[پارت ده]
[پارت ده]
خب بیش از حد خوشحال بودم چون دیگه تک فرزند نبودم همیشه دوست داشتم ی خواهر یا ی برادری داشته باشم داشتم از هیجان می مردم ک یکی در زد مامانم بلند شد ک بره درو باز کنه ولی من میخواستم دروباز کنم مامانم درو باز کرد ی نگاهی کردم دیدم بابامه خیلی دلم براش تنگ شده بود برا همین بدو بدو رفتم بغلش کردم ازش پرسیدم گفتم بابا سونگمین کجاست گفت پایینه اگر میخوای برو پیشش گفتم چرا اون نیومد بالا گفت نمی دونم کفشامو پوشیدم و رفتم پایین ک ببینمش رفتم پایین دیدم ی بچه با ی گل تو دستش رو برو خونم وایساده وقتی منو دید بدو بدو اومد بغلم از خودم جداش کردم گفتم هوی هوی تو کی هستی زد تو پاک گفت خاک تو سرت من داداشتم دیگه ولی من چیزی نگفتم در کل بگم خوشکم زده بود
سونگمین:ا/ت ا/ت ا/ت چرا چیزی نمی گی جوابمو بده
زد تو پام خیلی بد میزنه یهو ب خودم اومدم گفتم
ا/ت: هوی چرا محکم میزنی
سونگمین: ببخشید
ا/ت:اشکال ندارع بیا بریم پیش مامان و بابا
سونگمین: باشه
دستشو گرفتم و رفتیم داخل هم اون خوشحال بود هم من در زدیم و بابام اومد درو باز کرد
سونگمین: وایییی ا/ت چ خونه ای داری
ا/ت: ممنون اما از نظر خودم اصلا خوب نیست
سونگمین: ن خیلی خوبه
ا/ت: خب حتما خسته شدی میخوای بری یکم استراحت کنی
سونگمین: کی من
ا/ت: ن پ من
سونگمین: منو استراحت اصلا باهم جور در نمیایم
ا/ت: اووووو
بابام اومد گفت ما میخوایم بریم خونه خالت اینا تا میایم همو نکشیم
سونگمین : بابا
ا/ت: بابا
بابام: چیشدع؟؟
ا/ت: کرممون چیه ک همو بکشیم ای خدا
سونگمین: اره راست میگه
بابام : شوخی کردم😂
ا/ت: اره اره شوخی کردی
مامانم: خب من امادم بریم
ا/ت: مامان عروسی چیزی میخوای بری و ب ما نمی گی
مامانم: نه
ا/ت: اوکی خب برین دیگه
رفتن ، منو سونگمین تو خونه تنها موندیم نمی دونستیم از بی حوصلگی چیکار کنیم یهو سونگمین گفت
سونگمین: بیا بازی جرعت حقیقت
ا/ت: باشه
سونگمین : خب ی بطری چیزی بیار
رفتم ی بطری آوردم دادم بهش
سونگمین : خب شروع کنیم
ا/ت: ارع
بطری چرخوند افتاد رو خودش بهش گفتم جرعت یا حقیقت گفت جرعت گفتم برو آب سرد بریز تو سرت گفت اه این چیه اگر سرما بخورم چی گفتم ب من چی باید بری... رفت آب سرد ریخت تو سرش اومد پیشم نشست نمی دونستم میخواد چیکار کنه یهو دیدم ی چیز خیلی زیاد سرد ریخت تو سرم پریدم تو هوا گفتی این کار کی بود نگاه پشت سرم کردم دیدم سونگمینه با یکم داد گفتم چرا آب ریختی تو سرم اون وقت م سرما خوردم کی خوبم می کنه گفت مگه چیه حالا و شروع کرد ب بلند بلند خندیدن
خب بیش از حد خوشحال بودم چون دیگه تک فرزند نبودم همیشه دوست داشتم ی خواهر یا ی برادری داشته باشم داشتم از هیجان می مردم ک یکی در زد مامانم بلند شد ک بره درو باز کنه ولی من میخواستم دروباز کنم مامانم درو باز کرد ی نگاهی کردم دیدم بابامه خیلی دلم براش تنگ شده بود برا همین بدو بدو رفتم بغلش کردم ازش پرسیدم گفتم بابا سونگمین کجاست گفت پایینه اگر میخوای برو پیشش گفتم چرا اون نیومد بالا گفت نمی دونم کفشامو پوشیدم و رفتم پایین ک ببینمش رفتم پایین دیدم ی بچه با ی گل تو دستش رو برو خونم وایساده وقتی منو دید بدو بدو اومد بغلم از خودم جداش کردم گفتم هوی هوی تو کی هستی زد تو پاک گفت خاک تو سرت من داداشتم دیگه ولی من چیزی نگفتم در کل بگم خوشکم زده بود
سونگمین:ا/ت ا/ت ا/ت چرا چیزی نمی گی جوابمو بده
زد تو پام خیلی بد میزنه یهو ب خودم اومدم گفتم
ا/ت: هوی چرا محکم میزنی
سونگمین: ببخشید
ا/ت:اشکال ندارع بیا بریم پیش مامان و بابا
سونگمین: باشه
دستشو گرفتم و رفتیم داخل هم اون خوشحال بود هم من در زدیم و بابام اومد درو باز کرد
سونگمین: وایییی ا/ت چ خونه ای داری
ا/ت: ممنون اما از نظر خودم اصلا خوب نیست
سونگمین: ن خیلی خوبه
ا/ت: خب حتما خسته شدی میخوای بری یکم استراحت کنی
سونگمین: کی من
ا/ت: ن پ من
سونگمین: منو استراحت اصلا باهم جور در نمیایم
ا/ت: اووووو
بابام اومد گفت ما میخوایم بریم خونه خالت اینا تا میایم همو نکشیم
سونگمین : بابا
ا/ت: بابا
بابام: چیشدع؟؟
ا/ت: کرممون چیه ک همو بکشیم ای خدا
سونگمین: اره راست میگه
بابام : شوخی کردم😂
ا/ت: اره اره شوخی کردی
مامانم: خب من امادم بریم
ا/ت: مامان عروسی چیزی میخوای بری و ب ما نمی گی
مامانم: نه
ا/ت: اوکی خب برین دیگه
رفتن ، منو سونگمین تو خونه تنها موندیم نمی دونستیم از بی حوصلگی چیکار کنیم یهو سونگمین گفت
سونگمین: بیا بازی جرعت حقیقت
ا/ت: باشه
سونگمین : خب ی بطری چیزی بیار
رفتم ی بطری آوردم دادم بهش
سونگمین : خب شروع کنیم
ا/ت: ارع
بطری چرخوند افتاد رو خودش بهش گفتم جرعت یا حقیقت گفت جرعت گفتم برو آب سرد بریز تو سرت گفت اه این چیه اگر سرما بخورم چی گفتم ب من چی باید بری... رفت آب سرد ریخت تو سرش اومد پیشم نشست نمی دونستم میخواد چیکار کنه یهو دیدم ی چیز خیلی زیاد سرد ریخت تو سرم پریدم تو هوا گفتی این کار کی بود نگاه پشت سرم کردم دیدم سونگمینه با یکم داد گفتم چرا آب ریختی تو سرم اون وقت م سرما خوردم کی خوبم می کنه گفت مگه چیه حالا و شروع کرد ب بلند بلند خندیدن
۱۵۱.۵k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.