عاشق روانی
عاشق روانی { پارت ۱}
با صدای آلارم بیدار شدم .
ساعت دیگه تقریبا ۶ صبح بود . به بدبختی از جام بلند شدم کار های لازم رو کردم . لباس های کار رو پوشیدم و رفتم پایین که با اون آفتاب پرست رو مخ روبه رو شدم ( نکته اون مادر اصلیش نیست زن باباشه )
( اون زن باباهه رو با ز/ب نشون میدم )
ز/ب : اوااااا سلام دختره ی کارگر
ا/ت : کارگر هفت جد و آبادته
ز/ب : ( چونه ی ا/ت رو گرفت ) ببین اگه اون وصیتنامه لعنتی پدرت نبود تا الان پرتت کرده بودم بیرون از این جا پس بهتره آدم باشی
ا/ت : مثل تو خوبه آفتابپرست ؟ همش یه رنگ باشم ؟ دیروز موهات خرمایی بود . امروز چطوری یکدفعه موهات نارنجی شد ...
اومدم حرفم رو ادامه بدم که لپم سوخت
ز/ب : گوه نخور و گمشو داخل شرکتت
لونا اومدم و اون صحنه رو دید
( نکته لونا خواهر اصلی ا/ت نیست و میشه دختر همین آفتاب پرست )
لونا : مامان داری چیکار میکنی برو کنار
ز/ب : عزیزکم تو چرا راضی نمیشی از تو شرکت این بیای بیرون
لونا : اصلا دلم نمیخواد . ا/ت بیا بریم
ا/ت و اونا رفتن
اونا داره رانندگی میکنه
ا/ت : چرا اومدی و ازم دفاع کردی ؟
لونا : چون تو رو دوست دارم .
ا/ت : انتظاری داری الان ازت تشکر کنم ؟
لونا : نه من برام مهم نیست .
ا/ت : هههههه تو هم مثل اون مادرتی
لونا : نه من مثل اون نیستم
رسیدن شرکت و کارا رو کردن
پرش زمانی به بعد از کار های انجامی ...
دوتا از همکار های ا/ت به اسم های لاریسا و مورتیشیا اومدن ....
لاریسا : سلام سلام میاین بریم بیرون مدیر خانوم ؟
ا/ت : اوفففف حال ندارم
مورتیشیا: حالا بیا تو هم دیگه
ا/ت : باش
لونا : میشه منم بیام ؟
لاریسا : معلوم تو هم قراره بیای
پرش زمانی به جنگل ...
داشتیم قدم میزدیم و همه چی عادی بود
که یکدفعه .....
ادامه دارد ✋
با صدای آلارم بیدار شدم .
ساعت دیگه تقریبا ۶ صبح بود . به بدبختی از جام بلند شدم کار های لازم رو کردم . لباس های کار رو پوشیدم و رفتم پایین که با اون آفتاب پرست رو مخ روبه رو شدم ( نکته اون مادر اصلیش نیست زن باباشه )
( اون زن باباهه رو با ز/ب نشون میدم )
ز/ب : اوااااا سلام دختره ی کارگر
ا/ت : کارگر هفت جد و آبادته
ز/ب : ( چونه ی ا/ت رو گرفت ) ببین اگه اون وصیتنامه لعنتی پدرت نبود تا الان پرتت کرده بودم بیرون از این جا پس بهتره آدم باشی
ا/ت : مثل تو خوبه آفتابپرست ؟ همش یه رنگ باشم ؟ دیروز موهات خرمایی بود . امروز چطوری یکدفعه موهات نارنجی شد ...
اومدم حرفم رو ادامه بدم که لپم سوخت
ز/ب : گوه نخور و گمشو داخل شرکتت
لونا اومدم و اون صحنه رو دید
( نکته لونا خواهر اصلی ا/ت نیست و میشه دختر همین آفتاب پرست )
لونا : مامان داری چیکار میکنی برو کنار
ز/ب : عزیزکم تو چرا راضی نمیشی از تو شرکت این بیای بیرون
لونا : اصلا دلم نمیخواد . ا/ت بیا بریم
ا/ت و اونا رفتن
اونا داره رانندگی میکنه
ا/ت : چرا اومدی و ازم دفاع کردی ؟
لونا : چون تو رو دوست دارم .
ا/ت : انتظاری داری الان ازت تشکر کنم ؟
لونا : نه من برام مهم نیست .
ا/ت : هههههه تو هم مثل اون مادرتی
لونا : نه من مثل اون نیستم
رسیدن شرکت و کارا رو کردن
پرش زمانی به بعد از کار های انجامی ...
دوتا از همکار های ا/ت به اسم های لاریسا و مورتیشیا اومدن ....
لاریسا : سلام سلام میاین بریم بیرون مدیر خانوم ؟
ا/ت : اوفففف حال ندارم
مورتیشیا: حالا بیا تو هم دیگه
ا/ت : باش
لونا : میشه منم بیام ؟
لاریسا : معلوم تو هم قراره بیای
پرش زمانی به جنگل ...
داشتیم قدم میزدیم و همه چی عادی بود
که یکدفعه .....
ادامه دارد ✋
۸.۶k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.