ازدواج قرار دادی ۵۹
جیمین:
اینکه بهم بگی ددی
آت که شوکه شده بود گفت:
نه! پس ولش کن خودت بهم بده
جیمین لبخندی زد و گفت:
باشه پس خودم بهت میدم
و بعد شروع کرد دادن آت که معذب بود کم کم صورتش شروع کرد سرخ شدن
جیمین به قیافه ی آت نگاهی کرد و به خاطر سرخی صورتش زد زیر خنده و گفت:
هی دختر چقد تو خجالتی ای مثل گربه ها
آت دست زد به لپ هاش و با حرص گفت:
نخیرم من خجالتی نیستم
جیمین:
چرا هستی
آت:
نخیرم
جیمین لبخندی زد و گفت:
پس چرا انقد لپات گل گلیه؟ اصلا وایسا...،می خوای بهت نشون بدم که خجالتی هستی؟
ویو آت:
خدایا ذهن من منحرفه یا اینکه جیمین واقعا حرف منحرفانه ای زد؟
آت:
نمی دو...
حرف آت با حرکت جیمین قطع شد
راوی:
جیمین به آت نزدیک شد یعنی کمرش رو از پشت گرفته بود و سرش رو آورده بود نزدیک صورت آت
آت:
ا ا ارباب، دارید چیکار می کنید!؟
جیمین با تعجب خنده ای کرد و گفت:
چی! ارباب!؟
آت:
وای من چی گفتم!؟ منظوره من جیمین بود
جیمین:
دیدی که صورتت سرخ شد
آت که لو رفته بود گفت:
نه،نخیرم،من کجاش صورتم سرخ شد؟
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
اینکه بهم بگی ددی
آت که شوکه شده بود گفت:
نه! پس ولش کن خودت بهم بده
جیمین لبخندی زد و گفت:
باشه پس خودم بهت میدم
و بعد شروع کرد دادن آت که معذب بود کم کم صورتش شروع کرد سرخ شدن
جیمین به قیافه ی آت نگاهی کرد و به خاطر سرخی صورتش زد زیر خنده و گفت:
هی دختر چقد تو خجالتی ای مثل گربه ها
آت دست زد به لپ هاش و با حرص گفت:
نخیرم من خجالتی نیستم
جیمین:
چرا هستی
آت:
نخیرم
جیمین لبخندی زد و گفت:
پس چرا انقد لپات گل گلیه؟ اصلا وایسا...،می خوای بهت نشون بدم که خجالتی هستی؟
ویو آت:
خدایا ذهن من منحرفه یا اینکه جیمین واقعا حرف منحرفانه ای زد؟
آت:
نمی دو...
حرف آت با حرکت جیمین قطع شد
راوی:
جیمین به آت نزدیک شد یعنی کمرش رو از پشت گرفته بود و سرش رو آورده بود نزدیک صورت آت
آت:
ا ا ارباب، دارید چیکار می کنید!؟
جیمین با تعجب خنده ای کرد و گفت:
چی! ارباب!؟
آت:
وای من چی گفتم!؟ منظوره من جیمین بود
جیمین:
دیدی که صورتت سرخ شد
آت که لو رفته بود گفت:
نه،نخیرم،من کجاش صورتم سرخ شد؟
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
۴.۰k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.