Part 11
Part 11
(راوی ویو)
پسرک وقتی به عمارت رسیدن، از ترس اینکه دوستاش و اعضا قبولش نکنن دست خواهرش رو محکم فشرد کهاین. حرکت از چشم ا.ت دور نموند برای همین چون دوست نداشت برادرش رو اینجوری ببینه گفت:
ا.ت: هی سوهی نگران نباش. من مطمئن وقتی براشون توضیح بدی اونا هم مثل من تورو با آغوش باز قبول میکنن
سوهی: ا..اوکی ممنون🙂
یجی: هی ا.ت خوب...تو اینجا چیکار میکنی😒
سوهی: خ..خب م..من..
ا.ت: برات توضیح میدم
یجی: بهتره که زودتر توضیح بدی تا کاری که دوست ندارم رو بکنم😒
سوهی: ☹️😔😞
ا.ت: سوهی تو برو پیش کوک و تهیونگ تا اونا برای بقیه توضیح بدن تا منم بیام
سوهی: ب..باشه
ا.ت: کوک؟
کوک: ب..بله ا.ت؟
ا.ت: میتونی این قضیه رو برای بقیه توضیح بدی سوهی هم ببری؟
کوک: البته
سوهی: کوک؟
کوک: بله؟
سوهی: تو رو خواهرم چشم داری؟
کوک: چی؟ من نه بابا
تهمین: آره
کوک: یعنی نخود تو دهنتون خیس نمیخوره مگه نه؟
تهمین: معلومه که نه
کوک:😐😮💨
تهمین:😌
سوهی: میخوای بهش بگی
کوک: نه
سوهی:چرا
کوک: چون تحمل واکنش های بعدشو ندارم
سوهی: من مطمئنم ازت خوشش میاد
کوک: خب حالا بیا دربارش حرف نزنیم
یونگی: خب آقا شما اینجا چیکار میکنید
مکنه لاین : ما براتون توضیح میدیم
(پرش مکانی به سمت ا.ت و دخترا)
سوجین: ا.ت این مرتیکه اینجا چیکار میکنه
ا.ت: ببینید بچه ها. سوهی نمیدونست که پدرش مادرمو کشته بخاطر همین اینجوری رفتار میکرد. ولی وقتی براش موضوع رو توضیح دادم خیلی شرمنده شد
لارا: ولی ا.ت یه انسان نمیتونه یه ثانیه ای شخصیتش عوض بشه
ا.ت: نمیدونم باید چیکار کنم. الان اونم مثل من کسی رو نداره و اینکه من فهمیدم که کسی که پدرمو کشته من نبودم
دخترا: چیییییی.؟
ا.ت: بعد از اینکه من بهش حمله کردم اون هنوزم زنده بود. و وقتی که من فرار کردم یکی بهش رسیده و دوتا گلوله تو قلب و مغزش فرو کرده و بعد کارش تموم شده. پس یعنی الان هیچ مشکلی بین من و سوهی نیست. نه من قاتلم نه اون دیگه دلیلی برای تنفر از من داره
می یونگ: ولی من هنوزم بهش شک دارم
ا.ت: نمیدونم چرا ولی اونو شبیه برادر تنی خودم دوست دارم. و دوست دارم که بهش اعتماد کنم.
دخترا: اوکی ما هم سعی میکنیم باهاش کنار بیایم
ادامه کامنت♡♡♡
(راوی ویو)
پسرک وقتی به عمارت رسیدن، از ترس اینکه دوستاش و اعضا قبولش نکنن دست خواهرش رو محکم فشرد کهاین. حرکت از چشم ا.ت دور نموند برای همین چون دوست نداشت برادرش رو اینجوری ببینه گفت:
ا.ت: هی سوهی نگران نباش. من مطمئن وقتی براشون توضیح بدی اونا هم مثل من تورو با آغوش باز قبول میکنن
سوهی: ا..اوکی ممنون🙂
یجی: هی ا.ت خوب...تو اینجا چیکار میکنی😒
سوهی: خ..خب م..من..
ا.ت: برات توضیح میدم
یجی: بهتره که زودتر توضیح بدی تا کاری که دوست ندارم رو بکنم😒
سوهی: ☹️😔😞
ا.ت: سوهی تو برو پیش کوک و تهیونگ تا اونا برای بقیه توضیح بدن تا منم بیام
سوهی: ب..باشه
ا.ت: کوک؟
کوک: ب..بله ا.ت؟
ا.ت: میتونی این قضیه رو برای بقیه توضیح بدی سوهی هم ببری؟
کوک: البته
سوهی: کوک؟
کوک: بله؟
سوهی: تو رو خواهرم چشم داری؟
کوک: چی؟ من نه بابا
تهمین: آره
کوک: یعنی نخود تو دهنتون خیس نمیخوره مگه نه؟
تهمین: معلومه که نه
کوک:😐😮💨
تهمین:😌
سوهی: میخوای بهش بگی
کوک: نه
سوهی:چرا
کوک: چون تحمل واکنش های بعدشو ندارم
سوهی: من مطمئنم ازت خوشش میاد
کوک: خب حالا بیا دربارش حرف نزنیم
یونگی: خب آقا شما اینجا چیکار میکنید
مکنه لاین : ما براتون توضیح میدیم
(پرش مکانی به سمت ا.ت و دخترا)
سوجین: ا.ت این مرتیکه اینجا چیکار میکنه
ا.ت: ببینید بچه ها. سوهی نمیدونست که پدرش مادرمو کشته بخاطر همین اینجوری رفتار میکرد. ولی وقتی براش موضوع رو توضیح دادم خیلی شرمنده شد
لارا: ولی ا.ت یه انسان نمیتونه یه ثانیه ای شخصیتش عوض بشه
ا.ت: نمیدونم باید چیکار کنم. الان اونم مثل من کسی رو نداره و اینکه من فهمیدم که کسی که پدرمو کشته من نبودم
دخترا: چیییییی.؟
ا.ت: بعد از اینکه من بهش حمله کردم اون هنوزم زنده بود. و وقتی که من فرار کردم یکی بهش رسیده و دوتا گلوله تو قلب و مغزش فرو کرده و بعد کارش تموم شده. پس یعنی الان هیچ مشکلی بین من و سوهی نیست. نه من قاتلم نه اون دیگه دلیلی برای تنفر از من داره
می یونگ: ولی من هنوزم بهش شک دارم
ا.ت: نمیدونم چرا ولی اونو شبیه برادر تنی خودم دوست دارم. و دوست دارم که بهش اعتماد کنم.
دخترا: اوکی ما هم سعی میکنیم باهاش کنار بیایم
ادامه کامنت♡♡♡
۱۰.۹k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.