love shot p26
یونگی هنوز با من حرف نمیزد رفت توی آشپز خونه که آب بخوره منم رفتم از پشت بغلش کردم
ا.ت:پیشی من حسودی کرده؟
یونگی:حسودی هه من حسودی؟چی میگی بابا
ا.ت: پس چرا ناراحتی
یونگی : ناراحت نیستم
ا.ت : پس بیا بغلم
یونگی: نمیخوام
ا.ت:پس ولت نمیکنم
ادمین ویو
یونگی :ا.ت ۳ شماره وقت داری بری
ا.ت:نمیرم
یونگی: ۱...۲....۳ تموم شد
یونگی ا.ت رو براید بلند کرد گذاشتش روی اوپن آشپز خونه
ا.ت:یونگی شیییییی خودت شروع کردی
ا.ت ویو
رفتن اون ور اوپن که یونگی میخواست از اونجا بره و رفتم روی کولش
یونگی: ا.تتتت بیا پایین
ا.ت:نمیام
یونگی:بدو
ا.ت:ن...م...ی....ا......م
و شروع کردم به بوسیدن گردنش
و یونگی پاهامو گرفتو منو گزاشت روی کاناپه و سرشو گذاشت روی پاهامو منم موهاشو ناز کردم
یونگی:از این به بعد نباید کسی جز منو جونگ کوکو اوپا صدا کنی وگرنه قهر میکنم
ا.ت:ای حسوددددد اون خودش دوست دختر داره
یونگی: در هر صورت
ا.ت:باشه بابا
یونگی:ا.ت ساعت چند میریم پارتی؟
ا.ت: ساعت ۹
یونگی:الان ساعت چنده
ا.ت: بزار ببینم...۴
یونگی :پس برای ساعت ۷:۳۰ آلارم برار بیا یزره بخوابیم
ا.ت: ای خوابالو باشه
ا.ت آلارمو گزاشتو بلند شد دست شوگا رو گرفتو رفتن روی تختو باهم خوابیدن(این دفعه واقعا خوابیدن😃💔)
ا.ت ویو
با صدای آلارم بیدار شدم یونگی رو دیدم که کنار من مثل یه گربه خوابیده
ا.ت :یونگی...یونگی(خواب الود)
بیدار نمیشد پس با دستام تکونش دادم
ا.ت :یونگی شییییی
یونگی:شکلاتم بزار یزره دیگه بخوابم
ا.ت:بلند شو پیشی باید بریم پارتی
یونگی:پس بوسم کن
ا.ت:یونگی بلند شو ببینم
یونگی :تا بوسم نکنی بلند نمیشم(خیلی اروم )
لبامو روی لبای گرمش گذاشتمو فشار دادم
ا.ت: بلند شو دیگه
یونگی : باشه
یونگی بلند شدو منو محکم بغل کردو رفت سمت حموم
ا.ت :هوی وایسا ببینم من باید حتما برم موهام خیلی کثیفن
یونگی:خب توهم بیا(با صدای دورگه و خواب الود)
ا.ت: یونگی...خیلی خطرناک شدی یهو
یونگی:ای من.حرف نترس نمیخورمت
ا.ت: الان خطرناکتر شدی
یونگی:برو بابا اصن خودم تنها میرم
ا.ت:نه....باشه تو برو الان میام
یونگی:باش
ا.ت:پیشی من حسودی کرده؟
یونگی:حسودی هه من حسودی؟چی میگی بابا
ا.ت: پس چرا ناراحتی
یونگی : ناراحت نیستم
ا.ت : پس بیا بغلم
یونگی: نمیخوام
ا.ت:پس ولت نمیکنم
ادمین ویو
یونگی :ا.ت ۳ شماره وقت داری بری
ا.ت:نمیرم
یونگی: ۱...۲....۳ تموم شد
یونگی ا.ت رو براید بلند کرد گذاشتش روی اوپن آشپز خونه
ا.ت:یونگی شیییییی خودت شروع کردی
ا.ت ویو
رفتن اون ور اوپن که یونگی میخواست از اونجا بره و رفتم روی کولش
یونگی: ا.تتتت بیا پایین
ا.ت:نمیام
یونگی:بدو
ا.ت:ن...م...ی....ا......م
و شروع کردم به بوسیدن گردنش
و یونگی پاهامو گرفتو منو گزاشت روی کاناپه و سرشو گذاشت روی پاهامو منم موهاشو ناز کردم
یونگی:از این به بعد نباید کسی جز منو جونگ کوکو اوپا صدا کنی وگرنه قهر میکنم
ا.ت:ای حسوددددد اون خودش دوست دختر داره
یونگی: در هر صورت
ا.ت:باشه بابا
یونگی:ا.ت ساعت چند میریم پارتی؟
ا.ت: ساعت ۹
یونگی:الان ساعت چنده
ا.ت: بزار ببینم...۴
یونگی :پس برای ساعت ۷:۳۰ آلارم برار بیا یزره بخوابیم
ا.ت: ای خوابالو باشه
ا.ت آلارمو گزاشتو بلند شد دست شوگا رو گرفتو رفتن روی تختو باهم خوابیدن(این دفعه واقعا خوابیدن😃💔)
ا.ت ویو
با صدای آلارم بیدار شدم یونگی رو دیدم که کنار من مثل یه گربه خوابیده
ا.ت :یونگی...یونگی(خواب الود)
بیدار نمیشد پس با دستام تکونش دادم
ا.ت :یونگی شییییی
یونگی:شکلاتم بزار یزره دیگه بخوابم
ا.ت:بلند شو پیشی باید بریم پارتی
یونگی:پس بوسم کن
ا.ت:یونگی بلند شو ببینم
یونگی :تا بوسم نکنی بلند نمیشم(خیلی اروم )
لبامو روی لبای گرمش گذاشتمو فشار دادم
ا.ت: بلند شو دیگه
یونگی : باشه
یونگی بلند شدو منو محکم بغل کردو رفت سمت حموم
ا.ت :هوی وایسا ببینم من باید حتما برم موهام خیلی کثیفن
یونگی:خب توهم بیا(با صدای دورگه و خواب الود)
ا.ت: یونگی...خیلی خطرناک شدی یهو
یونگی:ای من.حرف نترس نمیخورمت
ا.ت: الان خطرناکتر شدی
یونگی:برو بابا اصن خودم تنها میرم
ا.ت:نه....باشه تو برو الان میام
یونگی:باش
۳.۴k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.