زندگی سیاه سفید من... p⁶
یهو یه برگه روی میزنم انداختن با بی حوصلگی بازش کردم، چنتا جمله توی برگه نوشته بود:
سلام خوبی هانا من همون لات اینجا ام یادته...
نا خودآگاه یه لبخند کوچیک زدم..
من نه تنها لات اینجاام پولدار ترینم هستم و راستی اسم من شهریارِ منم هم سن توعم یک سال درس نخوندم مثه تو. بعد بخوام ازت تعریف کنم تو یه دختر خوشگل با موهای سیاه لخت و قدی متوسط چشمایی قهواه ای با لب های قرمز هستی که به نظرم خیلی خوشگلی و اینم بگم راجبم فکرهای منحرفی نکنی چون اونجور ادمی نیستم به نظرم منو تو میتونیم با هم دوستای خوبی باشیم با من بد نباش چون نمیتونم باهات بد باشم خوب خداااافظ.... از طرف رو به رویید شهریار.
چرا دروغ بگم اما از طرز حرف زدنش خوشم امد خیلی رک و پوسکنده حرف میزنه.
نگاهی بهش کردم که بهم زل زده بود یه سری تکون دادمو یه لبخند کوچیک زدم اونم سری تکون داد.
زنگ که خورد همه رفتن بیرون منم دوتا مونده اخری بودم جمع کردم رفتم یهو صداهای حرف زدن شهریار و یکی دیگه شنیدم که بهش میگفت:
_تو از اون خوشت میاد شهریار؟
+اصلا مهم نیست چون بهم اهمیت نمیده.
_از کجا میدونی اون دوست نداره؟
+مشخصه، ولی دروغ چرا از گستاخی که داره خیلی خوشم میاد جلوم کم نمیاره....
_شهریار تو عاشقش شدی داداش...
+چ فایده ای داره اما نمیتونم دوسش نداشته باشم.
یهو سلنا امد کشیدم بردم نزاشت بقیشو گوش بدم اما خوب خیلی دلم براش سوخت گناه داشت اون عاشق شده مگه چ گناهی کرده شب اصلا خوابم نبرد سعی کردم اما نشد همش چهراش میومد جلو چشام اون موهای لخته مشکی چشای سبز تیره قد بلند، یه سری تکون دادم تا حواسم پرت شه گوشیو گرفتم دست دیدم یه پیام ناشناس برام فرستاده شد...
ادامه دارد...
دوست داشتین بگین ادامه پارتو بزارم🙂🎈
سلام خوبی هانا من همون لات اینجا ام یادته...
نا خودآگاه یه لبخند کوچیک زدم..
من نه تنها لات اینجاام پولدار ترینم هستم و راستی اسم من شهریارِ منم هم سن توعم یک سال درس نخوندم مثه تو. بعد بخوام ازت تعریف کنم تو یه دختر خوشگل با موهای سیاه لخت و قدی متوسط چشمایی قهواه ای با لب های قرمز هستی که به نظرم خیلی خوشگلی و اینم بگم راجبم فکرهای منحرفی نکنی چون اونجور ادمی نیستم به نظرم منو تو میتونیم با هم دوستای خوبی باشیم با من بد نباش چون نمیتونم باهات بد باشم خوب خداااافظ.... از طرف رو به رویید شهریار.
چرا دروغ بگم اما از طرز حرف زدنش خوشم امد خیلی رک و پوسکنده حرف میزنه.
نگاهی بهش کردم که بهم زل زده بود یه سری تکون دادمو یه لبخند کوچیک زدم اونم سری تکون داد.
زنگ که خورد همه رفتن بیرون منم دوتا مونده اخری بودم جمع کردم رفتم یهو صداهای حرف زدن شهریار و یکی دیگه شنیدم که بهش میگفت:
_تو از اون خوشت میاد شهریار؟
+اصلا مهم نیست چون بهم اهمیت نمیده.
_از کجا میدونی اون دوست نداره؟
+مشخصه، ولی دروغ چرا از گستاخی که داره خیلی خوشم میاد جلوم کم نمیاره....
_شهریار تو عاشقش شدی داداش...
+چ فایده ای داره اما نمیتونم دوسش نداشته باشم.
یهو سلنا امد کشیدم بردم نزاشت بقیشو گوش بدم اما خوب خیلی دلم براش سوخت گناه داشت اون عاشق شده مگه چ گناهی کرده شب اصلا خوابم نبرد سعی کردم اما نشد همش چهراش میومد جلو چشام اون موهای لخته مشکی چشای سبز تیره قد بلند، یه سری تکون دادم تا حواسم پرت شه گوشیو گرفتم دست دیدم یه پیام ناشناس برام فرستاده شد...
ادامه دارد...
دوست داشتین بگین ادامه پارتو بزارم🙂🎈
۱۰.۷k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.