ارباب و برده...پارت ۴۱
ارباب و برده🍷
پارت_41
ا/ت: صبح بخیر کوکی ...(خمیازه کوتاه)
کوک: صبح بخیر بیب ...خوب خوابیدی؟
ا/ت: آره کوکی ....
کوک: کوکی؟! تا دیشب که بهم میگفتی ددی!.
ا/ت: آخه دیشب جذاب بودی الان کیوت و خوردنی...
کوک:کیوت؟!! باشه الان که خوردمت بهت نشون میدم که کیوت و خوردنی یعنی چی...(نیشخند)
*بلافاصله رو ا/ت خی//مه زد و شروع کرد به م//ک زدن ل//بهاش ... بعد از چند ثانیه دل از ل//باش میکنه و به تمام صورت و بد//نش هجوم میبره و گاز//ش میگیره و گاه گاهی م//ک میزنه*
ا/ت: باشه کوک ببخشید ... عای ... ببخشید ... تروخدااااا.
کوک: دوباره که گفتی کوک! باشه خودت خواستی...
*پسرک به سمت سی//نه های بزرگ و خوش فرم دختر کوچولوش هجوم میبره و از روی لباسش کمی گازشون میگیره*
ا/ت: غلط کردم ددی ببخشید ... ببخشید ... خب گفتم ددی دیگه ولم کن (جیغ)
کوک : باشه اینبار میبخشمت ولی دفعه ی بعدی قول نمیدم...
* از روی دخترش بلند میشه و از رو ت//خت پایین میاد و میگه :*
کوک: من میرم یه دوش بگیرم....
ا/ت: باشه برو منم میرم میگم اجوما برامون غدا بیاره بالا
کوک: بیب هیچکس تو خونه نیست ... فقط خودمونیم!
ا/ت: مگه دیشب نگفتی امروز همه ی خدمتکار ها اینجا باشن ؟؟؟!
کوک: گفتم عمارت ..اما...منظورم اینجا نبود...
ا/ت: مگه تو چندتا عمارت داری؟
کوک: راستش نمیدونم ولی یه عمارت دارم تو یکی از ده های اطراف بوسان که اونارو بردن اونجا برای آموزش...
ا/ت: خب اشکال نداره ... خودم درست میکنم ...♡
کوک: نمیزارم.... هرچی دوست داری سفارش بده ....
ا/ت: با چی؟
کوک: با لپ تابم ... رمزشم koook1997j یه
ا/ت: باشه ددی ...
ویو ا/ت : کوک رفت حموم و منم رفتم لپ تابش رو باز کردم و یکم غذا سفارش دادم و رفتم پایین و تلویزیون سالن نشیمن رو روشن کردم و نشستم یکم فیلم دیدم ...
وسطای فیلم بودم که کوک صدام زد:
کوک: بیب(بلند)
ا/ت: بلههههه( بلندتر)
کوک : بیا بالا.....(بلند)
*رفت طبقه ی بالا و در اتاق کوک رو زد و رفت داخل همین که رفت تو ....*
..
{پایان}
پارت_41
ا/ت: صبح بخیر کوکی ...(خمیازه کوتاه)
کوک: صبح بخیر بیب ...خوب خوابیدی؟
ا/ت: آره کوکی ....
کوک: کوکی؟! تا دیشب که بهم میگفتی ددی!.
ا/ت: آخه دیشب جذاب بودی الان کیوت و خوردنی...
کوک:کیوت؟!! باشه الان که خوردمت بهت نشون میدم که کیوت و خوردنی یعنی چی...(نیشخند)
*بلافاصله رو ا/ت خی//مه زد و شروع کرد به م//ک زدن ل//بهاش ... بعد از چند ثانیه دل از ل//باش میکنه و به تمام صورت و بد//نش هجوم میبره و گاز//ش میگیره و گاه گاهی م//ک میزنه*
ا/ت: باشه کوک ببخشید ... عای ... ببخشید ... تروخدااااا.
کوک: دوباره که گفتی کوک! باشه خودت خواستی...
*پسرک به سمت سی//نه های بزرگ و خوش فرم دختر کوچولوش هجوم میبره و از روی لباسش کمی گازشون میگیره*
ا/ت: غلط کردم ددی ببخشید ... ببخشید ... خب گفتم ددی دیگه ولم کن (جیغ)
کوک : باشه اینبار میبخشمت ولی دفعه ی بعدی قول نمیدم...
* از روی دخترش بلند میشه و از رو ت//خت پایین میاد و میگه :*
کوک: من میرم یه دوش بگیرم....
ا/ت: باشه برو منم میرم میگم اجوما برامون غدا بیاره بالا
کوک: بیب هیچکس تو خونه نیست ... فقط خودمونیم!
ا/ت: مگه دیشب نگفتی امروز همه ی خدمتکار ها اینجا باشن ؟؟؟!
کوک: گفتم عمارت ..اما...منظورم اینجا نبود...
ا/ت: مگه تو چندتا عمارت داری؟
کوک: راستش نمیدونم ولی یه عمارت دارم تو یکی از ده های اطراف بوسان که اونارو بردن اونجا برای آموزش...
ا/ت: خب اشکال نداره ... خودم درست میکنم ...♡
کوک: نمیزارم.... هرچی دوست داری سفارش بده ....
ا/ت: با چی؟
کوک: با لپ تابم ... رمزشم koook1997j یه
ا/ت: باشه ددی ...
ویو ا/ت : کوک رفت حموم و منم رفتم لپ تابش رو باز کردم و یکم غذا سفارش دادم و رفتم پایین و تلویزیون سالن نشیمن رو روشن کردم و نشستم یکم فیلم دیدم ...
وسطای فیلم بودم که کوک صدام زد:
کوک: بیب(بلند)
ا/ت: بلههههه( بلندتر)
کوک : بیا بالا.....(بلند)
*رفت طبقه ی بالا و در اتاق کوک رو زد و رفت داخل همین که رفت تو ....*
..
{پایان}
۴۳.۵k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.