one night a different (یک شب متفاوت)
P¹
TAKEPARTY
KOOK
به آرامی کلید انداخت و آهسته وارد خانه شد. خانه غرق در سکوت تنهای مهتاب و آرامش شب بود. با گمان بر اینکه ناپدری اش در خواب است وارد شد و به سمت اتاقش پاورچین پاورچین گام برداشت که ناگهان صدای تلویزیون گوش هایش را لمس کرد و اورا سر جایش میخکوب کرد. به آرامی به سمت صدا برگشت.
جونگکوک با پیراهن سفید که سه دکمه اش باز بود و شلوار سیاه پارچه ای اش روی کاناپه ی چرمی دست به سینه و عصبانی منتظر دختر ظریفش در آخرین اوقات شب نشسته بود.
ترس وجودش رو فرا گرفت و به لکنت افتاد
جونگکوک!.. تو..تو نخوابیدی؟
با اینکه جونگکوک پدر قانونی دختر به شمار میرفت اما دایو همچنان نمیتونست اونو با نام مقدس پدر مورد خطاب قرار بدهد. با اینکه رفتار کوک جز دوستی و مهر و صمیمیت چیز دیگری رو به نمایش نمیگذاشت ولی پدر جایگاه ویژه ای تو قلب دایو داشت و کوک هم نمیتونست مالک اون جای ویژه باشه بنابراین به گفته خودش دایو با اسم کوچک خطابش میکرد
_ کجا بودی؟
با...با دوستام بی.بیرون بودیم
_ تا این وقت شب؟.. میدونی ساعت چنده؟
اه..اره به کل فراموشش کرده بودم..
بلند شد و دست هاش و به آرامی داخل جیب شلوارش فرو کرد. به سمتش قدم برداشت. دایو از ترس چشیدن بوی سیگار و الکل که روی تنش خوابیده بود قدمی به عقب برداشت اما با این قدم ها سرانجام بین ستون گچی خونه و جثه بزرگ و ورزیده کوک گیر افتاد.
جونگکوک آروم لب هاش و تکان داد و با لحن آروم اما کاملا جدی ای گفت
_ تو که به پدرت دروغ نمیگی، درسته؟
زبونش بند اومده بود. سکوتش جونگکوک و متعجب میکرد. منتظر بود تا با توضیح بهتری بتونه قانع اش کنه اما دختر روبه روش با سری پایین فقط با انگشتانش ور میرفت.
به سمتش خم شد و دم عمیقی کرد. متفاوت بود! این بویی نیست که هر بار بعد از بغل کردن دخترش یا هنگام عبور از کنارش استشمامش میکرد و قلبش و رنگارنگ میکرد. این بو نه بوی توت فرنگی بود نه کارامل و نه شکلات فندقی! اینبار بوی گل های رز صورتی و دریا رو نمی داد بلکه بوی الکل و سیگار میداد که به شدت ازش متنفر بود.
اخم هاش بیشتر توهم پیچید و داد پر تحکمی و روی صورت دخترک فرود آورد
_ این بو چیه یونا!! تو سیگار کشیدی؟
لبش و به دندون کشید و بزاقش و قورت داد
کوک بهت اطمینان میدم من سیگار نکشیدم حتی لب به الکل هم نزدم
_ پس این بوی لعنتی چیه
شاید..شاید ما.. ما رفته باشیم بار....
نفسش و با حرص بیرون داد. دایو دست هاش و رویه سینه جونگکوک گذاشت و با چشم های ملتمس گفت
نه گوش کن کوک.. بوی اونجا رو تنم مونده من کاری نکردم تو باید حرفم و باور کنی
_ قرار بود فقط باهم به همچین جاهای شلوغی بریم
فقط همین یه بار بود.. دیگه شاهد همچین اتفاقی نمیشی بهت قول میدم
TAKEPARTY
KOOK
به آرامی کلید انداخت و آهسته وارد خانه شد. خانه غرق در سکوت تنهای مهتاب و آرامش شب بود. با گمان بر اینکه ناپدری اش در خواب است وارد شد و به سمت اتاقش پاورچین پاورچین گام برداشت که ناگهان صدای تلویزیون گوش هایش را لمس کرد و اورا سر جایش میخکوب کرد. به آرامی به سمت صدا برگشت.
جونگکوک با پیراهن سفید که سه دکمه اش باز بود و شلوار سیاه پارچه ای اش روی کاناپه ی چرمی دست به سینه و عصبانی منتظر دختر ظریفش در آخرین اوقات شب نشسته بود.
ترس وجودش رو فرا گرفت و به لکنت افتاد
جونگکوک!.. تو..تو نخوابیدی؟
با اینکه جونگکوک پدر قانونی دختر به شمار میرفت اما دایو همچنان نمیتونست اونو با نام مقدس پدر مورد خطاب قرار بدهد. با اینکه رفتار کوک جز دوستی و مهر و صمیمیت چیز دیگری رو به نمایش نمیگذاشت ولی پدر جایگاه ویژه ای تو قلب دایو داشت و کوک هم نمیتونست مالک اون جای ویژه باشه بنابراین به گفته خودش دایو با اسم کوچک خطابش میکرد
_ کجا بودی؟
با...با دوستام بی.بیرون بودیم
_ تا این وقت شب؟.. میدونی ساعت چنده؟
اه..اره به کل فراموشش کرده بودم..
بلند شد و دست هاش و به آرامی داخل جیب شلوارش فرو کرد. به سمتش قدم برداشت. دایو از ترس چشیدن بوی سیگار و الکل که روی تنش خوابیده بود قدمی به عقب برداشت اما با این قدم ها سرانجام بین ستون گچی خونه و جثه بزرگ و ورزیده کوک گیر افتاد.
جونگکوک آروم لب هاش و تکان داد و با لحن آروم اما کاملا جدی ای گفت
_ تو که به پدرت دروغ نمیگی، درسته؟
زبونش بند اومده بود. سکوتش جونگکوک و متعجب میکرد. منتظر بود تا با توضیح بهتری بتونه قانع اش کنه اما دختر روبه روش با سری پایین فقط با انگشتانش ور میرفت.
به سمتش خم شد و دم عمیقی کرد. متفاوت بود! این بویی نیست که هر بار بعد از بغل کردن دخترش یا هنگام عبور از کنارش استشمامش میکرد و قلبش و رنگارنگ میکرد. این بو نه بوی توت فرنگی بود نه کارامل و نه شکلات فندقی! اینبار بوی گل های رز صورتی و دریا رو نمی داد بلکه بوی الکل و سیگار میداد که به شدت ازش متنفر بود.
اخم هاش بیشتر توهم پیچید و داد پر تحکمی و روی صورت دخترک فرود آورد
_ این بو چیه یونا!! تو سیگار کشیدی؟
لبش و به دندون کشید و بزاقش و قورت داد
کوک بهت اطمینان میدم من سیگار نکشیدم حتی لب به الکل هم نزدم
_ پس این بوی لعنتی چیه
شاید..شاید ما.. ما رفته باشیم بار....
نفسش و با حرص بیرون داد. دایو دست هاش و رویه سینه جونگکوک گذاشت و با چشم های ملتمس گفت
نه گوش کن کوک.. بوی اونجا رو تنم مونده من کاری نکردم تو باید حرفم و باور کنی
_ قرار بود فقط باهم به همچین جاهای شلوغی بریم
فقط همین یه بار بود.. دیگه شاهد همچین اتفاقی نمیشی بهت قول میدم
۱۱.۲k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.