غروب فکه، دلگیر ترین غروب ، بعد از عملیات والفجر مقدماتی،
غروب فکه، دلگیر ترین غروب ، بعد از عملیات والفجر مقدماتی،پدرم میگوید اینجا یاد جوان چهارده ساله ای میافتم بنام ، عباس بی غم ، اون شبی که به او گفتم تو برو جلو نفر بر بخواب جای راننده و فرمانده من و راننده هم این عقب جای سرنشین ها می خوابیم . گفت نه برادر اونجا کاتیوشا میاد، خندیدم ، آخه شب قبل یکی از سربازهامون ، توی یکی از نفربرها گلوله کاتیوشا خورده بود همونجا و شهید شده بود، گفت میام پیش خودت ، گفتم باشه، آتش تهیه بسیار شدید عراقی ها امان از مان بریده بود، دعا میکردم خدایا فقط بزار چشمامو خواب بگیره موشک و خمپاره رو بزن رو نفربر ، دارم از بی خوابی میمیرم، دراین حال حرصم میگرفت وقتی میدیدم ، عباس کنارم تکیه داده به دیوار نفربر و بیخیال دنیا خرو پف میکنه، دم صبح که آتش دشمن کم شده و دورتر ها را میزد ، با لجی که ازش بدل داشتم ، بهش زدم و گفتم لامصب هی پاشو ببینم ساعت چنده،
آرام سرشو بلند کرد وبا لهجه شیرین ترکی گفت چه شده برادر؟!!
آرام سرشو بلند کرد وبا لهجه شیرین ترکی گفت چه شده برادر؟!!
۲۹.۵k
۲۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.