Part23
ات:چ..چرا توری حرف میزنی که انگار دیگه قرار نیس همو ببینیم (ترسیده)
یونگی:چون دیگه پیدام نمیکنی که ببینیم(لبخند تلخ)
&یونگی از اتاق خارج شد و ات رو با هزاران سوال تنها گذاشت با صدای ویراژ ماشین یونگی تازه متوجه حرف یونگی شد در جا از جا پرید و بیرون خونه رفت با رنگ پریده به سمت بادیگارد رفت و بدون کلمه ای سویچ ماشنشو ازش گرفت و سوار ماشینش شد با دیگارد ها که از این همه عجله ات شوکه و دست پاچه شده بودن هر کدوم جایی میرفتن ات با گاز صدا دار به دنبال یونگی افتاد تند تند به یونگی زنگ میزد ولی یونگی دریغ از یک جواب وارد اتوبان شدن هر دو با سرعت زیادی در حال روندن ماشین ها بودن ات با مهارتی که داشت سعی برای مهار کردن یونگی بود وقتی هر دو ماشین کنار هم قرار گرفت با سرعت بالا ات به یونگی نگاه کرد و یونگی حتی نیم نگاهی به ات نکرد ات دیگه داشت مرز سکته رو رد میکرد ولی وقتی صدای بوق پشت سر هم اومد ات با ترس به جلو که کامیون داشت از سر آزیری میود نگاه کرد و بعد به یونگی در حین وقتی به کامیون نزدیک شدن یونگی به سمتش برگشت و با لبخند بهش نگاه کرد و بومممم....
دو ماه بعد...!
یونگی بعد از تصادف شدیدی که داشت به کما رفت و ات به سرزنش کردن خودش ادامه میداد کل دوماه رو بیمارستان بود بغل تخت یونگی جیمین و تهیونگ با شنیدن این خبر به کره اومدن پدر بزرگ بعد از اون جلسه به دست ایست قلبی مرد ...پدر و مادر های یونگی وات با پشیمانی راهی برای جبران اشتباهاتشون بودن نامجون، جیمین،تهیونگ،کوک به نماینده گی از ات و یونگی تا زمان رفع شدن بهران شرکت ها رو اداره میکردن همه غمگین بود و هیچ دلیل برای شادی نداشت و اما ات ...همه بیشتر نگران حال ات بودن با گفتن جریان دوسال نبود ات توسط جیمین به همه ،همه نگرانش بودن روزی نبود که ات بدون چشم های گریون به یونگی زل نزده باشه
یونگی:چون دیگه پیدام نمیکنی که ببینیم(لبخند تلخ)
&یونگی از اتاق خارج شد و ات رو با هزاران سوال تنها گذاشت با صدای ویراژ ماشین یونگی تازه متوجه حرف یونگی شد در جا از جا پرید و بیرون خونه رفت با رنگ پریده به سمت بادیگارد رفت و بدون کلمه ای سویچ ماشنشو ازش گرفت و سوار ماشینش شد با دیگارد ها که از این همه عجله ات شوکه و دست پاچه شده بودن هر کدوم جایی میرفتن ات با گاز صدا دار به دنبال یونگی افتاد تند تند به یونگی زنگ میزد ولی یونگی دریغ از یک جواب وارد اتوبان شدن هر دو با سرعت زیادی در حال روندن ماشین ها بودن ات با مهارتی که داشت سعی برای مهار کردن یونگی بود وقتی هر دو ماشین کنار هم قرار گرفت با سرعت بالا ات به یونگی نگاه کرد و یونگی حتی نیم نگاهی به ات نکرد ات دیگه داشت مرز سکته رو رد میکرد ولی وقتی صدای بوق پشت سر هم اومد ات با ترس به جلو که کامیون داشت از سر آزیری میود نگاه کرد و بعد به یونگی در حین وقتی به کامیون نزدیک شدن یونگی به سمتش برگشت و با لبخند بهش نگاه کرد و بومممم....
دو ماه بعد...!
یونگی بعد از تصادف شدیدی که داشت به کما رفت و ات به سرزنش کردن خودش ادامه میداد کل دوماه رو بیمارستان بود بغل تخت یونگی جیمین و تهیونگ با شنیدن این خبر به کره اومدن پدر بزرگ بعد از اون جلسه به دست ایست قلبی مرد ...پدر و مادر های یونگی وات با پشیمانی راهی برای جبران اشتباهاتشون بودن نامجون، جیمین،تهیونگ،کوک به نماینده گی از ات و یونگی تا زمان رفع شدن بهران شرکت ها رو اداره میکردن همه غمگین بود و هیچ دلیل برای شادی نداشت و اما ات ...همه بیشتر نگران حال ات بودن با گفتن جریان دوسال نبود ات توسط جیمین به همه ،همه نگرانش بودن روزی نبود که ات بدون چشم های گریون به یونگی زل نزده باشه
۱۰.۶k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.