پارت 2
پارت 2
یونجون: خب از کجا اومدی؟ سوبین:من.. خب... خب من تو سعول زندگی میکنم! یونجون : هممم.. بعد از این مکالمه ی کوتاه بین اون دو نفر سکوت حاکم شد، تا زمانی که سوبین: یونجون.. البته اگه میتونم بهت یونجون بگم.. میشه یه سوال بپرسم؟ یونجون: راحت باش... بپرس! سوبین: خب... نظرت درباره ی زندگیت چیه؟ یونجون: چرا میپرسی؟ سوبین:همینجوری...
یونجون: هممم..سوبین:جوابمو ندادی... یونجون:خب.. چجوری بگم.. نظر خاصی درباره ی زندگیم ندارم... سوبین: اها.. ( زنگ ناهار)یونجون: یاا،سوبین... با کی ناهار میخوری؟ سوبین: خب... فکر کنم تنها.. یونجون: اها.. باشه.. سوبین داشت به سمت سالن ناهار خوری میرفت که یک نفر بهش برخورد کرد و سوبین زمین خورد...اون سعی کرد بلند شه اما نتونست.. پاش بدجور پیچ خورده بود.. همون لحظه...
یونجون: خب از کجا اومدی؟ سوبین:من.. خب... خب من تو سعول زندگی میکنم! یونجون : هممم.. بعد از این مکالمه ی کوتاه بین اون دو نفر سکوت حاکم شد، تا زمانی که سوبین: یونجون.. البته اگه میتونم بهت یونجون بگم.. میشه یه سوال بپرسم؟ یونجون: راحت باش... بپرس! سوبین: خب... نظرت درباره ی زندگیت چیه؟ یونجون: چرا میپرسی؟ سوبین:همینجوری...
یونجون: هممم..سوبین:جوابمو ندادی... یونجون:خب.. چجوری بگم.. نظر خاصی درباره ی زندگیم ندارم... سوبین: اها.. ( زنگ ناهار)یونجون: یاا،سوبین... با کی ناهار میخوری؟ سوبین: خب... فکر کنم تنها.. یونجون: اها.. باشه.. سوبین داشت به سمت سالن ناهار خوری میرفت که یک نفر بهش برخورد کرد و سوبین زمین خورد...اون سعی کرد بلند شه اما نتونست.. پاش بدجور پیچ خورده بود.. همون لحظه...
۳.۷k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.