ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 40°•
جونگ کوک: ای خدا چه غلطی کردم حاملش کردما
جونگ کوک همینطور که غر میزد با ماشین دنبال یه سوپر مارکت باز بود که بالاخره پیدا کرد و وسایل رو خرید و راهی خونه شد
جونگ کوک: لیانا
لیانا با سرعت از طبقه بالا اومد پایین
لیانا: اخجونننننننننن
جونگ کوک: یااااا آروم الان بچه میوفته
لیانا: خدا نکنه بچم نمیافته
جونگ کوک: بگیر دیگه صدام نکنیا
لیانا: میخوای بری بخوابی؟
جونگ کوک: بله با اجازتون
لیانا: یعنی میخوای منو تنها بزاری؟
جونگ کوک: لیانا تورو جدت از خستگی دارم میمیرم
لیانا: ایشش برو خب
جونگ کوک: هوففف
جونگکوک رفت به اتاق مشترکشون و لباس هاشو درآورد و خوابید درحالی که لیانا همون موقع داشت شیر و کیک میخورد
لیانا: اومممم خیلی خوشمزه است ولی حسابی کوک اذیت شدا اما اشکال نداره من فقط قراره یه بار بچه بیارم دیگه
و بعد به خوردن ادامه داد و بعدش مسواک زد و رفت کنار کوک خوابید
(جونگ کوک)
صبح ساعت ۹ بود که بیدار شدم و بله دیرم شده بود بدو بدو کارمو کردم ولی دیگه وقت نداشتم صبحونه بخورم پس بدو رفتم برای لیانا هم سفارش میدم
(لیانا)
وقتی بلند شدم ساعت ۱۲ ظهر بود باورم نمیشد اینهمه خوابیده باشم بلند شدم کارام رو کردم رفتم آشپز خونه گشنم بود پس تصمیم گرفتم برای خودم سوپ شیر سفارش بدم بعد از سفارش یکم با گوشیم ور رفتم که صدای زنگ اومد و بله غذای خوشمزه خودم رسید ولی باز زیاد نتونستم ازش بخورم چون حالم بد شد بیخیال تمیز کردن شدم چون خسته بودم پس رفتم به ادامه کتاب خوندنم رسیدم
(جیمین)
بالاخره امروز میرم بهش میگم و از هم طلاق میگیرم و میتونم به عشقم برسم راه افتادم سمت اتاق مشترکمون و در رو بستم
سورا: عشقم کاری داشتی باهام
جیمین: به من نگو عشقم
سورا: وا چیشده چرا اینجوری میکنی؟
جیمین: واقعا فکر کردی من احمقم
سورا: نه عزیزم برای چی باید همچین فکری بکنم؟
جیمین: ههه وقتی زیر خواب اون مردک بودی چی فکر کردی من احمقم متوجه نمیشم
سورا: چی؟!
جیمین: چیه فکر کردی نمیدونستم من حتی میدونم سانی بچه من نیست و از اون مردکه
سورا: جیمین همه چیرو بهت توضیح میدم
جیمین: چی رو توضیح میدی هاااااا(با داد)
سورا: جیمین
جیمین: اسممو به زبونت نیار همینکه جلوی بچه هات آبروتو نبردم برو خداتو شکر اینم برگه احضاریه برای طلاقه به نعفته بیای و اینکه سومین پیش من میمونه نمیخوام اون مثل مادرم به هرزه بشه
سورا: ولی جیمین
جیمین: صداتو نشنوم دیگه
جیمین با عصبانیت اتاق رو ترک کرد و به سمت بیمارستان رفت
کپی ممنوع ❌
جونگ کوک همینطور که غر میزد با ماشین دنبال یه سوپر مارکت باز بود که بالاخره پیدا کرد و وسایل رو خرید و راهی خونه شد
جونگ کوک: لیانا
لیانا با سرعت از طبقه بالا اومد پایین
لیانا: اخجونننننننننن
جونگ کوک: یااااا آروم الان بچه میوفته
لیانا: خدا نکنه بچم نمیافته
جونگ کوک: بگیر دیگه صدام نکنیا
لیانا: میخوای بری بخوابی؟
جونگ کوک: بله با اجازتون
لیانا: یعنی میخوای منو تنها بزاری؟
جونگ کوک: لیانا تورو جدت از خستگی دارم میمیرم
لیانا: ایشش برو خب
جونگ کوک: هوففف
جونگکوک رفت به اتاق مشترکشون و لباس هاشو درآورد و خوابید درحالی که لیانا همون موقع داشت شیر و کیک میخورد
لیانا: اومممم خیلی خوشمزه است ولی حسابی کوک اذیت شدا اما اشکال نداره من فقط قراره یه بار بچه بیارم دیگه
و بعد به خوردن ادامه داد و بعدش مسواک زد و رفت کنار کوک خوابید
(جونگ کوک)
صبح ساعت ۹ بود که بیدار شدم و بله دیرم شده بود بدو بدو کارمو کردم ولی دیگه وقت نداشتم صبحونه بخورم پس بدو رفتم برای لیانا هم سفارش میدم
(لیانا)
وقتی بلند شدم ساعت ۱۲ ظهر بود باورم نمیشد اینهمه خوابیده باشم بلند شدم کارام رو کردم رفتم آشپز خونه گشنم بود پس تصمیم گرفتم برای خودم سوپ شیر سفارش بدم بعد از سفارش یکم با گوشیم ور رفتم که صدای زنگ اومد و بله غذای خوشمزه خودم رسید ولی باز زیاد نتونستم ازش بخورم چون حالم بد شد بیخیال تمیز کردن شدم چون خسته بودم پس رفتم به ادامه کتاب خوندنم رسیدم
(جیمین)
بالاخره امروز میرم بهش میگم و از هم طلاق میگیرم و میتونم به عشقم برسم راه افتادم سمت اتاق مشترکمون و در رو بستم
سورا: عشقم کاری داشتی باهام
جیمین: به من نگو عشقم
سورا: وا چیشده چرا اینجوری میکنی؟
جیمین: واقعا فکر کردی من احمقم
سورا: نه عزیزم برای چی باید همچین فکری بکنم؟
جیمین: ههه وقتی زیر خواب اون مردک بودی چی فکر کردی من احمقم متوجه نمیشم
سورا: چی؟!
جیمین: چیه فکر کردی نمیدونستم من حتی میدونم سانی بچه من نیست و از اون مردکه
سورا: جیمین همه چیرو بهت توضیح میدم
جیمین: چی رو توضیح میدی هاااااا(با داد)
سورا: جیمین
جیمین: اسممو به زبونت نیار همینکه جلوی بچه هات آبروتو نبردم برو خداتو شکر اینم برگه احضاریه برای طلاقه به نعفته بیای و اینکه سومین پیش من میمونه نمیخوام اون مثل مادرم به هرزه بشه
سورا: ولی جیمین
جیمین: صداتو نشنوم دیگه
جیمین با عصبانیت اتاق رو ترک کرد و به سمت بیمارستان رفت
کپی ممنوع ❌
۵۰.۶k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.