do not leave me
do not leave me
p2☆
که با صدای داد ینفر به خودم امدم
تهیونگ: گفتم شما
ات: م... من ات
نباید خودمو ترسو نشون بدم باید قوی باشم نباید ازشون بترسم
تهیونگ: هه اسمت اشنا میزنه اها تو دختر همون عوضی هستی پولمونو دزدید و فرار کرد؟
ات: یعنی چی اصن پدر منو میشناسی اینطوری زر میزنی
یهو با احساس سوزش صورتم چشمام پر اشک شد تا حالا بجز مادرم کسی روم دست بلند نکرده بود
میرا: تو حق نداری روش دست بلند کنی
تهیونگ: اونوقت شما کی باشی
میرا: خواهرش
کوک: هیونگ حوصله جر و بحث ندارم همشونو بیار امارت اونجا ادمشون میکنیم
تهیونگ باشه ای گفتو به بادیگار داش دستور داد مارو بگیرن چهار پنج تا ادم گنده امدن دستمو گرفتنو بزور سوار ماشین کردن منو میرا دست همو گرفته بودیم میسو و لیا هم که همو محکم بغل کرده بودن وسطای جاده یهو چشمامونو بستن
ات: به من دست نزن
کوک: خفشو
بعدم دستامو گرفتو چشمامو بست( اخع چجوریی😳) وقتی رسیدیم دوباره همون ادم گنده ها دستامونو گرفتنو اندختنمون داهل یه اتاق درم قفل کردن پارچه رو از رو چشمام گرفتم به بچها نگاه کردم لیاو میسو تو بغل هم گریه میکردن میرا هم امد پیشم و دستم و گرفت با حالت گریه گفت...
میرا: بهت هق گفته هق بودم هق ه نریم بیرون
ات: اونی ببخشید همش تقصیر منه ای کاش هیچوقت با من دوست نمیشدین بخاطر من الان تو دردسر افتادین
میرا محکم بغلم کرد
میرا: ساکت شو یکی از بهترین اتفاقاتی که تو زندگیم این بود که با تو دوست شدم حالا هم ناراحت نباش بالاخره ازینجا میریم بیرون با صدای باز شدن در هممون برگشتیم سمت در زیر لب گفتم ایشش باز این پسره
تهیونگ: شنیدم چی گفتی
ات: گفتم که بشنوی
یهو اونیکی پسره امد نزدیکمو گفت
کوک: جرئت داری بازم پرویی کن
ات: میکنم
کوک: هه دلت کتک می خواد ( اشاره کرد به تهیونگ که ات ببرن بیرون)
ات: ولم کن
تهیونگ: نمیکنم
ات: گفتم ولم کن
تهیونگ: منم گفتم نمیکنم
ات: اصن به درک انقدر بزن که بمیری
کوک و تهیونگ: چی
ات: همون که شنیدین
کوک: دختر کوچولو انقدر زبون درازی نکن اخرش بد میبینی
خواستم حرفی بزنم که با دیدن اتاق قلبم امد تو دهم هر نوع وسیله شکنجه ای انجا بود
کوک: چیشد ساکت شدی(با پوزخند)
یهو یه شلاق ورداشت و انقدر زدم که فکر نمیکنم چیزی ازم باقیمونده باشه بعذ از ۵۰ تا ضربه ولم کرد انقدر بدنم درد میکرد که ننیتونستم از جام پاشم بلندم کردو برد تو اتاقپیش دخترا لباس مدرسم خونی شده بود وقتی در باز سد دخترا با دیدن من دویدن سمتمو محکم بغلم کردن
میرا: عوضی چیکارش کردی
لیا: ولش کن
کوک: اولن همتون خفشید دومن تقصیر خودش بود سومن لباساتون خدمتکارا میارن از فردا همتون شروع میکنید به کار کردن تا بدهی رو برگردونید
و درو بست و رفت
پرش به صبح
لباسا مونو پوشیدیم انقدر که بدن درد داشتم بزور رو پای خودم وایسادم در اتاق باز همون پسره بود ( کوکو میگه) بهمون گفت بریم پایین تا اجوما قانون هارو بهمون بگه رفتیم پایین یه خانم مهربون امد بهمون گفت: بچها اینجا قانون های زیادی داره ولی اصلیترینشون ۷ تا قانونی است که همتون باید بدون چون و چرا انجام بدین
1.هر روز صبح ساعت ۵ باید بیاید و برا ارباب صبحانه درست کنید
ات: چیی ساعت ۵
اجوما: اره عزیرم قانونیه که ارباب گداشته
ات: ایششششش
اجوما: 2.باید ارباب صداشون کنید
3.هر چی گفت بگید چشم
4.بهشون بی احترامی نکنی
5.به فکر فرار نباشید
ات تو دلش: هه چی فکر کردین
6.شب ها هر چی شد تو اتاقتون بمونید
7.هیچوقت بدون در زدن وارد اتاق ارباب نشید
تموم شد
میرا: ببخشسد اجوما یچیزی چرا نباید شب از اتاقمون بیایم بیرون
اجونا: خوب امشب خودت میفهمی
میرا: اها باش
لیا: اجوما الان باید چیکار کنیم
اجوما: لیا تو ظرفارو بشور
میرا تو هم غذا رو اماده کن
میسو تو هم برو میز و اماده کن
ات تو هم برو اتاق ارباب و تمیز کن
ات: چی من
احوما: اره دیگه
ات: باشه چشم حالا اتاقش کجاست
اجوما: طبقه بالا سمت راست اتاق در مشکیه
ات: ممنون
رفتم بالا اتاقو پیدا کردم هر چی در زدم جواب نداد رفتم تو دیدم خواب......
این پارتم تموم شد امید وارم خوشتون بیاد 💜
p2☆
که با صدای داد ینفر به خودم امدم
تهیونگ: گفتم شما
ات: م... من ات
نباید خودمو ترسو نشون بدم باید قوی باشم نباید ازشون بترسم
تهیونگ: هه اسمت اشنا میزنه اها تو دختر همون عوضی هستی پولمونو دزدید و فرار کرد؟
ات: یعنی چی اصن پدر منو میشناسی اینطوری زر میزنی
یهو با احساس سوزش صورتم چشمام پر اشک شد تا حالا بجز مادرم کسی روم دست بلند نکرده بود
میرا: تو حق نداری روش دست بلند کنی
تهیونگ: اونوقت شما کی باشی
میرا: خواهرش
کوک: هیونگ حوصله جر و بحث ندارم همشونو بیار امارت اونجا ادمشون میکنیم
تهیونگ باشه ای گفتو به بادیگار داش دستور داد مارو بگیرن چهار پنج تا ادم گنده امدن دستمو گرفتنو بزور سوار ماشین کردن منو میرا دست همو گرفته بودیم میسو و لیا هم که همو محکم بغل کرده بودن وسطای جاده یهو چشمامونو بستن
ات: به من دست نزن
کوک: خفشو
بعدم دستامو گرفتو چشمامو بست( اخع چجوریی😳) وقتی رسیدیم دوباره همون ادم گنده ها دستامونو گرفتنو اندختنمون داهل یه اتاق درم قفل کردن پارچه رو از رو چشمام گرفتم به بچها نگاه کردم لیاو میسو تو بغل هم گریه میکردن میرا هم امد پیشم و دستم و گرفت با حالت گریه گفت...
میرا: بهت هق گفته هق بودم هق ه نریم بیرون
ات: اونی ببخشید همش تقصیر منه ای کاش هیچوقت با من دوست نمیشدین بخاطر من الان تو دردسر افتادین
میرا محکم بغلم کرد
میرا: ساکت شو یکی از بهترین اتفاقاتی که تو زندگیم این بود که با تو دوست شدم حالا هم ناراحت نباش بالاخره ازینجا میریم بیرون با صدای باز شدن در هممون برگشتیم سمت در زیر لب گفتم ایشش باز این پسره
تهیونگ: شنیدم چی گفتی
ات: گفتم که بشنوی
یهو اونیکی پسره امد نزدیکمو گفت
کوک: جرئت داری بازم پرویی کن
ات: میکنم
کوک: هه دلت کتک می خواد ( اشاره کرد به تهیونگ که ات ببرن بیرون)
ات: ولم کن
تهیونگ: نمیکنم
ات: گفتم ولم کن
تهیونگ: منم گفتم نمیکنم
ات: اصن به درک انقدر بزن که بمیری
کوک و تهیونگ: چی
ات: همون که شنیدین
کوک: دختر کوچولو انقدر زبون درازی نکن اخرش بد میبینی
خواستم حرفی بزنم که با دیدن اتاق قلبم امد تو دهم هر نوع وسیله شکنجه ای انجا بود
کوک: چیشد ساکت شدی(با پوزخند)
یهو یه شلاق ورداشت و انقدر زدم که فکر نمیکنم چیزی ازم باقیمونده باشه بعذ از ۵۰ تا ضربه ولم کرد انقدر بدنم درد میکرد که ننیتونستم از جام پاشم بلندم کردو برد تو اتاقپیش دخترا لباس مدرسم خونی شده بود وقتی در باز سد دخترا با دیدن من دویدن سمتمو محکم بغلم کردن
میرا: عوضی چیکارش کردی
لیا: ولش کن
کوک: اولن همتون خفشید دومن تقصیر خودش بود سومن لباساتون خدمتکارا میارن از فردا همتون شروع میکنید به کار کردن تا بدهی رو برگردونید
و درو بست و رفت
پرش به صبح
لباسا مونو پوشیدیم انقدر که بدن درد داشتم بزور رو پای خودم وایسادم در اتاق باز همون پسره بود ( کوکو میگه) بهمون گفت بریم پایین تا اجوما قانون هارو بهمون بگه رفتیم پایین یه خانم مهربون امد بهمون گفت: بچها اینجا قانون های زیادی داره ولی اصلیترینشون ۷ تا قانونی است که همتون باید بدون چون و چرا انجام بدین
1.هر روز صبح ساعت ۵ باید بیاید و برا ارباب صبحانه درست کنید
ات: چیی ساعت ۵
اجوما: اره عزیرم قانونیه که ارباب گداشته
ات: ایششششش
اجوما: 2.باید ارباب صداشون کنید
3.هر چی گفت بگید چشم
4.بهشون بی احترامی نکنی
5.به فکر فرار نباشید
ات تو دلش: هه چی فکر کردین
6.شب ها هر چی شد تو اتاقتون بمونید
7.هیچوقت بدون در زدن وارد اتاق ارباب نشید
تموم شد
میرا: ببخشسد اجوما یچیزی چرا نباید شب از اتاقمون بیایم بیرون
اجونا: خوب امشب خودت میفهمی
میرا: اها باش
لیا: اجوما الان باید چیکار کنیم
اجوما: لیا تو ظرفارو بشور
میرا تو هم غذا رو اماده کن
میسو تو هم برو میز و اماده کن
ات تو هم برو اتاق ارباب و تمیز کن
ات: چی من
احوما: اره دیگه
ات: باشه چشم حالا اتاقش کجاست
اجوما: طبقه بالا سمت راست اتاق در مشکیه
ات: ممنون
رفتم بالا اتاقو پیدا کردم هر چی در زدم جواب نداد رفتم تو دیدم خواب......
این پارتم تموم شد امید وارم خوشتون بیاد 💜
۸.۶k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.