مقدمه..
-آرتام من دوست ندارم خواهش میکنم بس کن!!
+شده تاحالا از خدت بپرسی من اینجا آدمم بابا لنتی من دوست دارم.موندم چی اون هیولای چشم قرمز باعث شده که انقدر به اون علاقه داشته باشی هان؟! آخه اون چی داره دلسا به من بگو چی باعث شده از اون هیولا خوشت بیاد دلسا بهم بگو لنتی
شونه هام تو دستاش بود و با عصبانیت تو صورتم داد میزد و منو با شدت تکون میداد.از شدت ترس جیغی کشیدم:ولم کن آراد کمکم کنننن
+اها پس اسمش اینه آراد
*ولش کن
+شما کی باشی؟
*آراد!
+فک کردی میتونی به همین راحتی ها دلسا رو از من بدزدی جوجه هیولا؟
-بس کن...اون هیولا نیس
+اگه نیس پس چرا دندون نیش داره چرا چشماش قرمزه چرا خون و گوشت خام میخوره؟
*دلسا رو ول کن هرکار بگی میکنم
+هرکار؟
-نه خواهش میکنم..ولش کن آراد این کارو نکن
*میدونی که من خیلی دوست دارم دلسا
-نه..خواهش میکنم اینکارو نکن
+حتی اگه به قیمت گرفتن جون دلسا؟
*یه تار مو از دلسا کم بشه میکشمت
آرتام موهامو تو دستاش گرفت و محکم کشید:آییییییی..
+خب..الان چندتا دسته مو ازش کم شد!
آراد با عصبانیت دندوناشو نشون داد و غرش کرد!
+میبینی..اون یه هیولاس!! دلسا باهام ازدواج کن خوشبختت میکنم
-نمیخواممممممم دوست ندارممممممم....
+منم اونو میکشمش!
آراد با عصبانیت پرید روی آرتام و بهش حمله کرد.
*برو دلسا فرار کن
-بدون تو جایی نمیرمم
*دارم بهت میگم برو دلسا پلیسا رو خبر کن
دویدم و رفتم و یهو از پشت صدای شلیک بلند شد و...
*دلساااااااااااا
اما من کی چیزی حس نکردم بالا سرمو دیدم که...
.
.
.
.
.
"نام:فرشته مرگ"
«اگه دوس داری بقیه شو بخونی به کانال تلگرامم بپیوند:
https://t.me/romanrevengers»
+شده تاحالا از خدت بپرسی من اینجا آدمم بابا لنتی من دوست دارم.موندم چی اون هیولای چشم قرمز باعث شده که انقدر به اون علاقه داشته باشی هان؟! آخه اون چی داره دلسا به من بگو چی باعث شده از اون هیولا خوشت بیاد دلسا بهم بگو لنتی
شونه هام تو دستاش بود و با عصبانیت تو صورتم داد میزد و منو با شدت تکون میداد.از شدت ترس جیغی کشیدم:ولم کن آراد کمکم کنننن
+اها پس اسمش اینه آراد
*ولش کن
+شما کی باشی؟
*آراد!
+فک کردی میتونی به همین راحتی ها دلسا رو از من بدزدی جوجه هیولا؟
-بس کن...اون هیولا نیس
+اگه نیس پس چرا دندون نیش داره چرا چشماش قرمزه چرا خون و گوشت خام میخوره؟
*دلسا رو ول کن هرکار بگی میکنم
+هرکار؟
-نه خواهش میکنم..ولش کن آراد این کارو نکن
*میدونی که من خیلی دوست دارم دلسا
-نه..خواهش میکنم اینکارو نکن
+حتی اگه به قیمت گرفتن جون دلسا؟
*یه تار مو از دلسا کم بشه میکشمت
آرتام موهامو تو دستاش گرفت و محکم کشید:آییییییی..
+خب..الان چندتا دسته مو ازش کم شد!
آراد با عصبانیت دندوناشو نشون داد و غرش کرد!
+میبینی..اون یه هیولاس!! دلسا باهام ازدواج کن خوشبختت میکنم
-نمیخواممممممم دوست ندارممممممم....
+منم اونو میکشمش!
آراد با عصبانیت پرید روی آرتام و بهش حمله کرد.
*برو دلسا فرار کن
-بدون تو جایی نمیرمم
*دارم بهت میگم برو دلسا پلیسا رو خبر کن
دویدم و رفتم و یهو از پشت صدای شلیک بلند شد و...
*دلساااااااااااا
اما من کی چیزی حس نکردم بالا سرمو دیدم که...
.
.
.
.
.
"نام:فرشته مرگ"
«اگه دوس داری بقیه شو بخونی به کانال تلگرامم بپیوند:
https://t.me/romanrevengers»
۲.۹k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.