رمان بانگو پارت 1
چویا : ما برای خواستگاری اومدین
مادر دختر : اومدی دختر منو بگیری
دازای : نه بابا این اگه عرضه داشت می یومد خواستگاری من
چویا : اون غار و ببند دازای
مادر دختر : وای اقا (منظور از اقا همون چویاست) شما چقدر بی ادب و بد دهنی من دختر مو به تو نمیدم
دازای : از خدا تم باشه تیپ به این خوبی قد به این بلندی به این خوشتیپی
مادر دختر : والا ما قدی از این اقا نمیبینیم
چویا : هر دوتا تون خفه شین من که نیومدم خواستگاری دختر شما این نفله اومده
دازای : نفله منظورش منم
مادر دختر زنگ میزنه پلیس میان هر دوتا شون و جمع میکنن میبزن بازداشتگاه
این داستان ادامه دارد .....
مادر دختر : اومدی دختر منو بگیری
دازای : نه بابا این اگه عرضه داشت می یومد خواستگاری من
چویا : اون غار و ببند دازای
مادر دختر : وای اقا (منظور از اقا همون چویاست) شما چقدر بی ادب و بد دهنی من دختر مو به تو نمیدم
دازای : از خدا تم باشه تیپ به این خوبی قد به این بلندی به این خوشتیپی
مادر دختر : والا ما قدی از این اقا نمیبینیم
چویا : هر دوتا تون خفه شین من که نیومدم خواستگاری دختر شما این نفله اومده
دازای : نفله منظورش منم
مادر دختر زنگ میزنه پلیس میان هر دوتا شون و جمع میکنن میبزن بازداشتگاه
این داستان ادامه دارد .....
۳.۲k
۰۶ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.