عشق عجیب من
عشق عجیب من
𝚙𝚊𝚛𝚝𝟾
کوک: خب به من چه ایران نمیزاره من برم
ا. ت: خیلی تلاش کردی مثلا گوزو(خودتون کشتین منو)
کوک: معمولا دوس دختر خودشو برای دوس پسرش لوس میکنه ولی تو...
ا. ت: ولی من چی؟ ولی من چی بگو کاریت ندارم زرتو بزن
کوک: هیچی بابا گوه خوردم
ا. ت: گوزززز.... گمشو کمپانی ببینم دیرت میشه
کوک: باشه باشه
کوک اماده میشه و میره کمپانی و مستقیم میره پیش اعضا
کوک: چه گوهی بخورممم؟
اعضا: باز چته
کوک: هیچی ا. تو کردم(😂✅) بعد الان هی داره میرینه بهم
ته: اووو... حالا اونجاش خوب بود؟
کوک: ته ادام ال بی لحظه (چون ترکم این جوری نوشتم😂ینی ته یه لحظه ادم شو)
نامجون: خب کوک ببین ریدی
جیمین: چی دوس داره؟
کوک: لواشک.... خرید... بیرون.... خواب
اعضا: خب اسکل کارایی که دوس داره رو انجام بده
کوک: اوکیییی
بعد تمرین کوک رفت برای ا. ت لواشک و شکلات و چیزایی که دوس داره خرید و سمت خونه رفت
ا. ت هم به حالت بسیار کیوتی نشسته بود و داشت فیلم میدید و راستش خب اونم خوشحال بود که حسش به کوک یه طرفه نیست فقط نشون نمیداد...
صدای کلید میاد و ا. ت سعی میکنه خودشو بزنه به اون راه ولی به خاطر لواشک و لباسا نمیتونست علاوه بر اونهمه چیز که کوک براش خریده بود خستگی کوک اذیتش میکرد....
پاشد سمت کوک رفت و وسایلو ازش گرفت
ا. ت: کوک اینا چیه؟
کوک: امم چند تا چیز واسه عذر خواهی
ا. ت لبخندی میزنه و لباسارو میزاره تو اتاق و خوراکیارو میزاره اشپزخونه و برای کوک کمی شیرموز درست میکنه و براش میبره
ا. ت: بیا کوکی
کوک: اوووو دستت درد نکنههه
ا. ت کنار کوک نشست و سرشو گذاشت رو شونه کوک
ا. ت: خیلی خسته ای؟
کوک: نه اوکیم...
ا. ت: مشخصه (خواستم بنویسم گوزو دیدم میرینم تو صحنه)
کوک اروم ا. تو بغل میکنه و میزارتش روی پاش و صورتشو نوازش میکنه
ا. ت: یاا چته
کوک: هیچی... دوست دارم
ا. ت: جدی میفرمایین؟
کوک: ا. ت یه بار نرین
ا. ت: به من ربطی نداره همشششش تقصیر ادمینه .... هوییییی ادمینننن این چه ک*شعریههه؟
بنده: ببین ا. ت جان تو دیالوگو بگو کوک توهم کاری نداشته باش... همینه که هس.... حالاهم خفه شین تا مجبورتون نکردم همو بکنین
کوک: وات فاک
بنده: ببین کوک به خدا یه کلمه دیگه حرف بزنی کاری میکنم ا. ت تورو بکنه
کوک: باشه ارام باش گوه خوردم
بنده: خب بریم ادامه
کوک: بله جدی میفرمایم... خدایی یه لحظه استاپ ایت... جدی میفرمایم دیگه چیه ادمیننننننننن
بنده: ا. ت... پاشو کوکو بکن.... پاشووو
𝚙𝚊𝚛𝚝𝟾
کوک: خب به من چه ایران نمیزاره من برم
ا. ت: خیلی تلاش کردی مثلا گوزو(خودتون کشتین منو)
کوک: معمولا دوس دختر خودشو برای دوس پسرش لوس میکنه ولی تو...
ا. ت: ولی من چی؟ ولی من چی بگو کاریت ندارم زرتو بزن
کوک: هیچی بابا گوه خوردم
ا. ت: گوزززز.... گمشو کمپانی ببینم دیرت میشه
کوک: باشه باشه
کوک اماده میشه و میره کمپانی و مستقیم میره پیش اعضا
کوک: چه گوهی بخورممم؟
اعضا: باز چته
کوک: هیچی ا. تو کردم(😂✅) بعد الان هی داره میرینه بهم
ته: اووو... حالا اونجاش خوب بود؟
کوک: ته ادام ال بی لحظه (چون ترکم این جوری نوشتم😂ینی ته یه لحظه ادم شو)
نامجون: خب کوک ببین ریدی
جیمین: چی دوس داره؟
کوک: لواشک.... خرید... بیرون.... خواب
اعضا: خب اسکل کارایی که دوس داره رو انجام بده
کوک: اوکیییی
بعد تمرین کوک رفت برای ا. ت لواشک و شکلات و چیزایی که دوس داره خرید و سمت خونه رفت
ا. ت هم به حالت بسیار کیوتی نشسته بود و داشت فیلم میدید و راستش خب اونم خوشحال بود که حسش به کوک یه طرفه نیست فقط نشون نمیداد...
صدای کلید میاد و ا. ت سعی میکنه خودشو بزنه به اون راه ولی به خاطر لواشک و لباسا نمیتونست علاوه بر اونهمه چیز که کوک براش خریده بود خستگی کوک اذیتش میکرد....
پاشد سمت کوک رفت و وسایلو ازش گرفت
ا. ت: کوک اینا چیه؟
کوک: امم چند تا چیز واسه عذر خواهی
ا. ت لبخندی میزنه و لباسارو میزاره تو اتاق و خوراکیارو میزاره اشپزخونه و برای کوک کمی شیرموز درست میکنه و براش میبره
ا. ت: بیا کوکی
کوک: اوووو دستت درد نکنههه
ا. ت کنار کوک نشست و سرشو گذاشت رو شونه کوک
ا. ت: خیلی خسته ای؟
کوک: نه اوکیم...
ا. ت: مشخصه (خواستم بنویسم گوزو دیدم میرینم تو صحنه)
کوک اروم ا. تو بغل میکنه و میزارتش روی پاش و صورتشو نوازش میکنه
ا. ت: یاا چته
کوک: هیچی... دوست دارم
ا. ت: جدی میفرمایین؟
کوک: ا. ت یه بار نرین
ا. ت: به من ربطی نداره همشششش تقصیر ادمینه .... هوییییی ادمینننن این چه ک*شعریههه؟
بنده: ببین ا. ت جان تو دیالوگو بگو کوک توهم کاری نداشته باش... همینه که هس.... حالاهم خفه شین تا مجبورتون نکردم همو بکنین
کوک: وات فاک
بنده: ببین کوک به خدا یه کلمه دیگه حرف بزنی کاری میکنم ا. ت تورو بکنه
کوک: باشه ارام باش گوه خوردم
بنده: خب بریم ادامه
کوک: بله جدی میفرمایم... خدایی یه لحظه استاپ ایت... جدی میفرمایم دیگه چیه ادمیننننننننن
بنده: ا. ت... پاشو کوکو بکن.... پاشووو
۱۸.۹k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.