part③👩🦯🦭
محو تماشاش بودم که یهو سرش رو بلند کرد و با دیدن من خشک شده بهم خیره شد... هدفونش رو برداشت و نشست سر جاش... به زور خنده ام رو خوردم و دستام رو باز کردم تا بیاد بغلم
بورام « با دیدن جیهوپ عملا برگای نداشته ام ریخت و نشستم سرجام... اما به جای اینکه دعوام کنه یا مثل داداشای رو مخ دیگه اذیتم کنه دستاش رو باز کرد تا برم بغلش... جیهوپ یه داداش پایه بود... بالاخره بعد از کلی اسکل بازی خوابیدیم و محکم بغلم کرد.... گرمای وجودش و عطر شیرینش همه دست به دست هم دادن و خیلی زود خوابم برد
جیهوپ « صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم... بورام خیلی گوگولی توی خودش جمع شده بود غرق خواب بود... موهام رو شونه کردم و اومدم در اتاقم رو باز کنم که آجوما با خوشحالی اومد داخل! مادر ما اکثر اوقات خونه نبود و بعد از مرگ پدرمون تمام تلاشش رو کرد تا آب رو دل ما تکون نخوره... به جای اون آجوما مثل مادر برای ما وقت میزاشت و اندازه مادرمون دوستش داشتیم ... لبخندی زدم و بعد از بوسیدن دست آجوما گفتم « صبح بخیر آجوما
آجوما « *با چشمای اشکی ) اومدی قربونت برم؟ چه بی خبر؟ چرا نگفتی بیایم استقبالت؟ نگاش کن برای خودش یه پاچه مرد شده...
_ سر تا پای جیهوپ رو بر اندازه کرد و زیر لب چیزی زمزمه کرد... جیهوپ و بورام رفتار خوبی با خدمه داشتن برای همین همه اونا رو خیلی دوست داشتن و اگه جایی میرفتن زود دلتنگشون میشدن
آجوما « خوشحالم مرد این عمارت برگشته... روشنایی با خودت اوردی پسرم... حالا خیالم راحته عین کوه پشت خواهرتی... آه راستی بورام
جیهوپ « دیشب پیشش بودم...پیش خودم خوابید...
آجوما « پسرم برو بیدارش کن امروز باید بره شرکت مین
جیهوپ « چرا؟
آجوما « نگفت بهت؟ مادرتون گفتن بره اونجا طراحی هاشو ارائه بده اگه توی مزایده رای اورد طراح دو تا شرکت بشه....
جیهوپ « هوففف... خیلی خب شما بیدارش کنید من میرسونمش اونجا کار دارم امروز
آجوما « چشم اقا
_بعد از رفتن جیهوپ آجوما به سراغ بورام رفت تا بیدارش کنه اما بورام موقع خواب اونقدر مظلوم بود که کسی دلش نمیومد بیدارش کنه
آجوما « دخترم... خانوم جون
بورام « خوابم میاد آجوما
آجوما « دخترم مزایده ات دیر میشه هااا
بورام « وای خدااااااااا
_با شنیدن کلمه مزایده عین جت از جا پرید... به آجوما اجازه صحبت نداد و پرید توی سرویس اتاق... آجوما لبخندی زد و از اتاق خارج شد
بورام « وای وای دیرم شددددد... شونه رو محکم توی موهام میکشیدم اما مگه صاف میشد؟؟ پدرسگ صاف شووووووو... دیرم شد وای خدا... با بدبختی شلوارم رو دم در پوشیدم و موهام رو گوجه ای بستم... وقتی به آشپزخونه رسیدم جیهوپ خیلی ریلکس مشغول چایی خوردن بود.... میمیردی منم صدا میکردی؟؟؟
جیهوپ « یا جد سادات این چه قیافه ایه ؟
بورام « با دیدن جیهوپ عملا برگای نداشته ام ریخت و نشستم سرجام... اما به جای اینکه دعوام کنه یا مثل داداشای رو مخ دیگه اذیتم کنه دستاش رو باز کرد تا برم بغلش... جیهوپ یه داداش پایه بود... بالاخره بعد از کلی اسکل بازی خوابیدیم و محکم بغلم کرد.... گرمای وجودش و عطر شیرینش همه دست به دست هم دادن و خیلی زود خوابم برد
جیهوپ « صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم... بورام خیلی گوگولی توی خودش جمع شده بود غرق خواب بود... موهام رو شونه کردم و اومدم در اتاقم رو باز کنم که آجوما با خوشحالی اومد داخل! مادر ما اکثر اوقات خونه نبود و بعد از مرگ پدرمون تمام تلاشش رو کرد تا آب رو دل ما تکون نخوره... به جای اون آجوما مثل مادر برای ما وقت میزاشت و اندازه مادرمون دوستش داشتیم ... لبخندی زدم و بعد از بوسیدن دست آجوما گفتم « صبح بخیر آجوما
آجوما « *با چشمای اشکی ) اومدی قربونت برم؟ چه بی خبر؟ چرا نگفتی بیایم استقبالت؟ نگاش کن برای خودش یه پاچه مرد شده...
_ سر تا پای جیهوپ رو بر اندازه کرد و زیر لب چیزی زمزمه کرد... جیهوپ و بورام رفتار خوبی با خدمه داشتن برای همین همه اونا رو خیلی دوست داشتن و اگه جایی میرفتن زود دلتنگشون میشدن
آجوما « خوشحالم مرد این عمارت برگشته... روشنایی با خودت اوردی پسرم... حالا خیالم راحته عین کوه پشت خواهرتی... آه راستی بورام
جیهوپ « دیشب پیشش بودم...پیش خودم خوابید...
آجوما « پسرم برو بیدارش کن امروز باید بره شرکت مین
جیهوپ « چرا؟
آجوما « نگفت بهت؟ مادرتون گفتن بره اونجا طراحی هاشو ارائه بده اگه توی مزایده رای اورد طراح دو تا شرکت بشه....
جیهوپ « هوففف... خیلی خب شما بیدارش کنید من میرسونمش اونجا کار دارم امروز
آجوما « چشم اقا
_بعد از رفتن جیهوپ آجوما به سراغ بورام رفت تا بیدارش کنه اما بورام موقع خواب اونقدر مظلوم بود که کسی دلش نمیومد بیدارش کنه
آجوما « دخترم... خانوم جون
بورام « خوابم میاد آجوما
آجوما « دخترم مزایده ات دیر میشه هااا
بورام « وای خدااااااااا
_با شنیدن کلمه مزایده عین جت از جا پرید... به آجوما اجازه صحبت نداد و پرید توی سرویس اتاق... آجوما لبخندی زد و از اتاق خارج شد
بورام « وای وای دیرم شددددد... شونه رو محکم توی موهام میکشیدم اما مگه صاف میشد؟؟ پدرسگ صاف شووووووو... دیرم شد وای خدا... با بدبختی شلوارم رو دم در پوشیدم و موهام رو گوجه ای بستم... وقتی به آشپزخونه رسیدم جیهوپ خیلی ریلکس مشغول چایی خوردن بود.... میمیردی منم صدا میکردی؟؟؟
جیهوپ « یا جد سادات این چه قیافه ایه ؟
۱۳۲.۴k
۰۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.