فرشته نگهبان من...
#فرشته_نگهبان_من
#part67
"ویو شوگا"
هر روز گذشت و من به ات وابسته تر شدم...تا اینکه...چهار روز قبل از عروسی...تهیونگ اومد به اتاق ات
تهیونگ:ات؟
ات:هوم؟
تهیونگ:تو نمیخوای به مقام بالا تری توی این باند برسی؟
ات:معلومه که میخوام!اما ...نمیشه میدونی که؟کوک رئیس...و من خیلی خیلی به اون نزدیکم...و فقط باید بمیره تا...واستا ببینم؟برای چی پرسیدی؟
تهیونگ:بکشیمش!
ات:چی؟
تهیونگ یک چرخ دور ات زد
تهیونگ:اون خیلی تورو اذیت کرده...و اگه بمیره تو قطعا زندگی راحت تری داری...و به مقام بالاتری توی این باند میرسی!ما...یعنی من و تو ...میتونیم بکشیمش....و کشتن کسی مثل جونگ کوک خیلی راحت تر از آب خوردنه!
ات:نه...من این کار رو نمیکنم ...این کار غیر ممکنه!
تهیونگ:نع...نیست!
ات:اما...اخه چجوری؟
شوگا:نه ات...قبول نکن...توی دردسر میوفتی!
تهیونگ:توی روز عروسی...این بهترین زمانه...اون و ببر یه جای خلوت...و...بقیش رو بهتر از من میدونی!
ات:نمیدونم....
تهیونگ:موافقی یا نه؟!
شوگا:نه...بگو نه ات!
ات:موافقم!
تهیونگ:خوبه...پس قراره از این به بعد یه زندگی راحت و بدون دردسر رو داشته باشی..
تهیونگ از توی اتاق رفت بیرون
شوگا:نه ات...چرا قبول کردی؟
ات:میخوام از جونگ کوک انتقام بگیرم!
شوگا:انتقام؟
ات:اره!اون بود که این بلا ها رو سر من آورد!
شوگا:ولی مقصر اصلی تهیو...
ات:نع...من این حرف و قبول ندارم...اون...اون من و دوست داره...و...
شوگا:اما...ما..
ات:میدونم...میدونم ...ما قراره باهم باشیم و ...گوشم از این حرفا پره...ولی تو یه روحی...ولی تهیونگ با تو فرق میکنه...
شوگا:تو گفتی...
ات:نظرم عوض شد...من میخوام با مغزم تصمیم بگیرم...نه قلبم!خودت میدونی که؟
شوگا:اره ...میدونم!
ات:شوگا!از دستم ناراحت نشو...
شوگا:ناراحت نیستم...فقط ...بزار تنها باشم
تا پایان فیک سه پارت مونده...
سعی میکنم همش و فردا بزارم🙃❤
#part67
"ویو شوگا"
هر روز گذشت و من به ات وابسته تر شدم...تا اینکه...چهار روز قبل از عروسی...تهیونگ اومد به اتاق ات
تهیونگ:ات؟
ات:هوم؟
تهیونگ:تو نمیخوای به مقام بالا تری توی این باند برسی؟
ات:معلومه که میخوام!اما ...نمیشه میدونی که؟کوک رئیس...و من خیلی خیلی به اون نزدیکم...و فقط باید بمیره تا...واستا ببینم؟برای چی پرسیدی؟
تهیونگ:بکشیمش!
ات:چی؟
تهیونگ یک چرخ دور ات زد
تهیونگ:اون خیلی تورو اذیت کرده...و اگه بمیره تو قطعا زندگی راحت تری داری...و به مقام بالاتری توی این باند میرسی!ما...یعنی من و تو ...میتونیم بکشیمش....و کشتن کسی مثل جونگ کوک خیلی راحت تر از آب خوردنه!
ات:نه...من این کار رو نمیکنم ...این کار غیر ممکنه!
تهیونگ:نع...نیست!
ات:اما...اخه چجوری؟
شوگا:نه ات...قبول نکن...توی دردسر میوفتی!
تهیونگ:توی روز عروسی...این بهترین زمانه...اون و ببر یه جای خلوت...و...بقیش رو بهتر از من میدونی!
ات:نمیدونم....
تهیونگ:موافقی یا نه؟!
شوگا:نه...بگو نه ات!
ات:موافقم!
تهیونگ:خوبه...پس قراره از این به بعد یه زندگی راحت و بدون دردسر رو داشته باشی..
تهیونگ از توی اتاق رفت بیرون
شوگا:نه ات...چرا قبول کردی؟
ات:میخوام از جونگ کوک انتقام بگیرم!
شوگا:انتقام؟
ات:اره!اون بود که این بلا ها رو سر من آورد!
شوگا:ولی مقصر اصلی تهیو...
ات:نع...من این حرف و قبول ندارم...اون...اون من و دوست داره...و...
شوگا:اما...ما..
ات:میدونم...میدونم ...ما قراره باهم باشیم و ...گوشم از این حرفا پره...ولی تو یه روحی...ولی تهیونگ با تو فرق میکنه...
شوگا:تو گفتی...
ات:نظرم عوض شد...من میخوام با مغزم تصمیم بگیرم...نه قلبم!خودت میدونی که؟
شوگا:اره ...میدونم!
ات:شوگا!از دستم ناراحت نشو...
شوگا:ناراحت نیستم...فقط ...بزار تنها باشم
تا پایان فیک سه پارت مونده...
سعی میکنم همش و فردا بزارم🙃❤
۶.۶k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.