عشق پنهانی من part 32
نتونستم حرفش رو تحمل کنم و به سمت جیمین برگشتم و تو چشماش نگا کردم ولی اون هی چشماش رو از چشمام میدزدید
ا.ت. دزدین چشمات نشون میده همه چیو
جیمین . ا.ت خواهش میکنم بزار توضیح بدم برات
ا.ت. نیازی نیس دیگه هیچ چیزی نیاز نیس توضیح بدی فهمیدی
چون دیگه ا.تیم نیس که بخوای توضیح بدی
اینجوری پشیمون بودی نه اینجوری میخواستی دیگه به قول هات عمل کنی نه پنهونی با این دختره وقت بگذرونی
حیف به وقتی که با تو به هدر دادمش
، خوب نمیدادی تو که میدونی کسی که خیانت کنه بازم میکنه با یه پوزخنداعصاب خورد کن
ا.ت . برگشت سمت الیویا و با چشمای پر از اعصبانیت که دختره اگه یه کلمه دیگه میگفت معلوم بود دیگه زنده نمیمونه انگشتش رو به یمت دختره گرفت و گفت تو کی باشی که جرات کنی با من حرف بزنی
تو که تو سطح من نیستی پس دهنت رو ببند
حدتم بدون نمیتونی با من حرف بزنی فهمیدی
برگشتم بازم به سمت جیمین
ا.ت. شب خوبی با هم داشته باشین
ا.ت با عصبانیت از خونه جیمین خارج شد و قبل این که خارج بشه صدای داد جیمین رو شنید که من برا این آوردمت که تو خیابونا داشتی برای یه تیکه نون گدایی میکردی و تو چطور تونستی اینجا رو خودت رو به این سر و وضع بندازی هانننن با داد و عصبانیت خیلی زیاد میگفت که تا دم در حیات صدای دادش و حرفاش کاملا شنیده میشد
، من من هنوزم دوست دارم چرا نمیفهمی ها اون نزاشت حتی بهش توضیح بدی
ویو جیمین از روی عصبانیت که حسش روی مغزم حاکم بود در کل نفهمیدم نه ا.ت داره میره
با حرف دختره زود از سالن زدم بیرون و از خونه خارج شدم
و دنبال ا.ت رفتم ولی ا.ت. تو راه ندیدم مثل دیونه ها تو کوچه ها دنبال ا.ت مبگشتم ولی پیداش نکردم تصمیم گرفتم برم و وایسم دم در خونش شاید بتونم ببینمش
ویو ا.ت .
از وقتی از خونه بیرون اومدم دارم گریه میکنم
بدون این که بدونم دارم کجا میرم داشتم تو کوچه خیابونا قدم میزدم
و به یه پارک خیلی تاریکی رسیدم که با چند تا چراغ جا های کمی رو تا حدی روشن میکردن رفتم و پایین یه درختی نشستم که به چراغ تقریبا نزدیک بود میتونستم سایه خودم رو ببینم
نشستم و هر چی تو دلم بود رو با داد میگفتم و گریه میکردم از وقتی از خونه در اومدم دارم گریه میکنم حتما چشمام قرمز شده
چند یه ساعت بعد که دیگه گریه هم نمیکردم و مقل مرده ها شده بودم و دردی تو دلم انگار داشت کم کم منو زجر میداد و میخواست آخر سر منو بکشه از جام پاشدم به سمت خونه به راه افتادم
پرش زمانی به جلو خونه
ویو جیمین
چند ساعتیه که منتظر ا.تم و وایسادم انقدر دور ماشین قدم زدم وایسادم توش نشستم که دیگه خسته شده بودم
نشستم و به در ماشین تکیه دادم و گریه میکردم آخه من چرا به ا.ت نگفتم که من اونو مجبور شدم ببرم خونه چرا چرا بهش نگفتم چرا نگفتم
ا.ت. دزدین چشمات نشون میده همه چیو
جیمین . ا.ت خواهش میکنم بزار توضیح بدم برات
ا.ت. نیازی نیس دیگه هیچ چیزی نیاز نیس توضیح بدی فهمیدی
چون دیگه ا.تیم نیس که بخوای توضیح بدی
اینجوری پشیمون بودی نه اینجوری میخواستی دیگه به قول هات عمل کنی نه پنهونی با این دختره وقت بگذرونی
حیف به وقتی که با تو به هدر دادمش
، خوب نمیدادی تو که میدونی کسی که خیانت کنه بازم میکنه با یه پوزخنداعصاب خورد کن
ا.ت . برگشت سمت الیویا و با چشمای پر از اعصبانیت که دختره اگه یه کلمه دیگه میگفت معلوم بود دیگه زنده نمیمونه انگشتش رو به یمت دختره گرفت و گفت تو کی باشی که جرات کنی با من حرف بزنی
تو که تو سطح من نیستی پس دهنت رو ببند
حدتم بدون نمیتونی با من حرف بزنی فهمیدی
برگشتم بازم به سمت جیمین
ا.ت. شب خوبی با هم داشته باشین
ا.ت با عصبانیت از خونه جیمین خارج شد و قبل این که خارج بشه صدای داد جیمین رو شنید که من برا این آوردمت که تو خیابونا داشتی برای یه تیکه نون گدایی میکردی و تو چطور تونستی اینجا رو خودت رو به این سر و وضع بندازی هانننن با داد و عصبانیت خیلی زیاد میگفت که تا دم در حیات صدای دادش و حرفاش کاملا شنیده میشد
، من من هنوزم دوست دارم چرا نمیفهمی ها اون نزاشت حتی بهش توضیح بدی
ویو جیمین از روی عصبانیت که حسش روی مغزم حاکم بود در کل نفهمیدم نه ا.ت داره میره
با حرف دختره زود از سالن زدم بیرون و از خونه خارج شدم
و دنبال ا.ت رفتم ولی ا.ت. تو راه ندیدم مثل دیونه ها تو کوچه ها دنبال ا.ت مبگشتم ولی پیداش نکردم تصمیم گرفتم برم و وایسم دم در خونش شاید بتونم ببینمش
ویو ا.ت .
از وقتی از خونه بیرون اومدم دارم گریه میکنم
بدون این که بدونم دارم کجا میرم داشتم تو کوچه خیابونا قدم میزدم
و به یه پارک خیلی تاریکی رسیدم که با چند تا چراغ جا های کمی رو تا حدی روشن میکردن رفتم و پایین یه درختی نشستم که به چراغ تقریبا نزدیک بود میتونستم سایه خودم رو ببینم
نشستم و هر چی تو دلم بود رو با داد میگفتم و گریه میکردم از وقتی از خونه در اومدم دارم گریه میکنم حتما چشمام قرمز شده
چند یه ساعت بعد که دیگه گریه هم نمیکردم و مقل مرده ها شده بودم و دردی تو دلم انگار داشت کم کم منو زجر میداد و میخواست آخر سر منو بکشه از جام پاشدم به سمت خونه به راه افتادم
پرش زمانی به جلو خونه
ویو جیمین
چند ساعتیه که منتظر ا.تم و وایسادم انقدر دور ماشین قدم زدم وایسادم توش نشستم که دیگه خسته شده بودم
نشستم و به در ماشین تکیه دادم و گریه میکردم آخه من چرا به ا.ت نگفتم که من اونو مجبور شدم ببرم خونه چرا چرا بهش نگفتم چرا نگفتم
۱۴.۹k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.