پارت هفتم
سلام دوستان.👋🏻👋🏻
ببخشید این پارت دیر شد .😅😅😅
خب بریم سراغ ادامه ماجرای خون آشام هامون.👇🏻👇🏻
دازای: چی؟ چه اتفاقی افتاده؟
جان: راستش، وقتی چویا ۴ سالش بوده به یه بیماری خیلی بد دچاره میشه که هیچی نمیتونست درمانی کنه. دایی و زنداییت هر کاری کردن تا چویا حالش خوب بشه ولی نشد حتی بدتر هم شد.
چویا دم مرگ بود که یه دکتر که از قبیله ماه آبی بود پیداش شد. اون دکتر گفت که این یه بیماریه خطرناکی هستش که فقط یه خون آشام ماه آبی میتونه در برابرش مقاومت کنه. اون یکم از خون خودش رو به چویا انتقال داد. و حال چویا خوب شد. ۶۰٪ خون چویا انسانی هستش ولی از اون ۴۰٪ ، ۲۰٪خون چویا مربوط به ماه آبی هستش.
دازای: پس یعنی اون پتانسیل تبدیل شدن به یه ماه آبی رو داره.
جان: درسته و برای همین پادشاه واه آبی دنبال چویاست. البته دلایل دیگه ای هم داره ولی یکی از دلایلش اینه که چویا میتونه به یه ماه آبی تبدیل بشه.
دازای: پس دلیل اومدن چویا ...
جان: اره اون برای تعطیلات تابستون اومده اینجا تا مراقبش باشیم.
دازای: ولی چجوری فهمیدین ماه آبی میخواد چیکار کنه؟
جان یه نامه به دازای داد که روی پاکت که قبلاً باز شده بود نوشته بود: برسد به ناکاهارا کامییِن از طرف شاه ماه آبی.(میدونم اسم پدر چویا عجیبه)
جان: پنج روز پیش به خونه داییت حمله شد و وقتی از اونجا رفتن این نامه روی زمین بود.
داخل نامه: " سلام عرض میکنم شاهزاده ماه سرخ. بخاطر اینکه اینجوری و در این وضعیت این نامه رو میخونید معذرت میخوام. میرم سر اصل مطلب. ما چویا رو میخوایم. دکتری که اون رو درمان کرد، دکتر دربار ما «یوسانو آکیکو» هستش که در حال حاظر زندانیه. چون به شما کمک کرده. ولی خب چویا دوباره دچار اون بیماری میشه پس بهتره که بدینش به ما تا زنده بمونه اون یه ماه آبی خوبی میشه و تازه پسرم هم خیلی از دختر شما خوشش اومده. اگر تحویلش ندین، به زور میگیرمش.
خود دانید. فعلا"
دازای: اون پسره ی ... (نامه رو از عصبانیت پاره میکنه)
جان: اره. چویا الان ۱۷ سالشه با شروع مدرسه ها اون باید برگرده و بعد از تموم کردن مدرسه و فارغالتحصیلی باید سریع برگرده. ازت میخوام وقتی که برگشت به شهر هر روز حواست بهش باشه.
دازای: بله پدر. من از خانوادم محافظت میکنم. با اجازه.
دازای از اتاق میره بیرون.
دازای: (در دل) من حتما از چویا مواظبت میکنم. به اون پسره ی هرزه اجازه نمیدم اونو مال خودش کنه.(اخی بچم غیرتی شد)
_________________________________________
بازم ببخشید این پارت دیر شد.😅😅😅🥲🥲
ببخشید این پارت دیر شد .😅😅😅
خب بریم سراغ ادامه ماجرای خون آشام هامون.👇🏻👇🏻
دازای: چی؟ چه اتفاقی افتاده؟
جان: راستش، وقتی چویا ۴ سالش بوده به یه بیماری خیلی بد دچاره میشه که هیچی نمیتونست درمانی کنه. دایی و زنداییت هر کاری کردن تا چویا حالش خوب بشه ولی نشد حتی بدتر هم شد.
چویا دم مرگ بود که یه دکتر که از قبیله ماه آبی بود پیداش شد. اون دکتر گفت که این یه بیماریه خطرناکی هستش که فقط یه خون آشام ماه آبی میتونه در برابرش مقاومت کنه. اون یکم از خون خودش رو به چویا انتقال داد. و حال چویا خوب شد. ۶۰٪ خون چویا انسانی هستش ولی از اون ۴۰٪ ، ۲۰٪خون چویا مربوط به ماه آبی هستش.
دازای: پس یعنی اون پتانسیل تبدیل شدن به یه ماه آبی رو داره.
جان: درسته و برای همین پادشاه واه آبی دنبال چویاست. البته دلایل دیگه ای هم داره ولی یکی از دلایلش اینه که چویا میتونه به یه ماه آبی تبدیل بشه.
دازای: پس دلیل اومدن چویا ...
جان: اره اون برای تعطیلات تابستون اومده اینجا تا مراقبش باشیم.
دازای: ولی چجوری فهمیدین ماه آبی میخواد چیکار کنه؟
جان یه نامه به دازای داد که روی پاکت که قبلاً باز شده بود نوشته بود: برسد به ناکاهارا کامییِن از طرف شاه ماه آبی.(میدونم اسم پدر چویا عجیبه)
جان: پنج روز پیش به خونه داییت حمله شد و وقتی از اونجا رفتن این نامه روی زمین بود.
داخل نامه: " سلام عرض میکنم شاهزاده ماه سرخ. بخاطر اینکه اینجوری و در این وضعیت این نامه رو میخونید معذرت میخوام. میرم سر اصل مطلب. ما چویا رو میخوایم. دکتری که اون رو درمان کرد، دکتر دربار ما «یوسانو آکیکو» هستش که در حال حاظر زندانیه. چون به شما کمک کرده. ولی خب چویا دوباره دچار اون بیماری میشه پس بهتره که بدینش به ما تا زنده بمونه اون یه ماه آبی خوبی میشه و تازه پسرم هم خیلی از دختر شما خوشش اومده. اگر تحویلش ندین، به زور میگیرمش.
خود دانید. فعلا"
دازای: اون پسره ی ... (نامه رو از عصبانیت پاره میکنه)
جان: اره. چویا الان ۱۷ سالشه با شروع مدرسه ها اون باید برگرده و بعد از تموم کردن مدرسه و فارغالتحصیلی باید سریع برگرده. ازت میخوام وقتی که برگشت به شهر هر روز حواست بهش باشه.
دازای: بله پدر. من از خانوادم محافظت میکنم. با اجازه.
دازای از اتاق میره بیرون.
دازای: (در دل) من حتما از چویا مواظبت میکنم. به اون پسره ی هرزه اجازه نمیدم اونو مال خودش کنه.(اخی بچم غیرتی شد)
_________________________________________
بازم ببخشید این پارت دیر شد.😅😅😅🥲🥲
۵.۷k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.