گس لایتر/پارت ۲۲۳
نابی و یون ها پشت در منتظر بودن تا بایول بیرون بیاد...
وقتی دستگیره ی در به سمت پایین کشیده شد توجهشون جلب شد...
به آرومی بیرون اومد و نگاهی بهشون انداخت...
یون ها: چی شد یهو؟
نابی: عزیزم خوبی؟ میخوای بریم بیمارستان؟
بایول: گفتم که.... خوبم...فقط معدم عصبی شده... باید استراحت کنم
نابی: باشه... بریم اول یه چیزی بخور بعد برو بخواب
بایول: میل ندارم... شما برین...
با دیدن حالش دیگه اصرار نکردن... یون ها بهش کمک کرد و به اتاقش رسوندش تا توی تختش استراحت کنه...
.
.
.
یک ساعت بعد...
نابی روی مبل توی پذیرایی نشسته بود... وضعیت بایول هر روز بیشتر از قبل نگرانش میکرد... چون فقط خودشو توی اتاق حبس کرده بود و از دیدن جونگکوک فراری بود... اینکه تا کی این حالت ادامه پیدا میکنه ترسناک بود!...
افسردگی و حالتای عصبیش به مرور میتونست خطرناک بشه... اما جرئت اینکه اونو تحت فشار بزاره تا پیش دکتر مراجعه کنه رو نداشت... چون عقیدش این بود که اجبار نتیجه عکس میده...
به فکرش رسید که از جی وو بخواد کمکش کنه تا وضعیت روحیش نرمال بشه...
با صدای یون ها رشته ی افکارش از هم پاشید...
یون ها: به بایول فک میکنی اوما؟
نابی: راستش... آره... وقتی میبینم اعصاب پریشونش اینطوری روی جسمشم تاثیر گذاشته خیلی میترسم.... باید یه کاری براش بکنیم... نمیتونم ذره ذره آب شدنشو ببینم
یون ها: منم خیلی نگرانشم... ولی سر میز که حالش بد نبود... میدونم که ناراحت و مشوشه... ولی آروم بود...
نابی به فکر فرو رفت... صحنه ای که بایول حالش بد شد رو توی ذهنش مرور کرد...
اخم کمرنگی که ناشی از تعجب و سوالات ذهنیش بود میون ابروهاش نشست...
نابی: منظورت چیه؟
یون ها: منظور خاصی ندارم... ولی حس میکنم علت تهوعش چیزی که گفت نبود... دیدم که وقتی خانوم جی وون جلوی دستش غذا رو گذاشت یهو اونطوری شد....
نابی به این نکته توجه نکرده بود!... این میتونست علتای مختلفی داشته باشه... ولی نزدیکترین دلیلی که به ذهنش متبادر شد این بود که تهوع یه زن از بوی غذاها از علائم بارداریه!...
وقتی این موضوع به ذهنش رسید حالت چهرش تغییر کرد و رو به یون ها گفت: یعنی... بارداره ؟... ولی اون تست منفی آزمایششو به دادگاه داد!
یون ها: بنظرم باهاش حرف بزنین... به من چیزی نمیگه مطمئنا!...
***********
وقتی دستگیره ی در به سمت پایین کشیده شد توجهشون جلب شد...
به آرومی بیرون اومد و نگاهی بهشون انداخت...
یون ها: چی شد یهو؟
نابی: عزیزم خوبی؟ میخوای بریم بیمارستان؟
بایول: گفتم که.... خوبم...فقط معدم عصبی شده... باید استراحت کنم
نابی: باشه... بریم اول یه چیزی بخور بعد برو بخواب
بایول: میل ندارم... شما برین...
با دیدن حالش دیگه اصرار نکردن... یون ها بهش کمک کرد و به اتاقش رسوندش تا توی تختش استراحت کنه...
.
.
.
یک ساعت بعد...
نابی روی مبل توی پذیرایی نشسته بود... وضعیت بایول هر روز بیشتر از قبل نگرانش میکرد... چون فقط خودشو توی اتاق حبس کرده بود و از دیدن جونگکوک فراری بود... اینکه تا کی این حالت ادامه پیدا میکنه ترسناک بود!...
افسردگی و حالتای عصبیش به مرور میتونست خطرناک بشه... اما جرئت اینکه اونو تحت فشار بزاره تا پیش دکتر مراجعه کنه رو نداشت... چون عقیدش این بود که اجبار نتیجه عکس میده...
به فکرش رسید که از جی وو بخواد کمکش کنه تا وضعیت روحیش نرمال بشه...
با صدای یون ها رشته ی افکارش از هم پاشید...
یون ها: به بایول فک میکنی اوما؟
نابی: راستش... آره... وقتی میبینم اعصاب پریشونش اینطوری روی جسمشم تاثیر گذاشته خیلی میترسم.... باید یه کاری براش بکنیم... نمیتونم ذره ذره آب شدنشو ببینم
یون ها: منم خیلی نگرانشم... ولی سر میز که حالش بد نبود... میدونم که ناراحت و مشوشه... ولی آروم بود...
نابی به فکر فرو رفت... صحنه ای که بایول حالش بد شد رو توی ذهنش مرور کرد...
اخم کمرنگی که ناشی از تعجب و سوالات ذهنیش بود میون ابروهاش نشست...
نابی: منظورت چیه؟
یون ها: منظور خاصی ندارم... ولی حس میکنم علت تهوعش چیزی که گفت نبود... دیدم که وقتی خانوم جی وون جلوی دستش غذا رو گذاشت یهو اونطوری شد....
نابی به این نکته توجه نکرده بود!... این میتونست علتای مختلفی داشته باشه... ولی نزدیکترین دلیلی که به ذهنش متبادر شد این بود که تهوع یه زن از بوی غذاها از علائم بارداریه!...
وقتی این موضوع به ذهنش رسید حالت چهرش تغییر کرد و رو به یون ها گفت: یعنی... بارداره ؟... ولی اون تست منفی آزمایششو به دادگاه داد!
یون ها: بنظرم باهاش حرف بزنین... به من چیزی نمیگه مطمئنا!...
***********
۲۶.۷k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.