رمان شراکت اجباری پارت پنجم
رونیکا سقلمه ای به بازوم زد.
-آی آی، چته؟
-اون جا رو
مسیر نگاهش رو گرفتم تا به شیالن رسیدم، همراه با پسر قد بلند و هیکلی دست
هم رو گرفته بودن.همه تحسین آمیز نگاهشون میکردن، هر دو با تکبر پله ها رو پایبن می اومدن،
خدا در و تخته رو با هم جور کرده بود.
کمی بعد شیالن به همراه پسره به سمت ما اومد.
هر سه با هم سالم دادیم.
شیالن: سالم بچه ها خیلی خوشحال شدم که اومدین!
رونیکا: گلم تو که دیگه داری می ری، حداقل این روز آخر ببینیمت.
اره اخه ملکه الیزابته دیدن هم داره، من نمی دونم این صورت عمل کرده و پالستیکی
چه زیبایی داره.
شیالن: خوشحالم کردین
پشت بند حرفش دست های ظریفش رو به سمت پسری که در سکوت کنارش
ایستاده بود و نگاه کجی روی صورتش بود، گرفت.
-معرفی می کنم، نامزدم فواد و این سه تا دختر زیبا هم از دوست های یونی هستن.
هر سه لبخند زدیم ولی پسره فقط به تکون دادن سر و لبخند کم رنگی اکتفا کرد.
حاال خیال کرده کنار ملکه انگلیس ایستاده؟ هوف اصال به من چه
-کجایی دختر خوردی نامزد مردم رو
از حرص آمیخته با تعجب به کمند نگاه کردم.
-چه قدر هم که خوردنی بود.
شیالن و نامزدش رفته بودن، شونه ای باال دادم و نشستم.
رونیکا: من که حوصله کل کل های شما رو ندارم، می رم برقصم.
من و کمند هم به تبعیت از رونیکا وارد جایگاه رقص شدیم و تا تونستیم انرژی
تخلیه کردیم.ان قدر رقصیده بودم که دیگه نای راه رفتن نداشتم، نمی دونم چم شده بود دل و
روده ام هم در حاال باال اومدن بود.
دست کمند رو گرفتم و در گوشش با صدای نسبتا بلندی که ناشی از سر و صدای
اون جا بود، گفتم: من خسته شدم بریم؟
کمند: من هم پام درد گرفته، رونی تو چی؟
رونیکا: نه من یه کم دیگه میمونم.
با بیخیالی شونه ای باال انداختم و با کمند به سمت میزمون رفتیم.
-آی آی، چته؟
-اون جا رو
مسیر نگاهش رو گرفتم تا به شیالن رسیدم، همراه با پسر قد بلند و هیکلی دست
هم رو گرفته بودن.همه تحسین آمیز نگاهشون میکردن، هر دو با تکبر پله ها رو پایبن می اومدن،
خدا در و تخته رو با هم جور کرده بود.
کمی بعد شیالن به همراه پسره به سمت ما اومد.
هر سه با هم سالم دادیم.
شیالن: سالم بچه ها خیلی خوشحال شدم که اومدین!
رونیکا: گلم تو که دیگه داری می ری، حداقل این روز آخر ببینیمت.
اره اخه ملکه الیزابته دیدن هم داره، من نمی دونم این صورت عمل کرده و پالستیکی
چه زیبایی داره.
شیالن: خوشحالم کردین
پشت بند حرفش دست های ظریفش رو به سمت پسری که در سکوت کنارش
ایستاده بود و نگاه کجی روی صورتش بود، گرفت.
-معرفی می کنم، نامزدم فواد و این سه تا دختر زیبا هم از دوست های یونی هستن.
هر سه لبخند زدیم ولی پسره فقط به تکون دادن سر و لبخند کم رنگی اکتفا کرد.
حاال خیال کرده کنار ملکه انگلیس ایستاده؟ هوف اصال به من چه
-کجایی دختر خوردی نامزد مردم رو
از حرص آمیخته با تعجب به کمند نگاه کردم.
-چه قدر هم که خوردنی بود.
شیالن و نامزدش رفته بودن، شونه ای باال دادم و نشستم.
رونیکا: من که حوصله کل کل های شما رو ندارم، می رم برقصم.
من و کمند هم به تبعیت از رونیکا وارد جایگاه رقص شدیم و تا تونستیم انرژی
تخلیه کردیم.ان قدر رقصیده بودم که دیگه نای راه رفتن نداشتم، نمی دونم چم شده بود دل و
روده ام هم در حاال باال اومدن بود.
دست کمند رو گرفتم و در گوشش با صدای نسبتا بلندی که ناشی از سر و صدای
اون جا بود، گفتم: من خسته شدم بریم؟
کمند: من هم پام درد گرفته، رونی تو چی؟
رونیکا: نه من یه کم دیگه میمونم.
با بیخیالی شونه ای باال انداختم و با کمند به سمت میزمون رفتیم.
۸۹۴
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.