فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت²³
داهیون « به بازرس کیم اطلاع بدید.... و شما برین اردو.... حواسم بهتون هست...... فقط خواهشان خارج از محوطه ندارین؟ باشه..... راجب این موضوع هم به کسی چیزی نگید.....
تهیونگ « چشم پدر.... داره دیرمون میشه.... با اجازه ما میریم..... بعدش دست میا رو گرفتم و رفتیم سمت ماشین.... بدنش داغ بود.....
میا « درکش نمیکردم.... خیلی ریلکس بود اونم وقتی میدونست نقشه قتلش رو کشیدن..... حسابی داشتم حرص میخوردم که دستش رو گذاشت روی پیشونیم..... چ... چیکار میکنی؟
تهیونگ « منو میخوان بکشن....تو چرا تب کردی.....؟؟ نمیخوام اتفاقی برات بیفته چون به مادرم قول دادم مراقبت باشم پس اینقدر بهش فکر نکن
میا « باشه.....همیشه بهم میگه به خاطر قولی که داده مراقبمه....پس من چم شده؟ چرا اینقدر نگرانش شدم؟ اون حتی نگران منم نیست.....به فکر قولیه که داده....هدفونم رو در اوردم و آهنگ مورد علاقه ام رو گذاشتم و چشمام رو بستم.....دیشب اصلا به آیو پیام ندادم....یادم باشه از دلش در بیارم.....
تهیونگ « نگران بودم اما قرار نبود خودم رو ببازم.....شاید بتونم از این فرصت استفاده کنم قاتل میونگ رو پیدا کنم....گوشیم رو در اوردم به عمو نامجون پیام دادم....یا همون بازرس کیم....قرار بود از دور مراقبمون باشه.....
میا « هدفون رو از گوشم در اوردم و به تهیونگ نگاه کردم....هوففف مثل همیشه خشک و جدی سرش تو گوشیش بود .....اصلا من چرا بهش اهمیت میدم....به هرحال بعد از اردو دیگه نمیبینمش....به خودم که اومدم دیدم رسیدیم به جنگل....کلبه جنگلی که چه عرض کنم....ویلایی بودن برای خودشون هم به چشم میخورد و خب امروز اون سوریا هم میومد و قرار بود دوباره غوغایی به پا بشه و اصلا حوصله اش رو نداشتم چون دیشب اصلا نتونستم خوب بخوابم.......
تهیونگ « از ماشین پیاده شدیم و دور راهنما جمع شدیم که چشمم به سوریا اوفتاد...و این یعنی شروع یه جنجال دیگه در کنار ماجرای قتل
کوک « وقتی از ماشین ها پیاده شدیم آیو و میا پریدن بغل همدیگه و کلی زار زدن......داشتم به حرفهای راهنما گوش میکردم که چشمم به سوریا اوفتاد.....اوه فکر کنم امروز هم یه ماجرا داریم.....یهو راهنما گفت دخترا برن تو کلبه های جنگلی و ما پسرا همراهش بریم....اوه مای گاد.....خداکنه اتفاقی نیفته.....
آیو « کوک و تهیونگ رفتن و سعی کردم سریع با میونگ بریم توی کلبه جنگلی که صدای سوریا اومد....وای وای....
سوری « پس اون دختره ی لوس و وحشی تویی....البته بایدم اینجوری رفتار کنی چون در سطح ما نیستی......فقط نمیدونم چرا تهیونگ اینقدر هواتو داره.....تو هیچی نیستی....راستی من قراره با تهیونگ توی یه گروه باشم....تو میتونی جای پیشخدمت رو بگیری.....
میا « هر ویلا جای دو گروه بود و گروه ما و آیو اینا پیش هم بود...
تهیونگ « چشم پدر.... داره دیرمون میشه.... با اجازه ما میریم..... بعدش دست میا رو گرفتم و رفتیم سمت ماشین.... بدنش داغ بود.....
میا « درکش نمیکردم.... خیلی ریلکس بود اونم وقتی میدونست نقشه قتلش رو کشیدن..... حسابی داشتم حرص میخوردم که دستش رو گذاشت روی پیشونیم..... چ... چیکار میکنی؟
تهیونگ « منو میخوان بکشن....تو چرا تب کردی.....؟؟ نمیخوام اتفاقی برات بیفته چون به مادرم قول دادم مراقبت باشم پس اینقدر بهش فکر نکن
میا « باشه.....همیشه بهم میگه به خاطر قولی که داده مراقبمه....پس من چم شده؟ چرا اینقدر نگرانش شدم؟ اون حتی نگران منم نیست.....به فکر قولیه که داده....هدفونم رو در اوردم و آهنگ مورد علاقه ام رو گذاشتم و چشمام رو بستم.....دیشب اصلا به آیو پیام ندادم....یادم باشه از دلش در بیارم.....
تهیونگ « نگران بودم اما قرار نبود خودم رو ببازم.....شاید بتونم از این فرصت استفاده کنم قاتل میونگ رو پیدا کنم....گوشیم رو در اوردم به عمو نامجون پیام دادم....یا همون بازرس کیم....قرار بود از دور مراقبمون باشه.....
میا « هدفون رو از گوشم در اوردم و به تهیونگ نگاه کردم....هوففف مثل همیشه خشک و جدی سرش تو گوشیش بود .....اصلا من چرا بهش اهمیت میدم....به هرحال بعد از اردو دیگه نمیبینمش....به خودم که اومدم دیدم رسیدیم به جنگل....کلبه جنگلی که چه عرض کنم....ویلایی بودن برای خودشون هم به چشم میخورد و خب امروز اون سوریا هم میومد و قرار بود دوباره غوغایی به پا بشه و اصلا حوصله اش رو نداشتم چون دیشب اصلا نتونستم خوب بخوابم.......
تهیونگ « از ماشین پیاده شدیم و دور راهنما جمع شدیم که چشمم به سوریا اوفتاد...و این یعنی شروع یه جنجال دیگه در کنار ماجرای قتل
کوک « وقتی از ماشین ها پیاده شدیم آیو و میا پریدن بغل همدیگه و کلی زار زدن......داشتم به حرفهای راهنما گوش میکردم که چشمم به سوریا اوفتاد.....اوه فکر کنم امروز هم یه ماجرا داریم.....یهو راهنما گفت دخترا برن تو کلبه های جنگلی و ما پسرا همراهش بریم....اوه مای گاد.....خداکنه اتفاقی نیفته.....
آیو « کوک و تهیونگ رفتن و سعی کردم سریع با میونگ بریم توی کلبه جنگلی که صدای سوریا اومد....وای وای....
سوری « پس اون دختره ی لوس و وحشی تویی....البته بایدم اینجوری رفتار کنی چون در سطح ما نیستی......فقط نمیدونم چرا تهیونگ اینقدر هواتو داره.....تو هیچی نیستی....راستی من قراره با تهیونگ توی یه گروه باشم....تو میتونی جای پیشخدمت رو بگیری.....
میا « هر ویلا جای دو گروه بود و گروه ما و آیو اینا پیش هم بود...
۵۲.۰k
۳۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.