دنیای تاریک من (:
#دنیای_تاریک_من
پارت :12
لینو رفت سوار ماشین شد و داشت میرفت که دید وسطای راه توی دست انداز یک صدا از پشت میاد ماشینو نگه داشت و رفت که چک کنه .
صندوق باز کردو دید هان داره با یک لبخند ملیح و مضطرب نگاش میکنه ،لینو خندیدو گفت :
-تو اینجا چیکار میکنی چطوری اومدی تو ماشین؟
این مهم نیست که من چجوری اومدم این مهمه که تو منو با خودت میبری یا نه؟ وسط خیابون ماشینا رو ببین مجبوری منو با خودت ببری.
-برات تاکسی میگیرم .
نمیرم ، من میخوام باهات بیام .
-اصلا حوصله حرف زدن باهات رو ندارم اگر میخوای بیای باید ساکت باشی ،باشه؟
هان سرش رو تند تند به معنی باشه تکون داد و رفتن .
-خب رسیدیم وقتی رفتیم تو هیچی نمیگی چون دوست ندارم خیلی طول بکشه و زودتر برگردم خونه
هان و لینو رفتن داخل و پدر لینو سر میز نشسته بود .
بشین لینو
- میخوام زود تر برم
باشه ولی شاید خسته بشی
-حرفتو بزن
دوستته یا بادیگاردت
- فکر نکنم موضوعمون این باشه
آیگوووو هیچوقت با پدرت مثل آدم حرف نزدی
تو باید بهم احترام بزاری پسرم
- من یادم نمیاد شما پدرم باشی ، آقای لی اینقدر وقت تلف نکن حرفتو بزن
تو باید برگردی خونه
- چی؟ اینجا؟ منو تا اینجا کشوندیکه اینو بگی اونم وقتی میدونی جوابم چیه؟نه من به این خونه نمیام
تو باید برگردی چون میخوام تمام ارث و میراثم برسه به تو
- من ارث و میراث مسخره ی شما رو نمیخوام ، چرا نمیدی به همون کسی که به خاطرش مامان آسیب دید؟
دوباره این بحث رو شروع نکن
-چرا نباید شروع کنم؟تو قاتلی ؟ تووو مادرمو کشتی ؟ دقیقا همون زمانی که نیاز داشتم کسی آرومم کنه و پشتم باشه پشتمو خالی کردی حتی الان فقط به خاطر نگرانی دارایی هات منو تا اینجا کشوندی؟تو حتی مراسم تشیع جنازه ی مامانم نیومدی ؟ فقط به در نگاه میکردم و پیش خودم میگفتم که "اون قطعا میاد "اما تو ، تو نیومدی.
لینو با گریه و فریاد اینهارو میگفت و هان تاحالا لینورو اینجوری ندیده بود و واقعا تعجب کرده بود و نگران دوستی که داشت اتفاقات تلخ زندگیش رو فریاد میزد بود.
بس کن لینو
- تو یک پول پرستی و این هیچوقت تغییر نمیکنه
پدر لینو بلند شد و به سمت لینو اومد و سیلی محکمی به گوشش زد
جوری که صداش کل اون خونه رو پر کرد
هان داشت سعی میکرد که جلوی لینو رو بگیره و نزاره بیشتر از این اذیت بشه ولی نمیتونست و وقتی سیلی خوردن دوستش رو دید واقعا عصبی شد ولی لینو بهش گفته بود که چیزی نگه برای اینکه جلوی خودشو بگیره دست لینو رو گرفت از اونجا بیرون اومد
لینو واقعا حالش بد بود
سوار ماشین شد و هان رانندگی میکرد
کل راه هیچی نمیگفتن ،لینو درحالی که سرش رو به شیشه چسبونده بود بیرون رو نگاه می کرد.
پارت :12
لینو رفت سوار ماشین شد و داشت میرفت که دید وسطای راه توی دست انداز یک صدا از پشت میاد ماشینو نگه داشت و رفت که چک کنه .
صندوق باز کردو دید هان داره با یک لبخند ملیح و مضطرب نگاش میکنه ،لینو خندیدو گفت :
-تو اینجا چیکار میکنی چطوری اومدی تو ماشین؟
این مهم نیست که من چجوری اومدم این مهمه که تو منو با خودت میبری یا نه؟ وسط خیابون ماشینا رو ببین مجبوری منو با خودت ببری.
-برات تاکسی میگیرم .
نمیرم ، من میخوام باهات بیام .
-اصلا حوصله حرف زدن باهات رو ندارم اگر میخوای بیای باید ساکت باشی ،باشه؟
هان سرش رو تند تند به معنی باشه تکون داد و رفتن .
-خب رسیدیم وقتی رفتیم تو هیچی نمیگی چون دوست ندارم خیلی طول بکشه و زودتر برگردم خونه
هان و لینو رفتن داخل و پدر لینو سر میز نشسته بود .
بشین لینو
- میخوام زود تر برم
باشه ولی شاید خسته بشی
-حرفتو بزن
دوستته یا بادیگاردت
- فکر نکنم موضوعمون این باشه
آیگوووو هیچوقت با پدرت مثل آدم حرف نزدی
تو باید بهم احترام بزاری پسرم
- من یادم نمیاد شما پدرم باشی ، آقای لی اینقدر وقت تلف نکن حرفتو بزن
تو باید برگردی خونه
- چی؟ اینجا؟ منو تا اینجا کشوندیکه اینو بگی اونم وقتی میدونی جوابم چیه؟نه من به این خونه نمیام
تو باید برگردی چون میخوام تمام ارث و میراثم برسه به تو
- من ارث و میراث مسخره ی شما رو نمیخوام ، چرا نمیدی به همون کسی که به خاطرش مامان آسیب دید؟
دوباره این بحث رو شروع نکن
-چرا نباید شروع کنم؟تو قاتلی ؟ تووو مادرمو کشتی ؟ دقیقا همون زمانی که نیاز داشتم کسی آرومم کنه و پشتم باشه پشتمو خالی کردی حتی الان فقط به خاطر نگرانی دارایی هات منو تا اینجا کشوندی؟تو حتی مراسم تشیع جنازه ی مامانم نیومدی ؟ فقط به در نگاه میکردم و پیش خودم میگفتم که "اون قطعا میاد "اما تو ، تو نیومدی.
لینو با گریه و فریاد اینهارو میگفت و هان تاحالا لینورو اینجوری ندیده بود و واقعا تعجب کرده بود و نگران دوستی که داشت اتفاقات تلخ زندگیش رو فریاد میزد بود.
بس کن لینو
- تو یک پول پرستی و این هیچوقت تغییر نمیکنه
پدر لینو بلند شد و به سمت لینو اومد و سیلی محکمی به گوشش زد
جوری که صداش کل اون خونه رو پر کرد
هان داشت سعی میکرد که جلوی لینو رو بگیره و نزاره بیشتر از این اذیت بشه ولی نمیتونست و وقتی سیلی خوردن دوستش رو دید واقعا عصبی شد ولی لینو بهش گفته بود که چیزی نگه برای اینکه جلوی خودشو بگیره دست لینو رو گرفت از اونجا بیرون اومد
لینو واقعا حالش بد بود
سوار ماشین شد و هان رانندگی میکرد
کل راه هیچی نمیگفتن ،لینو درحالی که سرش رو به شیشه چسبونده بود بیرون رو نگاه می کرد.
۲.۸k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.