۱۶
نمیتونست چهره مرد و تشخیص بده ، قدم قدم برمیداشت ، صدای تند و محکم ضربان قلبش بود که با هر قدم جلورفتن شدت میگرفت ،،
یه میز بزرگ اون وسط سالن بود و دور تا دور دیوار سالن بزرگ بادیگارد .
روی میز غذاهای شیکی بود و تزئینات میز حرف نداشت ، ولی اینا برای ات مهم نبود. مردی کنار میز وایستاده بود ، و هر قدم نزدیک شدن ات به اون میز میتونست کم کم چهره مردی که همزمان باهاش طرف میز میومد ،
سرش پایین اومد و طرف میز رفت ،مردی مسنی که دستمال پیشخدمتی روی دستش داد سمت سر میز رفت و صندلی و برای ات کشید ، ات دامنشو جمع کرد و نشت ،اون مرد هم رسیده بود به صندلی مقابل ات و پشت صندلی وایساده بود . ات سرش پایین بود . مرد مسن رفت و صندلی و برای اون مرد روبروی ات کشید .
وقتی مرد نشست سر ات هنوز پایین بود . مرد لیوان الکلی ک روی میز بود و برداشت و ذره ای ازش خورد و با دستمال مقابلش گوشه لبشو پاک کرد .
سکوت سالن با صدای خمار و بم مرد شکست :
” تا کی میخوای سرت پایین باشه ؟
ات با این صدا سرش و اورد بالا و توی چشمای مرد مقابلش که ۲ متر ازش دور تر و نقطه مقابلش نشسته بود ، نگاهی کرد .
لباش میلرزید .. این مرد همون جونگکوک بود ، با کت شلوار و پیرهن وکراواتی مشکی و موهایی اراسته روبه بالا .
جونگکوک که خیلی خونسرد بنظر میرسید به بشقاب جلوی ات اشاره زد و گفت
” اونطور که معلومه چند ساعت میشه غذا نخوردی ،
بعد دو بشکن زد و مردی اومد ، بشقاب ات و برداشت و محتوایات توشو از غذای هایی که ات حتی به عمرش ندیده بود و پر کرد و سپس دوباره جلوی ات گذاشت ،
ات خیلی گشنه بود و فقط به غذا نگاه میکرد بدون اینکه لب بزنه . همونطور که به غذا خیره شده بود با حرص و صدایی که سعی داشت ارامش خودشو حفظ کنه پرسید
-چرا منو اوردین ؟ فقط یه دلیل بیار..
” پس دنبال اینی ، این سوالو میتونی از جیهو بعدا بپرسی ،
ات سرشو بالا اورد
- میخوام برم ..
” نمیتونی !
- میتونم .،
” برو ببینم پس !
حرفای جونگکوک بشدت مسلطانه بود و همونقدر محکم !
یه میز بزرگ اون وسط سالن بود و دور تا دور دیوار سالن بزرگ بادیگارد .
روی میز غذاهای شیکی بود و تزئینات میز حرف نداشت ، ولی اینا برای ات مهم نبود. مردی کنار میز وایستاده بود ، و هر قدم نزدیک شدن ات به اون میز میتونست کم کم چهره مردی که همزمان باهاش طرف میز میومد ،
سرش پایین اومد و طرف میز رفت ،مردی مسنی که دستمال پیشخدمتی روی دستش داد سمت سر میز رفت و صندلی و برای ات کشید ، ات دامنشو جمع کرد و نشت ،اون مرد هم رسیده بود به صندلی مقابل ات و پشت صندلی وایساده بود . ات سرش پایین بود . مرد مسن رفت و صندلی و برای اون مرد روبروی ات کشید .
وقتی مرد نشست سر ات هنوز پایین بود . مرد لیوان الکلی ک روی میز بود و برداشت و ذره ای ازش خورد و با دستمال مقابلش گوشه لبشو پاک کرد .
سکوت سالن با صدای خمار و بم مرد شکست :
” تا کی میخوای سرت پایین باشه ؟
ات با این صدا سرش و اورد بالا و توی چشمای مرد مقابلش که ۲ متر ازش دور تر و نقطه مقابلش نشسته بود ، نگاهی کرد .
لباش میلرزید .. این مرد همون جونگکوک بود ، با کت شلوار و پیرهن وکراواتی مشکی و موهایی اراسته روبه بالا .
جونگکوک که خیلی خونسرد بنظر میرسید به بشقاب جلوی ات اشاره زد و گفت
” اونطور که معلومه چند ساعت میشه غذا نخوردی ،
بعد دو بشکن زد و مردی اومد ، بشقاب ات و برداشت و محتوایات توشو از غذای هایی که ات حتی به عمرش ندیده بود و پر کرد و سپس دوباره جلوی ات گذاشت ،
ات خیلی گشنه بود و فقط به غذا نگاه میکرد بدون اینکه لب بزنه . همونطور که به غذا خیره شده بود با حرص و صدایی که سعی داشت ارامش خودشو حفظ کنه پرسید
-چرا منو اوردین ؟ فقط یه دلیل بیار..
” پس دنبال اینی ، این سوالو میتونی از جیهو بعدا بپرسی ،
ات سرشو بالا اورد
- میخوام برم ..
” نمیتونی !
- میتونم .،
” برو ببینم پس !
حرفای جونگکوک بشدت مسلطانه بود و همونقدر محکم !
۷.۶k
۲۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.