A year without him 💔
A year without him 💔
پــارتــــ : 8 💜
رفتم در رو باز کردم که یهو ... یه دختری خودشو انداخت تو خونه . هم دانشگاهیم بود ، همونه که باباش تاجره و خیلی هم پولداره . اسمش دانه .
دان : هی دختره بیشعور تو خجالت نمیکشی با دوس پسر من تو خونت قرار میزاری ؟!
یه نگاهی به جونگ کوک کردم . دلم شکست . حتی فکرشم نمیکردم دوس دختر داشته باشه و بخواد بیاد به من درخواست دوستی بده !
دان : چرا جوابمو نمیدی ها ؟!
گفتم : اول اینکه دستتو بیار پایین ، دوم اینکه من با دوس پسر جناب عالی مثلا چیکار دارم ؟!
دان : پس این پیراهن چی بود بهش دادی ؟!
گفتم : میدونی ،،،، این پیراهن بدهکاری من به جونگ کوکه ! الانم بهش دادم ، هرچیم که گفتمو پس میگیرم ، مشکل من اینه که خیلی زود به دیگران اعتماد میکنم ! حالا هم همتون گمشید برید بیرون !
کوکی : اما ... من ....
می چا : خفه شوووو ! برید بیروننن !
دان : به وقتش به حساب تو هم میرسم !
می چا : گمشید بیرون !
{ همه رفتن بیرون ولی کوکی پشت در بود }
کوکی : ببین ... اون دختره دیوونس به خدا من دوس دختر ندارم ! اون فقط یه فامیله برای ما ! خواهش میکنم در رو باز کن ، باید باهات حرف بزنم !
سریع رفتم دم در و در رو باز کردم .
گفتم : چیه ها ؟! چی میخوای بگی ؟! میدونی ... ما دخترا قلبمون خیلی نازکه ، و شما پسرا همون قلبو تا به امروز صد هزار بار شکوندین !
{ زدم زیر گریه }
می چا : و ما دخترا ، مثل همیشه ، هیچی نگفتیم !
کوکی : من معذرت میخوام !
می چا : فقط ،،، برو . معذرت خواهی تو نمیخوام !
کوکی اروم اومد من رو بغل کرد منم تو بغلش گریه میکردم . که ....
پــارتــــ : 8 💜
رفتم در رو باز کردم که یهو ... یه دختری خودشو انداخت تو خونه . هم دانشگاهیم بود ، همونه که باباش تاجره و خیلی هم پولداره . اسمش دانه .
دان : هی دختره بیشعور تو خجالت نمیکشی با دوس پسر من تو خونت قرار میزاری ؟!
یه نگاهی به جونگ کوک کردم . دلم شکست . حتی فکرشم نمیکردم دوس دختر داشته باشه و بخواد بیاد به من درخواست دوستی بده !
دان : چرا جوابمو نمیدی ها ؟!
گفتم : اول اینکه دستتو بیار پایین ، دوم اینکه من با دوس پسر جناب عالی مثلا چیکار دارم ؟!
دان : پس این پیراهن چی بود بهش دادی ؟!
گفتم : میدونی ،،،، این پیراهن بدهکاری من به جونگ کوکه ! الانم بهش دادم ، هرچیم که گفتمو پس میگیرم ، مشکل من اینه که خیلی زود به دیگران اعتماد میکنم ! حالا هم همتون گمشید برید بیرون !
کوکی : اما ... من ....
می چا : خفه شوووو ! برید بیروننن !
دان : به وقتش به حساب تو هم میرسم !
می چا : گمشید بیرون !
{ همه رفتن بیرون ولی کوکی پشت در بود }
کوکی : ببین ... اون دختره دیوونس به خدا من دوس دختر ندارم ! اون فقط یه فامیله برای ما ! خواهش میکنم در رو باز کن ، باید باهات حرف بزنم !
سریع رفتم دم در و در رو باز کردم .
گفتم : چیه ها ؟! چی میخوای بگی ؟! میدونی ... ما دخترا قلبمون خیلی نازکه ، و شما پسرا همون قلبو تا به امروز صد هزار بار شکوندین !
{ زدم زیر گریه }
می چا : و ما دخترا ، مثل همیشه ، هیچی نگفتیم !
کوکی : من معذرت میخوام !
می چا : فقط ،،، برو . معذرت خواهی تو نمیخوام !
کوکی اروم اومد من رو بغل کرد منم تو بغلش گریه میکردم . که ....
۵.۴k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.