پارت: 14
پارت: 14
«روشنایی پس از تاریکی»
Part:14
"Light After Darkness"
کوک: لونا میتونی راه بری؟
لونا: اره چطور؟
کوک: پس خیلی اروم دنبالم راه بیوفت رفتیم از بیمارستان بیرون کوک گفت: خب سوار ماشین شو!
گفتم: باشه اما کجا میریم؟
کوک: دور از این ادمکا و ادمای بی ارزشش
لونا: باشه
ویو نویسنده:
باهم رفتن به عمارت کوک که دور از شهر بود رفتن اونجا اونجا باهم باعشق زندگی میکردن جنگل میرفتن کوه میرفتن باهم اریگامی درست میکردن باهم غذا درست میکردن باهم فیلم میدیدن شب تو بغل هم به خواب میرفتن صب تو بغل هم از خواب بیدار میشدن و دنیا شون و باهم زیبا تر میکردن و دست لونا هم خب شده بود تو این دو سه ماه!
یک روز کوک به لونا گفت میخوادبره خرید کنه و طول میکشه و لونا خسته میشه لونا گفت پس من نمیام ولی زود برگرد کوک گف باشه وقتی کوک رفت هیونجین اومد لونا درو نیمه باز کرد دید کسی نیس تا اومد درو ببنده هیونجین پاشو گذاشت لای در و درو باز کرد
ویو لونا:
یکی در زد رفتم درو باز کنم کسی نبود اما تا خواستم درو ببندم هیونجین پاشو گذاشت لای در و به زور اومد
«روشنایی پس از تاریکی»
Part:14
"Light After Darkness"
کوک: لونا میتونی راه بری؟
لونا: اره چطور؟
کوک: پس خیلی اروم دنبالم راه بیوفت رفتیم از بیمارستان بیرون کوک گفت: خب سوار ماشین شو!
گفتم: باشه اما کجا میریم؟
کوک: دور از این ادمکا و ادمای بی ارزشش
لونا: باشه
ویو نویسنده:
باهم رفتن به عمارت کوک که دور از شهر بود رفتن اونجا اونجا باهم باعشق زندگی میکردن جنگل میرفتن کوه میرفتن باهم اریگامی درست میکردن باهم غذا درست میکردن باهم فیلم میدیدن شب تو بغل هم به خواب میرفتن صب تو بغل هم از خواب بیدار میشدن و دنیا شون و باهم زیبا تر میکردن و دست لونا هم خب شده بود تو این دو سه ماه!
یک روز کوک به لونا گفت میخوادبره خرید کنه و طول میکشه و لونا خسته میشه لونا گفت پس من نمیام ولی زود برگرد کوک گف باشه وقتی کوک رفت هیونجین اومد لونا درو نیمه باز کرد دید کسی نیس تا اومد درو ببنده هیونجین پاشو گذاشت لای در و درو باز کرد
ویو لونا:
یکی در زد رفتم درو باز کنم کسی نبود اما تا خواستم درو ببندم هیونجین پاشو گذاشت لای در و به زور اومد
۳.۸k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.