بالا برد رو به خدمتکار
یونگی «« نمیخواد خودم میرم صداش میکنم
به سمت اتاقش رفتم به در اتاقش تق تق زدم صدایی ازش نشنید دستگیره اتاق کشید وارد اتاق شد بوی زیبای لی مین وارد ریه هاش شد نفس عمیقی کشید
چشمش به لی مینی رو تخت خواب رفت آنقدری تو خوابش کیوت بود که دلش نمیومد که از خواب زیبایش بیدارش نکنه آهی کشید به سمت میز غذا خوری رفت
مادر ی «« چیشد کجاست
یونگی «« مامانی خیلی تو خواب کیوت بود دلم نمیومد بیدارش کنم
لی مین «« با تابیدن نور آفتاب به چشام که اذیتم میکرد که همانا صدای خدمتکار که به تق تقی میزد که اجازه ورود میخواست بی توجه لباسی گرفتم به سمت حمام رفتم آه خوناشام عجیب غریب کیوت از لقبی که بهش دادم خندم گرفت
بع حمام موهام به سشوار خشک کردم که در اتاق باز شد نگاهم رفت اوه مادر یونگی بود به سمتش رفت بعد از سلامی و تعظیمی به سمت میز صبحانه رفتن همه دور میز صبحانه جمع بودن
سلام صبحتون
یونگی «« اوه بیدار شدی صبح تو هم بخیر
مادر ی «« دخترم بعد از صبحانه میکاپ گرا میان تا برای مراسم عروسی آماده کنن
بله ...!!!!
۳۳.۰k
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.