پارت ۲۲ چند تا لایک کنید پارت آخر رو بزارم
چشمام دیگه داشت از حدقه میزد بیرون که یکدفعه تهیونگ با شدت افتاد زمین
کوک: بسههههه(داد)
از دادش ترسیدم و عقب رفتم
کوک دستامو گرفت و با خودش کشید بیرون
ا.ت: هی داری اذیتم میکنی ولم کن
برگشت سمتم و با لحن عصبی گفت:
کوک: واقعا باهاش را..بطه داری؟!!!!!
سرمو انداختم پایین و ل..بم و به دندون گرفتم
عصبانی شده بود و من میترسیدم
هوفی کشید و دستشو زیر چونم گزاشت و سرمو بالا گرفت
کوک: هوممم جواب بده من کاری باهات ندارم
سرمو به معنی اره تکون دادم
که چشماش رو بست و دو زانو نشست رو زمین
ا.ت: کوک؟ تو منو .........دوست داری؟
اینو که گفتم سرشو بلند کرد و بهم نگاه کرد
لبخند زد و گفت:
کوک: فکر کنم دوست داشتم ولی.......دیگه فکر کنم نمیشه
بلند شد و از اونجا رفت خواستم جلوشو بگیرم که منصرف شدم
به سوی اتاق رفتم که با دیدن صحنه جلوم خشکم زد
تهیونگ و جیمین به جون هم افتاده بودن و سر و وضعشون خونی بود
رفتم جلو وسطشون قرار گرفتم و هردوتاشون رو به عقب هول دادم
ا.ت: همین الان بس کنیددد
هردو نفس نفس میزدن
ا.ت: جیمین به کوک هم گفتم به تو هم میگم از من بهتره دست بکشی چون........
دستشو جلوم گرفت
جیمین : دیگه باهاتون کاری ندارم
از اتاق بیرون رفت و در و کوبید
گریم گرفت و روی زمین نشستم
تهیونگ اومد پیشم
تهیونگ: گریه نکن کوچولوم
ا.ت: همش تقصیر منه که دوستیتون خراب شد کاش به این اتاق نمی یومدم
تهیونگ: منظورت چیه تو بهترین اتفاق زندگیم بودی
لبخندی به روش زدم که بغلم کرد
سرم تیر میکشید و چشمام بسته شدن
کوک: بسههههه(داد)
از دادش ترسیدم و عقب رفتم
کوک دستامو گرفت و با خودش کشید بیرون
ا.ت: هی داری اذیتم میکنی ولم کن
برگشت سمتم و با لحن عصبی گفت:
کوک: واقعا باهاش را..بطه داری؟!!!!!
سرمو انداختم پایین و ل..بم و به دندون گرفتم
عصبانی شده بود و من میترسیدم
هوفی کشید و دستشو زیر چونم گزاشت و سرمو بالا گرفت
کوک: هوممم جواب بده من کاری باهات ندارم
سرمو به معنی اره تکون دادم
که چشماش رو بست و دو زانو نشست رو زمین
ا.ت: کوک؟ تو منو .........دوست داری؟
اینو که گفتم سرشو بلند کرد و بهم نگاه کرد
لبخند زد و گفت:
کوک: فکر کنم دوست داشتم ولی.......دیگه فکر کنم نمیشه
بلند شد و از اونجا رفت خواستم جلوشو بگیرم که منصرف شدم
به سوی اتاق رفتم که با دیدن صحنه جلوم خشکم زد
تهیونگ و جیمین به جون هم افتاده بودن و سر و وضعشون خونی بود
رفتم جلو وسطشون قرار گرفتم و هردوتاشون رو به عقب هول دادم
ا.ت: همین الان بس کنیددد
هردو نفس نفس میزدن
ا.ت: جیمین به کوک هم گفتم به تو هم میگم از من بهتره دست بکشی چون........
دستشو جلوم گرفت
جیمین : دیگه باهاتون کاری ندارم
از اتاق بیرون رفت و در و کوبید
گریم گرفت و روی زمین نشستم
تهیونگ اومد پیشم
تهیونگ: گریه نکن کوچولوم
ا.ت: همش تقصیر منه که دوستیتون خراب شد کاش به این اتاق نمی یومدم
تهیونگ: منظورت چیه تو بهترین اتفاق زندگیم بودی
لبخندی به روش زدم که بغلم کرد
سرم تیر میکشید و چشمام بسته شدن
۱۴.۴k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.