کوکمین پارت 2
جیمین : تا شب بیرون بودیم و کوک ازم خواست تا باهم قرار بگیرم و منم قبول کردم ، خدا میدونه چقدر خوشحال بودم با کوک خدافظی کردپ و رفتن خونه .
جیهون : دوست پسرته؟
جیمین: به تو چه؟
جیهون : (یقشو گرفتم و چسبونمش به دیوار)جدیدا پررو شدی! با پوزخند
جیمین : ولم کن. (با ترس)
جیهون : میبینی چقدر ضعیفی؟ هه تا حالا ندیده بودم یه فوبیا آنقدر یکیو ضعیف کنه .
جیمین : چرا اینجوری میکنی؟
جیهون : شاید ازت خوشم نمیاد برای همین ، یا شاید هم برای اینکه زیادی هرزه بازی در میاری . اینو بدون من هیچوقت از تو خوشم نمیاد.ولش کردم و رفتم تو اتاق واقعا ازش خوشم نمیاد وقتی مامان و بابا زنده بودن به اون توجه میکردن و اصلا منو نمیدیدن .
جیمین : به این کاراش عادت کردم پس مهم نیست .
۷ ماه بعد ...
کوک : این روزا اصلا با مامان و بابام کنار نمیام و بیشتر وقتمو با جیمین میگذرونم درسته اون یک سال ازم بزرگترها ولی همه فکر میکنم که من چند سال از اون بزرگترم چون هم بدنم ازش درشت تره هم چهره یاون کیوته و بهش نمیخوره همه چیز خوب بود و خوشحال بودیم تا اینکه.
ساعت ۱۲:۳۰ شب
جیمین : هوف امروز جونکوک رو ندیدم و کلا تو خونه بودم تو فکر بودم که یه پیام برای گوشیم اومد ، اول بی توجهی کردم ولی بعدش برداشتم و با دیدن پیام شوکه شدم .
( پیام )
کوک : جیمین باید ببینمت ، خواهش میکنم سریع جواب بده.
جیمین : چی شده کوکی ؟
کوک : من دارم میرم آمریکا .
جیمین : چی ؟ ینی چی ؟ چرا؟
کوک : هواپیما ساعت ۱:۳۰ پرواز میکنه میتونی بیای؟
جیمین : شوخی میکنی دیگه؟
کوک : این دفعه جدیم ، میای؟
جیهون :
دیدم جیمین با استرس نشسته و داره پیام میده گوشی رو از دستش کشیدم و پیامارو خوندم خواست کوشیرو بگیره که پرتش کردم اونور رسما گوشی خورد شد که چشمای جیمین پر شد .
( پیام )
کوک : جیمین؟
کجا رفتی؟خوتهش میکنم جواب بده
معذرت میخوام باید زود تر بهت میگفتم ولی خودمم یک ساعت پیش فهمیدم واقعا نتونستم جلوی مامان و بابام رو بگیرم !
جیمین؟؟
کوک : جواب نمیده جواب نمیده لعنتی چرا آخه ؟ ( با داد )
جیمین : عوضی چیکار میکنی؟!
جیهون : اخی نتونستی با دوست پسرت خداحافظی کنی !
جیمین : خواستم برم که جلومو گرفت . بزار برم الان وقتش نیست جیهون .
جیهون : اگه نزارم ؟
جیمین : برو اونور .
جیهون : از موهاش گرفتم که زد زیر گریه .
جیمین : تور و خدا ،خواهش میکنم بزار برم هرکار بخوای برات میکنم ،لطفا فقط الان ولم کن ، اصلا از این خونه میرم تا بتونی تنها زندگی کنی ولی الان باید برم خواهش میکنم.
جیهون : ولش کردم و گفتم حرفات یادت باشه و رفت .
جیمین : کتونیمو پوشیدم و یه تاکسی گرفتم و با سرعت رفتیم ساعت ۱:۱۵ بود رسیدم فرودگاه بدو بدو رفتم .
آخرین پرواز به آمریکا کی میره؟
+ ۵ دقیقه دیگه ...
جیهون : دوست پسرته؟
جیمین: به تو چه؟
جیهون : (یقشو گرفتم و چسبونمش به دیوار)جدیدا پررو شدی! با پوزخند
جیمین : ولم کن. (با ترس)
جیهون : میبینی چقدر ضعیفی؟ هه تا حالا ندیده بودم یه فوبیا آنقدر یکیو ضعیف کنه .
جیمین : چرا اینجوری میکنی؟
جیهون : شاید ازت خوشم نمیاد برای همین ، یا شاید هم برای اینکه زیادی هرزه بازی در میاری . اینو بدون من هیچوقت از تو خوشم نمیاد.ولش کردم و رفتم تو اتاق واقعا ازش خوشم نمیاد وقتی مامان و بابا زنده بودن به اون توجه میکردن و اصلا منو نمیدیدن .
جیمین : به این کاراش عادت کردم پس مهم نیست .
۷ ماه بعد ...
کوک : این روزا اصلا با مامان و بابام کنار نمیام و بیشتر وقتمو با جیمین میگذرونم درسته اون یک سال ازم بزرگترها ولی همه فکر میکنم که من چند سال از اون بزرگترم چون هم بدنم ازش درشت تره هم چهره یاون کیوته و بهش نمیخوره همه چیز خوب بود و خوشحال بودیم تا اینکه.
ساعت ۱۲:۳۰ شب
جیمین : هوف امروز جونکوک رو ندیدم و کلا تو خونه بودم تو فکر بودم که یه پیام برای گوشیم اومد ، اول بی توجهی کردم ولی بعدش برداشتم و با دیدن پیام شوکه شدم .
( پیام )
کوک : جیمین باید ببینمت ، خواهش میکنم سریع جواب بده.
جیمین : چی شده کوکی ؟
کوک : من دارم میرم آمریکا .
جیمین : چی ؟ ینی چی ؟ چرا؟
کوک : هواپیما ساعت ۱:۳۰ پرواز میکنه میتونی بیای؟
جیمین : شوخی میکنی دیگه؟
کوک : این دفعه جدیم ، میای؟
جیهون :
دیدم جیمین با استرس نشسته و داره پیام میده گوشی رو از دستش کشیدم و پیامارو خوندم خواست کوشیرو بگیره که پرتش کردم اونور رسما گوشی خورد شد که چشمای جیمین پر شد .
( پیام )
کوک : جیمین؟
کجا رفتی؟خوتهش میکنم جواب بده
معذرت میخوام باید زود تر بهت میگفتم ولی خودمم یک ساعت پیش فهمیدم واقعا نتونستم جلوی مامان و بابام رو بگیرم !
جیمین؟؟
کوک : جواب نمیده جواب نمیده لعنتی چرا آخه ؟ ( با داد )
جیمین : عوضی چیکار میکنی؟!
جیهون : اخی نتونستی با دوست پسرت خداحافظی کنی !
جیمین : خواستم برم که جلومو گرفت . بزار برم الان وقتش نیست جیهون .
جیهون : اگه نزارم ؟
جیمین : برو اونور .
جیهون : از موهاش گرفتم که زد زیر گریه .
جیمین : تور و خدا ،خواهش میکنم بزار برم هرکار بخوای برات میکنم ،لطفا فقط الان ولم کن ، اصلا از این خونه میرم تا بتونی تنها زندگی کنی ولی الان باید برم خواهش میکنم.
جیهون : ولش کردم و گفتم حرفات یادت باشه و رفت .
جیمین : کتونیمو پوشیدم و یه تاکسی گرفتم و با سرعت رفتیم ساعت ۱:۱۵ بود رسیدم فرودگاه بدو بدو رفتم .
آخرین پرواز به آمریکا کی میره؟
+ ۵ دقیقه دیگه ...
۴.۹k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.