پارت۲۴
ویو جونکوک
فقط میخواستم یکم حرسش بدم که موفق هم شدم
ا.ت . بابا ما تازه دیشب به هم نزدیک شدیم 🙄
جونکوک . دیگه میخوای بخواه نمیخوای هم باید بخوای
ا.ت . تو جرعت داری به من دست بزن(عصبی)
جونکوک . میخوای بگی جرعتشو ندارم
ا.ت .😮
جونکوک . نشونت بدم که میتونم یا نه؟؟(بلند شد رفت سمت ا.ت)
ا.ت . نه😐
جونکوک . باشه بیب اینبارو ازت میگزرم ولی همین زودیا کارتو میسازم
ا.ت . (آب دهنشو قورت داد)
جونکوک . من دیگه سیر شدم میرم آماده بشم
ا.ت . آماده؟؟مگه میخوای کجا بری
جونکوک . 😐
ا.ت . چرا پکر نگام میکنی
جونکوک . چطوری نمیدونی میرم سر کار
ا.ت . راستییییی یادم رفته بود که میری سر کار
جونکوک . خدا شفات بده
ا.ت . 😐
رفتم تو اتاق در کمدمو باز کردم یه کت شلوار برداشتم خواستم عوض کنم که یهو ا.ت اومد تو منو که دید ل.خ.ت.م خشکش زد و سرخ شد
ا.ت . اممممم من دیگه میرم
جونکوک . اومدی تو اتاق چرا؟؟
ا.ت . میخواستم لباس عوز کنم
جونکوک . صبر کن حق نداری بری
رفتم در اتاق رو قفل کردم کیلیدو تو دستم آوردم
ا.ت . هیییی حداقل یه چی بپوش همین جوری ل.خ.ت مادرزاد جلو من راه نرو
جونکوک . دیگه همینه که هست
ویو ا.ت
اولین بارم بود یه پسر.......میدیدم ، یکم گذشت لباسشو عوض کرد ولی هنوز کراوات نبسته بود بهم نگه کرد
جونکوک . زود باش لباس عوض کن
ا.ت . آخه اینجا؟؟
جونکوک . آره جلو چشم.......
همین جوری با هم بحث کردیم و اون مجبورم کرد جلوش لباس عوض کنم خودشم رفت نشست رو تخت از پشت به دستاش تکیهددو زل زد به منی که داشتم عوض میکردم
فقط میخواستم یکم حرسش بدم که موفق هم شدم
ا.ت . بابا ما تازه دیشب به هم نزدیک شدیم 🙄
جونکوک . دیگه میخوای بخواه نمیخوای هم باید بخوای
ا.ت . تو جرعت داری به من دست بزن(عصبی)
جونکوک . میخوای بگی جرعتشو ندارم
ا.ت .😮
جونکوک . نشونت بدم که میتونم یا نه؟؟(بلند شد رفت سمت ا.ت)
ا.ت . نه😐
جونکوک . باشه بیب اینبارو ازت میگزرم ولی همین زودیا کارتو میسازم
ا.ت . (آب دهنشو قورت داد)
جونکوک . من دیگه سیر شدم میرم آماده بشم
ا.ت . آماده؟؟مگه میخوای کجا بری
جونکوک . 😐
ا.ت . چرا پکر نگام میکنی
جونکوک . چطوری نمیدونی میرم سر کار
ا.ت . راستییییی یادم رفته بود که میری سر کار
جونکوک . خدا شفات بده
ا.ت . 😐
رفتم تو اتاق در کمدمو باز کردم یه کت شلوار برداشتم خواستم عوض کنم که یهو ا.ت اومد تو منو که دید ل.خ.ت.م خشکش زد و سرخ شد
ا.ت . اممممم من دیگه میرم
جونکوک . اومدی تو اتاق چرا؟؟
ا.ت . میخواستم لباس عوز کنم
جونکوک . صبر کن حق نداری بری
رفتم در اتاق رو قفل کردم کیلیدو تو دستم آوردم
ا.ت . هیییی حداقل یه چی بپوش همین جوری ل.خ.ت مادرزاد جلو من راه نرو
جونکوک . دیگه همینه که هست
ویو ا.ت
اولین بارم بود یه پسر.......میدیدم ، یکم گذشت لباسشو عوض کرد ولی هنوز کراوات نبسته بود بهم نگه کرد
جونکوک . زود باش لباس عوض کن
ا.ت . آخه اینجا؟؟
جونکوک . آره جلو چشم.......
همین جوری با هم بحث کردیم و اون مجبورم کرد جلوش لباس عوض کنم خودشم رفت نشست رو تخت از پشت به دستاش تکیهددو زل زد به منی که داشتم عوض میکردم
۴.۵k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.