𝑯𝒊𝒎 & 𝒊 💙🦋 ²
دستای ا/تو گرفت و بدون هیچ مقدمه چینی ای گفت : ا/ت من راستش ازت خوشم میاد ، تمام این مدت میخواستم بهت همینو بگم ولی نشد ، من نمیدونستم که جین دوست پسرته
ا/ت: ولی اون دوست پسرم نیست....!
با حرفی که ا/ت زد میشد امید دوباره رو تو چشمای نامجون دید.
نامجون: پس میتونم ازت درخواست کنم که باهام قرار بزاری..؟
ا/ت: امممم ، اره
بعد از رفتن نامجون جین سمت ا/ت اومد و جلوش وایساد.
جین: بریم؟
ا/ت از روی نیمکت بلند شد و دست جینو گرفت و باهم از مدرسه خارج شدن.
جین: دوسش داری؟
ا/ت: ها
جین: من که دوست داشتم لعنتی ، چرا من نه من که بهت گفته بودم دوست دارم ، من که برات هیچی کم نزاشتم ا/ت تو چرا منو قبول نمیکنی؟ (داد)
ا/ت: جین آروم باش
جین: چجوری آروم باشم وقتی میبینم منی که از بچگی باهات بودمو قبول نمیکنی ولی یه نفری که کلا یه هفتس میشناسی رو قبول میکنی
ا/ت: من قبلا بهت گفته بودم که تو رو مثل برادرم دوست دارم بخاطر همین نمیتونم که باهات باشم
جین: ا/ت مننمیخوام برادرت باشم ، من...
ا/ت: جین فک کنم به صلاح جفتمونه که دیگه هم دیگه رو نبینیم.
جین: ا/ت ، ببخشید...غلط کردم ، ولی اینو به من نگو من نمیتونم بدون تو ..... باشه اصن هرچی تو بگی.
ا/ت: خدافظ جین
جین: ا/ت.....ا/ت (داد)
ولی خیلی دیر شده بود....!
ا/ت از خیابون رد شد و رفت اون سمت و سوار تاکسی شد تا بره خونه به خونه که رسید گوشیشو چیک کرد و دید از شماره ناشناس براش پیام اومده.
*متن پیام*
سلام ا/ت ، نامجونم از تو گروه کلاسی شمارتو پیدا کردم میتونیم امروز همو ببینیم؟
ا/ت: اوهوم
اون روز ا/تم به نامجون گفت که دوسش داره.
......
وقتی که فردا ا/ت وارد کلاس شد جینو ندید ، با خودش گفت حتما از حرفای دیروز ناراحته و امروز نیومده مدرسه.
روزا همین طور میگذشت و جین مدرسه نمیومد حتی جواب زنگای ا/تم نمیداد.
نامجون: عزیزم ناراحت نباش پیداش میکنیم.
ا/ت: اگه بلایی سر خودش آورده باشه چی؟
نامجون: این اتفاق نیوفتاده.
چند ماه گذشت و ا/ت تونست به نبود جین عادت کنه ولی هنوز جای خالیشو حس میکرد.
یه روز نامجون تصمیم گرفت که برای عوض شدن حال ا/ت اونو به گردش خارج شهر ببره.. وسایلاشونو جمع کردن و داخل ماشین گذاشتن و حرکت کردن...
توی جاده یه طرفه بودن و به نظر میرسید که کسی به غیر از خودشون اونجا نبود.
همین طور که به جلو میرفتن متوجه ماشینی شدن که از روبه رو داره به سمتشون میاد.
اما جاده که یه طرفه بود...!
ا/ت: نامجون مواظب بااااش.
ا/ت: ولی اون دوست پسرم نیست....!
با حرفی که ا/ت زد میشد امید دوباره رو تو چشمای نامجون دید.
نامجون: پس میتونم ازت درخواست کنم که باهام قرار بزاری..؟
ا/ت: امممم ، اره
بعد از رفتن نامجون جین سمت ا/ت اومد و جلوش وایساد.
جین: بریم؟
ا/ت از روی نیمکت بلند شد و دست جینو گرفت و باهم از مدرسه خارج شدن.
جین: دوسش داری؟
ا/ت: ها
جین: من که دوست داشتم لعنتی ، چرا من نه من که بهت گفته بودم دوست دارم ، من که برات هیچی کم نزاشتم ا/ت تو چرا منو قبول نمیکنی؟ (داد)
ا/ت: جین آروم باش
جین: چجوری آروم باشم وقتی میبینم منی که از بچگی باهات بودمو قبول نمیکنی ولی یه نفری که کلا یه هفتس میشناسی رو قبول میکنی
ا/ت: من قبلا بهت گفته بودم که تو رو مثل برادرم دوست دارم بخاطر همین نمیتونم که باهات باشم
جین: ا/ت مننمیخوام برادرت باشم ، من...
ا/ت: جین فک کنم به صلاح جفتمونه که دیگه هم دیگه رو نبینیم.
جین: ا/ت ، ببخشید...غلط کردم ، ولی اینو به من نگو من نمیتونم بدون تو ..... باشه اصن هرچی تو بگی.
ا/ت: خدافظ جین
جین: ا/ت.....ا/ت (داد)
ولی خیلی دیر شده بود....!
ا/ت از خیابون رد شد و رفت اون سمت و سوار تاکسی شد تا بره خونه به خونه که رسید گوشیشو چیک کرد و دید از شماره ناشناس براش پیام اومده.
*متن پیام*
سلام ا/ت ، نامجونم از تو گروه کلاسی شمارتو پیدا کردم میتونیم امروز همو ببینیم؟
ا/ت: اوهوم
اون روز ا/تم به نامجون گفت که دوسش داره.
......
وقتی که فردا ا/ت وارد کلاس شد جینو ندید ، با خودش گفت حتما از حرفای دیروز ناراحته و امروز نیومده مدرسه.
روزا همین طور میگذشت و جین مدرسه نمیومد حتی جواب زنگای ا/تم نمیداد.
نامجون: عزیزم ناراحت نباش پیداش میکنیم.
ا/ت: اگه بلایی سر خودش آورده باشه چی؟
نامجون: این اتفاق نیوفتاده.
چند ماه گذشت و ا/ت تونست به نبود جین عادت کنه ولی هنوز جای خالیشو حس میکرد.
یه روز نامجون تصمیم گرفت که برای عوض شدن حال ا/ت اونو به گردش خارج شهر ببره.. وسایلاشونو جمع کردن و داخل ماشین گذاشتن و حرکت کردن...
توی جاده یه طرفه بودن و به نظر میرسید که کسی به غیر از خودشون اونجا نبود.
همین طور که به جلو میرفتن متوجه ماشینی شدن که از روبه رو داره به سمتشون میاد.
اما جاده که یه طرفه بود...!
ا/ت: نامجون مواظب بااااش.
۲۹.۳k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.