پارت 2 فصل دوم
پارت 2 فصل دوم
* فلش بک به دیشب *
ا/ت ویو
کارامو کردم خسته بودم گفتم ببینم نامجون کجاست حتما الان خوابه ساعت 2 شب بود زنگ زدم
بعد از 5 تا بوق میخواستم قط کنم که یکی برداشت
جون سو : ال.. و( در حال نفس نفس زدن)
ا/ت : جون سو؟ تو پیش نامجونی؟
جون سو : ا/ت ما... کار داریم لط.. فا لطفا بعدا..زنگ بزن
ا/ت: چی داری میگی؟
جون سو: قطع میکنم زنگ میزنم
بعد هم قط کرد و تصویری زنگ زد برداشتم وقتی اون صحنه رو دیدم خون جلو چشمامو گرفت
جون سو : نامجون لطفا....یکم فقط یکم
نامجون : باشه عشقم
جون سو : نامجون ... میخ.. ام بدو.. نم کی رو... خیلی دوس.. ت داری... بهم بگو
نامجون : خب معلومه که تورو تو اولین و آخرین عشق منی
قط کردم اعصابم خورد شد من اومدم اینجا سر کارا اونوقت اون وای باورم نمیشه همچین کاری کرد
* پایان فلش بک *
از زبان راوی :
نامجون وقتی اینارو شنید اشک تو چشماش جمع شد نمیدونست باید چیکار کنه یهو داد کشید گفت :
نامجون : توی عوضی توی عوضی همه چیزو خرابکردی کثافت همش تقصیر توعه
جون سو پوزخندی زد و گفت : مهم اینه که دیگه مانعی بینمون نیست عشقم
نامجون : دیگه نمیخوام ببینمت حتی از جلوی خونمم رد نمیشی
بعد هم اونجا رو ترک کرد
تو راه فقط اشک میریخت نمیدونست باید الان چیکار کنه اون ا/تو از دست داد دیگه تموم شد
* فلش بک به 5 سال بعد *
* نامجون ویو *
توی این 5 سال تقریبا موفق شدم با این موضوع که ا/ت دیگه نیست کنار بیام ولی واقعا دلم براش تنگ شده بود بعد از اون اتفاق پدر جون سو میخواست مجبورم کنه با جون سو ازدواج کنم ولی من قبول نمیکردم آخرش هم گفتم که فقط باهم زندگی کنیم و همه فکر کنن که ما باهمیم اونا هم چون چاره دیگه ای نداشتن قبول کردن توی این 5 سال حتی به جون سو نگاهم نکردم امشب جشن بود باید میرفتیم خیلی خطرناک بود چون میگن دو تا مافیا با هم همکاری کردن و خیلی زیاد قوی شدن چون هر دوشون فوق العاده بودن اما باید میرفتم تا سر در بیارم اوضاع چطوره کارم که تموم شد رفتم خونه درو زدم جون سو اومد و درو باز کرد
جون سو : سلام عشقم
نامجون : سلام
جون سو : امروز چطور بود؟
نامجون : بد نبود
رفتیم نشستیم سر سفره غذا خوردیم و بعد هم من رفتم تو اتاق اولاش اتاق جدا داشتیم ولی وقتی باباش اینو فهمید منو انقدر کتک زد تا قبول کردم الان اتاقمون با همه رفتم گوشه ترین قسمت تخت خوابیدم داشت خوابم میبرد که احساس کردم یکی اومد و رو تخت نشست جون سو بود موهامو نوازش میکرد
جون سو آروم زمزمه کرد :
جون سو : ای کاش تو هم منو دوست داشتی من خیلی دوست دارم
نامجون : اگه دوسم داشتی ا/تو ازم نمیگرفتی
جون سو : اون فقط یه مانع بود
برگشتم سمتش و گفتم :
نامجون : اون مانع این بود که تو به من برسی؟
جون سو : آره
نامجون : تو هم مانع این شدی که ما بهم برسیم
جون سو : من تورو دوست دارم
نامجون : اما من ا/تو دوست دارم
جون سو : چرا نمیخوای بفهمی اون رفته اون دیگه نیست اما من هستم
نامجون : تو هیچ وقت برای من ا/ت نمیشی
نامجون : شب اماده باش باید بریم یه مهمونی
جون سو هم کنار نامجون خوابید
ساعت 5 بود که بیدار شدم دیدم جون سو هنوز خوابه بیدارش نکردم و رفتم دست و صورتمو شستم
و رفتم یچیزی درست کردم تا بخوریم بریم بعد از حاضر کردن رفتم بالا سر جون سو و صداش زدم
نامجون : جون سو.. جون سو
جون سو:...
نامجون : هی جون سو
یکم تکونش دادم که بلاخره پاشد
جون سو : چیه چیزی شده کسی اومده؟
نامجون : نه فقط میخواستم بگم بیا یه چیزی بخور تا راه بیوفتیم
جون سو : باشه
بعد هم رفت دست و صورتشو بشوره منم رفتم سر سفره نشستم تا بیاد وقتی اومد کنارم نشست بعد از خوردن غذا حاضر شدیم و راه افتادیم
اسلاید دوم : لباس ا/ت
اسلاید سوم : لباس جون سو
اسلاید سوم : لباس نامجون
اسلاید چهارم لباس مکس
* فلش بک به دیشب *
ا/ت ویو
کارامو کردم خسته بودم گفتم ببینم نامجون کجاست حتما الان خوابه ساعت 2 شب بود زنگ زدم
بعد از 5 تا بوق میخواستم قط کنم که یکی برداشت
جون سو : ال.. و( در حال نفس نفس زدن)
ا/ت : جون سو؟ تو پیش نامجونی؟
جون سو : ا/ت ما... کار داریم لط.. فا لطفا بعدا..زنگ بزن
ا/ت: چی داری میگی؟
جون سو: قطع میکنم زنگ میزنم
بعد هم قط کرد و تصویری زنگ زد برداشتم وقتی اون صحنه رو دیدم خون جلو چشمامو گرفت
جون سو : نامجون لطفا....یکم فقط یکم
نامجون : باشه عشقم
جون سو : نامجون ... میخ.. ام بدو.. نم کی رو... خیلی دوس.. ت داری... بهم بگو
نامجون : خب معلومه که تورو تو اولین و آخرین عشق منی
قط کردم اعصابم خورد شد من اومدم اینجا سر کارا اونوقت اون وای باورم نمیشه همچین کاری کرد
* پایان فلش بک *
از زبان راوی :
نامجون وقتی اینارو شنید اشک تو چشماش جمع شد نمیدونست باید چیکار کنه یهو داد کشید گفت :
نامجون : توی عوضی توی عوضی همه چیزو خرابکردی کثافت همش تقصیر توعه
جون سو پوزخندی زد و گفت : مهم اینه که دیگه مانعی بینمون نیست عشقم
نامجون : دیگه نمیخوام ببینمت حتی از جلوی خونمم رد نمیشی
بعد هم اونجا رو ترک کرد
تو راه فقط اشک میریخت نمیدونست باید الان چیکار کنه اون ا/تو از دست داد دیگه تموم شد
* فلش بک به 5 سال بعد *
* نامجون ویو *
توی این 5 سال تقریبا موفق شدم با این موضوع که ا/ت دیگه نیست کنار بیام ولی واقعا دلم براش تنگ شده بود بعد از اون اتفاق پدر جون سو میخواست مجبورم کنه با جون سو ازدواج کنم ولی من قبول نمیکردم آخرش هم گفتم که فقط باهم زندگی کنیم و همه فکر کنن که ما باهمیم اونا هم چون چاره دیگه ای نداشتن قبول کردن توی این 5 سال حتی به جون سو نگاهم نکردم امشب جشن بود باید میرفتیم خیلی خطرناک بود چون میگن دو تا مافیا با هم همکاری کردن و خیلی زیاد قوی شدن چون هر دوشون فوق العاده بودن اما باید میرفتم تا سر در بیارم اوضاع چطوره کارم که تموم شد رفتم خونه درو زدم جون سو اومد و درو باز کرد
جون سو : سلام عشقم
نامجون : سلام
جون سو : امروز چطور بود؟
نامجون : بد نبود
رفتیم نشستیم سر سفره غذا خوردیم و بعد هم من رفتم تو اتاق اولاش اتاق جدا داشتیم ولی وقتی باباش اینو فهمید منو انقدر کتک زد تا قبول کردم الان اتاقمون با همه رفتم گوشه ترین قسمت تخت خوابیدم داشت خوابم میبرد که احساس کردم یکی اومد و رو تخت نشست جون سو بود موهامو نوازش میکرد
جون سو آروم زمزمه کرد :
جون سو : ای کاش تو هم منو دوست داشتی من خیلی دوست دارم
نامجون : اگه دوسم داشتی ا/تو ازم نمیگرفتی
جون سو : اون فقط یه مانع بود
برگشتم سمتش و گفتم :
نامجون : اون مانع این بود که تو به من برسی؟
جون سو : آره
نامجون : تو هم مانع این شدی که ما بهم برسیم
جون سو : من تورو دوست دارم
نامجون : اما من ا/تو دوست دارم
جون سو : چرا نمیخوای بفهمی اون رفته اون دیگه نیست اما من هستم
نامجون : تو هیچ وقت برای من ا/ت نمیشی
نامجون : شب اماده باش باید بریم یه مهمونی
جون سو هم کنار نامجون خوابید
ساعت 5 بود که بیدار شدم دیدم جون سو هنوز خوابه بیدارش نکردم و رفتم دست و صورتمو شستم
و رفتم یچیزی درست کردم تا بخوریم بریم بعد از حاضر کردن رفتم بالا سر جون سو و صداش زدم
نامجون : جون سو.. جون سو
جون سو:...
نامجون : هی جون سو
یکم تکونش دادم که بلاخره پاشد
جون سو : چیه چیزی شده کسی اومده؟
نامجون : نه فقط میخواستم بگم بیا یه چیزی بخور تا راه بیوفتیم
جون سو : باشه
بعد هم رفت دست و صورتشو بشوره منم رفتم سر سفره نشستم تا بیاد وقتی اومد کنارم نشست بعد از خوردن غذا حاضر شدیم و راه افتادیم
اسلاید دوم : لباس ا/ت
اسلاید سوم : لباس جون سو
اسلاید سوم : لباس نامجون
اسلاید چهارم لباس مکس
۴۵.۶k
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.