𝔭𝔞𝔯𝔱/𝟐𝟑
هایون میدونست مقصره اما دیگه وقت مشخص شدن حقیقت بود پس لب تر گفت
هایون"ایملدا اینجور فکر میکنی نیست تهیونگ همینقدر به اندازه تو بی گناهه اونم برای نجات جون عشقش سالها مجبور به این زورگویی شد"
ایملدا ابروی بالا ان انداخت و گفت "هیچی از حرفات نمیفهمم و نمیخوامم که بفهمم فقط بگو چطور تونستی این همه مدت من و با اون کیم جیمین عوضی مسخره کنید؟ "
هایون چشم هاشو بست و نفسش و فوت کرد گفتنش سخت بود اما دیگه ایملدا باید میدونست که تهیونگ چه عذاب هايی براش کشیده
هایون"ایملدا بود اینکه حرفی بزنی فقط گوش میدی دیگه باید بدونی چه بخوای چه نخوای "
ایملدا اخماش و تو هم کشید و خواست بلند بشه که هایون اجازه اینو نداد و شروع کرد به بیان گذشته تلخ ایملدا البته بد ایملدا بیشتر برای تهیونگ تلخ بود
هایون "میکشمش، 6سال پیش آقای کیم وقتی با خونسردی شرابش رو مینوشید اینو به تهیونگ که از عصبانیت بادیگارد های پدرشو مجروح کرده بود میگفت"
ایملدا نصف راه نشست و هایون از اینکه یکم آرومتر شده دوباره شروع کرد
هایون"یا ولش میکنی یا خودم اون بی کس و کارو از زندگیمون میندازم بیرون کیم تهیونگ"
*فلش بک شش سال پیش*
حرف هاش هیچ تاثیری روی پدرش نداشت اون حتی بعد از التماس هاش هیچ نگاهی به پسرش ننداخته بود فقط یچز براش مهم بود آبرو و اعتبار خودش بیخیال دوباره تکرار کرد
آقای کیم" خودت آماده تهیونگ ماه بعد عروسیته"
تهیونگ دیگه نمیتونست تحمل اون عوضی رو بکنه انکار کر حالا اون که حرفاشو نمیشنوه تهیونگ هم کر میشه با عصبانیت از جاش بلند شد جوری که صندلی افتاد
خواست به طرف در عمارت بره که با دستور پدرش جلوش رو گرفتن هرچند اونم اونقدر راه ضعیف نبود با هر ضربه یکی از اون مزاحم هارو کم میکرد بعد تسلیم شدن افراد پدرش با اون سر وضع شلخته راهشو سر گرفت که با حرف پدرش سرجاش ایستاد
آقای کیم "میکشمش تهیونگ *
با چشمای به خون نشسته برگشت خواست حرف بزنه که با چرخیدن گوشی سمتش و دیدن دختر کوچولوش که اون زمان بیش از حد کیوت بود و با خوشحالی در حالی که با یونتان سگی که مال تهیونگ بود تو پارک بازی میکرد دید و باعث شد حرفش يادش بره
آقای کیم" اونقدری ضعیف و بی کس و کار هست مرگش برای کسی مهم نباشه پس حدت و بدون با یه شاره دختر کوچولوت غرق خون میشه پس بچه بازیو بذار کنار و برگرد به زندگیت تهیونگ"
از شدت عصبانیت صداش دو رگه شده بود که تن هرکسی رو میلرزوند اما کیم بزرگ هیچ تاثیری روش نداشت شاید که تهیونگ هنوز اونقدری قوی نشده بود
تهیونگ" یه تار موش کم بشه تمام این کثافت کاری هاو آدما کثیف دورت و لو میدم جوری که پشت میله های زندان به پوسی "
آقای کیم پوزخندی زد و بازم با خونسردی پکی از سیگارش گرفت و دود غلیظش رو فوت کرد و گفت"و من اینقدر پول دارم که اون عوضی هارو بخرم"
ایملدا نمیخواست گریه کنه اما واقعیت هایی بود که باید باهاشون روبه رو میشد ماشین جلو عمارت پارک کرد و سمت در عمارت رفت حرفای هایون تو گوشش بود از حرفاش متوجه شده بود که تهیونگ مجبور بوده ولش کنه اما چرا بهش واقعیت نگفته بود؟ ایملدا که همیشه درکش میکرد همیشه کمکش میکرد قطعا با این هم کنار میومد
خیلی سوال ها توی ذهنش بود اما نمیخواست اینارو از هایون بشنوه میخواست از خود تهیونگ بشنوه میخواست خودش بگه که مجبور بوده ترکش کنه و این کار قلبش نبود...
هایون"ایملدا اینجور فکر میکنی نیست تهیونگ همینقدر به اندازه تو بی گناهه اونم برای نجات جون عشقش سالها مجبور به این زورگویی شد"
ایملدا ابروی بالا ان انداخت و گفت "هیچی از حرفات نمیفهمم و نمیخوامم که بفهمم فقط بگو چطور تونستی این همه مدت من و با اون کیم جیمین عوضی مسخره کنید؟ "
هایون چشم هاشو بست و نفسش و فوت کرد گفتنش سخت بود اما دیگه ایملدا باید میدونست که تهیونگ چه عذاب هايی براش کشیده
هایون"ایملدا بود اینکه حرفی بزنی فقط گوش میدی دیگه باید بدونی چه بخوای چه نخوای "
ایملدا اخماش و تو هم کشید و خواست بلند بشه که هایون اجازه اینو نداد و شروع کرد به بیان گذشته تلخ ایملدا البته بد ایملدا بیشتر برای تهیونگ تلخ بود
هایون "میکشمش، 6سال پیش آقای کیم وقتی با خونسردی شرابش رو مینوشید اینو به تهیونگ که از عصبانیت بادیگارد های پدرشو مجروح کرده بود میگفت"
ایملدا نصف راه نشست و هایون از اینکه یکم آرومتر شده دوباره شروع کرد
هایون"یا ولش میکنی یا خودم اون بی کس و کارو از زندگیمون میندازم بیرون کیم تهیونگ"
*فلش بک شش سال پیش*
حرف هاش هیچ تاثیری روی پدرش نداشت اون حتی بعد از التماس هاش هیچ نگاهی به پسرش ننداخته بود فقط یچز براش مهم بود آبرو و اعتبار خودش بیخیال دوباره تکرار کرد
آقای کیم" خودت آماده تهیونگ ماه بعد عروسیته"
تهیونگ دیگه نمیتونست تحمل اون عوضی رو بکنه انکار کر حالا اون که حرفاشو نمیشنوه تهیونگ هم کر میشه با عصبانیت از جاش بلند شد جوری که صندلی افتاد
خواست به طرف در عمارت بره که با دستور پدرش جلوش رو گرفتن هرچند اونم اونقدر راه ضعیف نبود با هر ضربه یکی از اون مزاحم هارو کم میکرد بعد تسلیم شدن افراد پدرش با اون سر وضع شلخته راهشو سر گرفت که با حرف پدرش سرجاش ایستاد
آقای کیم "میکشمش تهیونگ *
با چشمای به خون نشسته برگشت خواست حرف بزنه که با چرخیدن گوشی سمتش و دیدن دختر کوچولوش که اون زمان بیش از حد کیوت بود و با خوشحالی در حالی که با یونتان سگی که مال تهیونگ بود تو پارک بازی میکرد دید و باعث شد حرفش يادش بره
آقای کیم" اونقدری ضعیف و بی کس و کار هست مرگش برای کسی مهم نباشه پس حدت و بدون با یه شاره دختر کوچولوت غرق خون میشه پس بچه بازیو بذار کنار و برگرد به زندگیت تهیونگ"
از شدت عصبانیت صداش دو رگه شده بود که تن هرکسی رو میلرزوند اما کیم بزرگ هیچ تاثیری روش نداشت شاید که تهیونگ هنوز اونقدری قوی نشده بود
تهیونگ" یه تار موش کم بشه تمام این کثافت کاری هاو آدما کثیف دورت و لو میدم جوری که پشت میله های زندان به پوسی "
آقای کیم پوزخندی زد و بازم با خونسردی پکی از سیگارش گرفت و دود غلیظش رو فوت کرد و گفت"و من اینقدر پول دارم که اون عوضی هارو بخرم"
ایملدا نمیخواست گریه کنه اما واقعیت هایی بود که باید باهاشون روبه رو میشد ماشین جلو عمارت پارک کرد و سمت در عمارت رفت حرفای هایون تو گوشش بود از حرفاش متوجه شده بود که تهیونگ مجبور بوده ولش کنه اما چرا بهش واقعیت نگفته بود؟ ایملدا که همیشه درکش میکرد همیشه کمکش میکرد قطعا با این هم کنار میومد
خیلی سوال ها توی ذهنش بود اما نمیخواست اینارو از هایون بشنوه میخواست از خود تهیونگ بشنوه میخواست خودش بگه که مجبور بوده ترکش کنه و این کار قلبش نبود...
۳۶.۳k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.