فیک کوک(من ۴تابچه می خوام)Part3و آخر این فصل
از زبون ا/ت
کوک بدو بدو اومد سمتم تا ببرتم حموم گفتم
ا/ت:من دیشب بچه ام رو سقط کردم قرار نیست انقدر زود دوباره حامله بشم تو ام که خیلی وحشی هستی
کوک:عشقم میدونم من بیشتر بخاطر اینکه ۴ یا۳ قلو حامله بشی سقط
کردیم دیگه دیشب تو اتاق
ا/ت:من می خوام حداقل ۱ سال دیگه حامله نشم
کوک:باشه ولی حداقل ۵دقیقه سر ۵ دقیقه میریم بیرون
ا/ت:باشه
از زبون نویسنده
کوک رفت توی وان لخت کردن خودشون رو کامل دراز کشید کوک.بعد
ا/ت هم اومد روش نشست کوک چشاش رو بست ...
یهو زنگ خونه خورد کوک و ا/ت نفهمیدن اما خدمتکارا رفتن درو باز کردن خدمتکارا گفتن
خدمتکارا:ارباب و خانوم اربابتو اتاق هستن. دیگه پاشدن فکنم
یونا :باشه من دوست خانوم ارباب هستم.
خدمتکارا:باشه خانوم اجازه دارید برید بالا
از زبون کوک
من رفته بودم بیرون ۱دقیقه تا حوله هارو بیارم رفتم تو اتاق داشتم میرفتم ا/ت هم تو حموم بود.
از زبون یونا
رفتم تو دیدم صدای آب از حموم میاد فهمیدم دارن یه کارایی میکنن داشتم میرفت تو اتاق که....
از زبون کوک
دیدم یکی داره میاد تو اتاق فهمیدم ا/ت هست.
خودم رو قائم کردم پشت در ا/ت که خودم رو بندازم روی ا/ت.
اومد خودم رو انداختم روش دیدن یه کی دیگس
از زبون یونا
یکی پرید روم دیدم همون پسر خوشتیپه شوهر ا/ت هستش.
خوشکمون زده بود.
از زبون ا/ت
دیدم کوک نیومد رفتم بیرون دیدم که کوک روی یونا هستش اونم کامل لخته کوک.جیغ کشیدم . کوک من و دید گفت
کوک:عشقم به خدا من کاری باهاش نداشتم سوء تفاهم بوده
ا/ت:پس بهم خیانت کردی اره توف تو روح هر دوتون
لباسام رو پوشیدم و وسایلام رو جمع کردم رفتم درم از پشت اتاق قفل کردم اما از پشت ولی گذاشتم رو در
از زبون کوک
من و اون دختره یونا تو اتاق بودیم تنها اونم من لخت بودم .
صدا زدم خدمتکارا رو اومدن درو باز کردن. لباس هم پوشیدم بهشون گفتم
کوک:۲تا شیشه مشروب بیارید
خدمتکارا:چشم قربان
از صبح تا شب خوردیم به یونا هم گفتم بیاد بخوره باهم خوردیم خیلی مست بودیم شب شد که یونا گفت
یونا: بیا رو تخت
کوک:باشه(خیلی خیلی مست)
از زبون نویسنده
یونا با کوک لخت شدن یونا کوک رو هل داد رو تخت
خودش هم رفت روش وصل کرد خودش رو به کوک
کوم هم حالش سر جاش نبود فرو کرد توش و..........
فردا صبح از زبون کوک
از خواب پاشدم دیدم با یونا خوابیدم بهم ذول زدیم پاشدیم. سریع.
پاشد یونا لباس پوشید رفت خونش با خجالت
کوک پیش خودش گفت
کوک:من چه غلتی کردم. خاک توسرم . خدا ازم نگذره
رفتم دنبال ا/ت پیداش نمیکردم گفتم حتما خونه ی باباشه
رفتن دیدم اونجاست کل خانواده شون جمع شدن جلو در باباش یه سیلی محکم بهم زد مامانش روم توف کرد.
رفتم خونم گفتم پیش خودم
کوک:حداقل فهمیدم کجاست
پایان و قسمت اخر فصل۱ واسه فصل بعد نظر بدین موضوع داره جالب میشه تازه
کوک بدو بدو اومد سمتم تا ببرتم حموم گفتم
ا/ت:من دیشب بچه ام رو سقط کردم قرار نیست انقدر زود دوباره حامله بشم تو ام که خیلی وحشی هستی
کوک:عشقم میدونم من بیشتر بخاطر اینکه ۴ یا۳ قلو حامله بشی سقط
کردیم دیگه دیشب تو اتاق
ا/ت:من می خوام حداقل ۱ سال دیگه حامله نشم
کوک:باشه ولی حداقل ۵دقیقه سر ۵ دقیقه میریم بیرون
ا/ت:باشه
از زبون نویسنده
کوک رفت توی وان لخت کردن خودشون رو کامل دراز کشید کوک.بعد
ا/ت هم اومد روش نشست کوک چشاش رو بست ...
یهو زنگ خونه خورد کوک و ا/ت نفهمیدن اما خدمتکارا رفتن درو باز کردن خدمتکارا گفتن
خدمتکارا:ارباب و خانوم اربابتو اتاق هستن. دیگه پاشدن فکنم
یونا :باشه من دوست خانوم ارباب هستم.
خدمتکارا:باشه خانوم اجازه دارید برید بالا
از زبون کوک
من رفته بودم بیرون ۱دقیقه تا حوله هارو بیارم رفتم تو اتاق داشتم میرفتم ا/ت هم تو حموم بود.
از زبون یونا
رفتم تو دیدم صدای آب از حموم میاد فهمیدم دارن یه کارایی میکنن داشتم میرفت تو اتاق که....
از زبون کوک
دیدم یکی داره میاد تو اتاق فهمیدم ا/ت هست.
خودم رو قائم کردم پشت در ا/ت که خودم رو بندازم روی ا/ت.
اومد خودم رو انداختم روش دیدن یه کی دیگس
از زبون یونا
یکی پرید روم دیدم همون پسر خوشتیپه شوهر ا/ت هستش.
خوشکمون زده بود.
از زبون ا/ت
دیدم کوک نیومد رفتم بیرون دیدم که کوک روی یونا هستش اونم کامل لخته کوک.جیغ کشیدم . کوک من و دید گفت
کوک:عشقم به خدا من کاری باهاش نداشتم سوء تفاهم بوده
ا/ت:پس بهم خیانت کردی اره توف تو روح هر دوتون
لباسام رو پوشیدم و وسایلام رو جمع کردم رفتم درم از پشت اتاق قفل کردم اما از پشت ولی گذاشتم رو در
از زبون کوک
من و اون دختره یونا تو اتاق بودیم تنها اونم من لخت بودم .
صدا زدم خدمتکارا رو اومدن درو باز کردن. لباس هم پوشیدم بهشون گفتم
کوک:۲تا شیشه مشروب بیارید
خدمتکارا:چشم قربان
از صبح تا شب خوردیم به یونا هم گفتم بیاد بخوره باهم خوردیم خیلی مست بودیم شب شد که یونا گفت
یونا: بیا رو تخت
کوک:باشه(خیلی خیلی مست)
از زبون نویسنده
یونا با کوک لخت شدن یونا کوک رو هل داد رو تخت
خودش هم رفت روش وصل کرد خودش رو به کوک
کوم هم حالش سر جاش نبود فرو کرد توش و..........
فردا صبح از زبون کوک
از خواب پاشدم دیدم با یونا خوابیدم بهم ذول زدیم پاشدیم. سریع.
پاشد یونا لباس پوشید رفت خونش با خجالت
کوک پیش خودش گفت
کوک:من چه غلتی کردم. خاک توسرم . خدا ازم نگذره
رفتم دنبال ا/ت پیداش نمیکردم گفتم حتما خونه ی باباشه
رفتن دیدم اونجاست کل خانواده شون جمع شدن جلو در باباش یه سیلی محکم بهم زد مامانش روم توف کرد.
رفتم خونم گفتم پیش خودم
کوک:حداقل فهمیدم کجاست
پایان و قسمت اخر فصل۱ واسه فصل بعد نظر بدین موضوع داره جالب میشه تازه
۱۵.۸k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.