« خوناشام من »
« خوناشام من »
از نظر آنیا
داشتم دستام رو می شوستم که یه صدایی از پشت پنجره شنیدم رفتم ببینم چیه که یک دفع ...
جولیا: چرا مگه من چمه که که ... هی وقتی باهات صحبت میکنم بهم گوش بده
دامیان : تو منو تا اینجا کشوندی که فقط بهم بگی دوسم داری بعد انتزار داری به حرفات گوش کنم ....
جولیا : خب مگه چی میشه این حرف روبهت بزنم
دامیان : ببین من یکی دیگه رو دوست دارم فهمیدی حالا گم شو
جولیا : اما ....
جولیا میفته دنبال دامیان و آنیا که همینجوری داره نگاه میکنه
آنیا :« خب به من چه اصلا به من ربطی نداره»
از نظر آنیا
از صحنه خارج شدم و به حرفهای دامیان و جولیا اهمیت ندادم ولی وقتی از دست شویی رفتم بیرون یه یه حسی ....
آنیا :« لعنت بهش »
آنیا میدویه سمت دامیان و جولیا
آنیا : « چرا چرا دارم این کارو میکنم »
از نظر دامیان
جولیا ولم نمیکرد که یک دفع آنیا اومد جلوم و....
آنیا: هی ولش کن
جولیا : برو اونور خوک کچولو به تو ربطی نداره
آنیا : به کی گفتی خوک کچولو
جولیا : .. ... مگه تو چیکار شی که ازش دفاع میکنی
آنیا : دوست دختر شم مشکلیه
دامیان : چی ..
آنیا میکبونه رو پای دامیان
دامیان : اره خب دوست دختر مه
جولیا : واقعا هه .... از تو انتظار نداشتم
جولیا صحنه رو ترک میکنه
آنیا : فقط پرو نشی دلم برات سوخت
دامیان =🍅
دامیان : من من اصلا بهت نیاز نداشتم خودم میتونستم از دستش خلاص شم
آنیا : اره میدونم
بکی با داد : آنیا
آنیا : سعی کن درباره این غذیه به کسی چیزی نگی
دامیان : « با اون کاری که تو کردی همه قطعا میفهمن »😐
بکی : آنیا پیش دامیان چیکار میکردی
آنیا : ام ..... هیچ کار
بکی : اره میدونم به من دروغ نگو
آنیا : غذیش خب طولانی نمیخوام دربارش صحبت کنم
از نظر آنیا
داشتم با بکی صحبت میکردم که یک دفع جولیا رو دیدم اومد طرفم و
از نظر آنیا
داشتم دستام رو می شوستم که یه صدایی از پشت پنجره شنیدم رفتم ببینم چیه که یک دفع ...
جولیا: چرا مگه من چمه که که ... هی وقتی باهات صحبت میکنم بهم گوش بده
دامیان : تو منو تا اینجا کشوندی که فقط بهم بگی دوسم داری بعد انتزار داری به حرفات گوش کنم ....
جولیا : خب مگه چی میشه این حرف روبهت بزنم
دامیان : ببین من یکی دیگه رو دوست دارم فهمیدی حالا گم شو
جولیا : اما ....
جولیا میفته دنبال دامیان و آنیا که همینجوری داره نگاه میکنه
آنیا :« خب به من چه اصلا به من ربطی نداره»
از نظر آنیا
از صحنه خارج شدم و به حرفهای دامیان و جولیا اهمیت ندادم ولی وقتی از دست شویی رفتم بیرون یه یه حسی ....
آنیا :« لعنت بهش »
آنیا میدویه سمت دامیان و جولیا
آنیا : « چرا چرا دارم این کارو میکنم »
از نظر دامیان
جولیا ولم نمیکرد که یک دفع آنیا اومد جلوم و....
آنیا: هی ولش کن
جولیا : برو اونور خوک کچولو به تو ربطی نداره
آنیا : به کی گفتی خوک کچولو
جولیا : .. ... مگه تو چیکار شی که ازش دفاع میکنی
آنیا : دوست دختر شم مشکلیه
دامیان : چی ..
آنیا میکبونه رو پای دامیان
دامیان : اره خب دوست دختر مه
جولیا : واقعا هه .... از تو انتظار نداشتم
جولیا صحنه رو ترک میکنه
آنیا : فقط پرو نشی دلم برات سوخت
دامیان =🍅
دامیان : من من اصلا بهت نیاز نداشتم خودم میتونستم از دستش خلاص شم
آنیا : اره میدونم
بکی با داد : آنیا
آنیا : سعی کن درباره این غذیه به کسی چیزی نگی
دامیان : « با اون کاری که تو کردی همه قطعا میفهمن »😐
بکی : آنیا پیش دامیان چیکار میکردی
آنیا : ام ..... هیچ کار
بکی : اره میدونم به من دروغ نگو
آنیا : غذیش خب طولانی نمیخوام دربارش صحبت کنم
از نظر آنیا
داشتم با بکی صحبت میکردم که یک دفع جولیا رو دیدم اومد طرفم و
۱۴۴
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.