وحشی 9 Part
وحشی 9 Part
«فلش بک فردا صبح»
با صدای آلارم از خواب ناز بیدار شدم
خیلی برای شب ذوق داشتم
صورتم رو شستم و کارای لازم برای رفتن به دانشگاه انجام دادم رفتم پایین کسی نبود صبحانم رو خورم دوباره رفتم بالا وارد اتاق چان شدم داشت بوکس میکرد که با دیدن من ایستاد..
=صبح بخیر
+صبح بخیر، میگم منو میبری؟
=بعد کی وسایل تزئینات رو تحویل بگیره؟؟
+اوه،راست میگیا، باشه، خودم میرم
=هوم، مواظب باش
+باشه
از خونه رفتم بیرون 10 دقیقه تا دانشگاه پیاده روی کردم که رسیدم وارد کلاسمون شدم بعد ۵ دقیقه استاد وارد شد همه به احترامش ایستادیم که گفت:
استاد: ممنون، میتونید بشینید
همه نشستن
استاد:لطفا کتاب ها رو باز کنید؛صفحه ۵۴
زمان خیلی زود گذشت و کلاس تموم شد در حال جمع کردن وسایلم بودم که میسو گفت:
~ ات، باهم بریم
+آره، بریم
«تو راه برگشت»
+امشب تولدمه، هوراااا
~هوراااا
+چی میپوشی
~نمیدونم..
+هرچی میپوشی صورتی باشه که باهم ست باشیم
~اوکی، کی اونجا باشم
+ساعت 5
~اوکی برو، بای بای
+بای
میسو دور میشد و من وارد خونه شدم که وسایل تزئینات رو روی میز دیدم ولی چان خونه نبود برای اطمینان صداش کردم
+چاااان
+چانهووو
نبودش...
از خوشحالی و ذوق فریاد زدم
ناهارم رو خوردم و تصمیم گرفتم استراحت کنم
(فلش بک 1 ساعت بعد)
*خوشگلم، بلند شو دیر میشه ها
+هومم، یکم دیگه
*ا/ت مگه تولدت نیست ها؟؟؟
تا اینو گفت مثل جت زده ها بلند شدم
+چرااا
رفتم دست شویی و کارای لازمم رو انجام دادم لباسم رو پوشیدم و موهام رو هم درست کردم ساعت چهارو نیم بود حالا وقت ارایشمه درو اتاقم زده شد
+بیا تو
*خوشگلم، اماده ای؟
+نه، ارایشم مونده
*بدو دیگه نیم ساعت دیگه مهمونا میرسن، میخوای من آرایشت کنم؟؟
+باشه(با لبخند)
لطفا لایک کنید 💕
«فلش بک فردا صبح»
با صدای آلارم از خواب ناز بیدار شدم
خیلی برای شب ذوق داشتم
صورتم رو شستم و کارای لازم برای رفتن به دانشگاه انجام دادم رفتم پایین کسی نبود صبحانم رو خورم دوباره رفتم بالا وارد اتاق چان شدم داشت بوکس میکرد که با دیدن من ایستاد..
=صبح بخیر
+صبح بخیر، میگم منو میبری؟
=بعد کی وسایل تزئینات رو تحویل بگیره؟؟
+اوه،راست میگیا، باشه، خودم میرم
=هوم، مواظب باش
+باشه
از خونه رفتم بیرون 10 دقیقه تا دانشگاه پیاده روی کردم که رسیدم وارد کلاسمون شدم بعد ۵ دقیقه استاد وارد شد همه به احترامش ایستادیم که گفت:
استاد: ممنون، میتونید بشینید
همه نشستن
استاد:لطفا کتاب ها رو باز کنید؛صفحه ۵۴
زمان خیلی زود گذشت و کلاس تموم شد در حال جمع کردن وسایلم بودم که میسو گفت:
~ ات، باهم بریم
+آره، بریم
«تو راه برگشت»
+امشب تولدمه، هوراااا
~هوراااا
+چی میپوشی
~نمیدونم..
+هرچی میپوشی صورتی باشه که باهم ست باشیم
~اوکی، کی اونجا باشم
+ساعت 5
~اوکی برو، بای بای
+بای
میسو دور میشد و من وارد خونه شدم که وسایل تزئینات رو روی میز دیدم ولی چان خونه نبود برای اطمینان صداش کردم
+چاااان
+چانهووو
نبودش...
از خوشحالی و ذوق فریاد زدم
ناهارم رو خوردم و تصمیم گرفتم استراحت کنم
(فلش بک 1 ساعت بعد)
*خوشگلم، بلند شو دیر میشه ها
+هومم، یکم دیگه
*ا/ت مگه تولدت نیست ها؟؟؟
تا اینو گفت مثل جت زده ها بلند شدم
+چرااا
رفتم دست شویی و کارای لازمم رو انجام دادم لباسم رو پوشیدم و موهام رو هم درست کردم ساعت چهارو نیم بود حالا وقت ارایشمه درو اتاقم زده شد
+بیا تو
*خوشگلم، اماده ای؟
+نه، ارایشم مونده
*بدو دیگه نیم ساعت دیگه مهمونا میرسن، میخوای من آرایشت کنم؟؟
+باشه(با لبخند)
لطفا لایک کنید 💕
۴.۵k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱