؟But why betrayal /ولی چرا خیانت؟
اوه نه ا.ت چان کاراکترا بهت خیانت کردن...
کاراکترا:هرکی به ذهنم بیاد
سانزوهاروچیو :
دخترک درحالی که با خوشحالی به سوی پارک موردعلاقه اش میدوید چش به یک کافه ای خورد اول زیاد توجه نکرد ولی وقتی خواست به ادامه راهش را برود دو نفر از همون کافه بیرون اومدن وقتی ا.ت اونا رو دید...
(ادامه دارد)
ران هایتانی:
ا.ت درحالی که دستی روی شکمش میکشید و آواز میخواند به این فکر میکرد که اگه بچه بدنیا بیاد اخلاق ران عوض میشه؟ آخه ران جدیدا خیلی به ا.ت توجه نمی کرد و همین باعث نگرانی ا.ت می شد که نکنه کار اشتباهی کرده باشه؟ا.ت تو فکر بود که با صدای گوشی اش به خودش اومد و گوشی رو برداشت فرد ناشناسی ی بود ا.ت با تعجب گوشی را برداشت وگفت:بل..بله؟
فرد ناشناس:اوه..اوه ا.ت نمیدونی که عشقت چیکار داره باهات میکنه
ا.ت با نگرانی میگه؛:چی..چی
فرد ناشناس خنده ای بلند سر میده و میگه :به این آدرسی که بهت میگم بیا..
(دامه دارد) ا.ت چان بنظرت چی در انتظارته؟
سانو مانجیرو:
ریالی که دوراکن رو توی دستش گرفته بود بلند بلند آواز می خواند ، در هوای پاییزی بهترین حسی که به ا.ت میتونست بده آرامشه
امروز ا.ت حس بدی داشتند ولی نمیدونست واسه چی ولی بازم سعی می کرد احساسات منفی رو از خودش دور کنه و یکم آروم باشه . هوا ابری بود و ا.ت به سمت خونه مشترکش با مایکی رفت چون بارون اومد ا.ت سریع به سوی خانه دوید و به خانه رسید در رو باز کرد اما ایکاش که باز نمیکرد..
(ادامه دارد)اوه ا.ت چان میدونم چه احساس بدی داری
ریندو هایتانی:
دخترک دیگر قلبش طاقت این همه نگرانی رو نداشت الان پنج ساعت که ریندو به خونه نیومده ا.ت به ران زنگ زد ران گفت نمیدونه به سانزو زنگ زد گفت از چهار ساعت قبل دیگه ندیدمش . ا.ت نگران بود خیلی برای همین بدون فکر زنگ زد به کوکو که کوکو جواب دا د و ا.ت بهش ماجرا رو گفت که کوکو گفت:اگه اشتباه نکنم ریندو بهم گفته بود دارم به بار میرمو دیگه ندیدمش ا.ت وقتی فهمید ریندو کجا هستش خیالش راحت شد و کوکو تشکر کرد و لباسش رو پوشید و به سوی بار رفت ولی...
(ادامه دارد)یعنی چی در انتظارته ا.ت چان؟
.
.
.
.
.
.
.
.
خوب این پارت ادامه داردددد
کاراکترا:هرکی به ذهنم بیاد
سانزوهاروچیو :
دخترک درحالی که با خوشحالی به سوی پارک موردعلاقه اش میدوید چش به یک کافه ای خورد اول زیاد توجه نکرد ولی وقتی خواست به ادامه راهش را برود دو نفر از همون کافه بیرون اومدن وقتی ا.ت اونا رو دید...
(ادامه دارد)
ران هایتانی:
ا.ت درحالی که دستی روی شکمش میکشید و آواز میخواند به این فکر میکرد که اگه بچه بدنیا بیاد اخلاق ران عوض میشه؟ آخه ران جدیدا خیلی به ا.ت توجه نمی کرد و همین باعث نگرانی ا.ت می شد که نکنه کار اشتباهی کرده باشه؟ا.ت تو فکر بود که با صدای گوشی اش به خودش اومد و گوشی رو برداشت فرد ناشناسی ی بود ا.ت با تعجب گوشی را برداشت وگفت:بل..بله؟
فرد ناشناس:اوه..اوه ا.ت نمیدونی که عشقت چیکار داره باهات میکنه
ا.ت با نگرانی میگه؛:چی..چی
فرد ناشناس خنده ای بلند سر میده و میگه :به این آدرسی که بهت میگم بیا..
(دامه دارد) ا.ت چان بنظرت چی در انتظارته؟
سانو مانجیرو:
ریالی که دوراکن رو توی دستش گرفته بود بلند بلند آواز می خواند ، در هوای پاییزی بهترین حسی که به ا.ت میتونست بده آرامشه
امروز ا.ت حس بدی داشتند ولی نمیدونست واسه چی ولی بازم سعی می کرد احساسات منفی رو از خودش دور کنه و یکم آروم باشه . هوا ابری بود و ا.ت به سمت خونه مشترکش با مایکی رفت چون بارون اومد ا.ت سریع به سوی خانه دوید و به خانه رسید در رو باز کرد اما ایکاش که باز نمیکرد..
(ادامه دارد)اوه ا.ت چان میدونم چه احساس بدی داری
ریندو هایتانی:
دخترک دیگر قلبش طاقت این همه نگرانی رو نداشت الان پنج ساعت که ریندو به خونه نیومده ا.ت به ران زنگ زد ران گفت نمیدونه به سانزو زنگ زد گفت از چهار ساعت قبل دیگه ندیدمش . ا.ت نگران بود خیلی برای همین بدون فکر زنگ زد به کوکو که کوکو جواب دا د و ا.ت بهش ماجرا رو گفت که کوکو گفت:اگه اشتباه نکنم ریندو بهم گفته بود دارم به بار میرمو دیگه ندیدمش ا.ت وقتی فهمید ریندو کجا هستش خیالش راحت شد و کوکو تشکر کرد و لباسش رو پوشید و به سوی بار رفت ولی...
(ادامه دارد)یعنی چی در انتظارته ا.ت چان؟
.
.
.
.
.
.
.
.
خوب این پارت ادامه داردددد
۵.۸k
۰۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.