پارت ۱۷
پارت ۱۷
یونا لبخند زد
# معلومه من حاضر بودن برای اون بوسه ها اون نوازش ها هر کاری انجام بدم ... هرکاری
+ شما چطوری باهم اشناشدین ؟
# خوب من دنبال دوست پسر رویاهام بودم که با جانگ کوک اشناشدم
+ خوب یونا یکم از روتین زندگیش بگو
# هیچ کس حق نداشت راجب زندگیش ازش سوال بپورسه
+ هیچ کس ؟ یعنی چی ؟ مگه به غیر از تو ....
خواستم ادامه حرفم رو بگم که یونا شروع کرد به حرف زدن
# آره خدمت کاراش یه جورایی من باهاشون دوست شدم
+ میدونی خونش کجاست ؟
# نه من توی خونش زندانی بودم اگر هم میخواست منو جایی ببره از در پشتی منو به شهر یا جایی میبرد
+ نمی ترسیدی ؟
# نه چون من کار های وهشتناک تری هم کرده بودم
+ رابطه ات با جانگ کوک چطور بود ؟
# توی عمارتش بودم ولی نمی تونستم هر وقت که بخوام ببینمش هر وقت کارم داشت صدام میزد و گرنه در غیر این صورت نمی زاشت از صد قدمیش رد بشم ؛ همین که دیگه به دردش نخوردم از خواست خودمو بکشم تا بهش برسم
+ این یکم غیر منطقی نیست خودتو بکشی که بهش برسی ؟
# اوهم ولی من عاشقش بودم ....
درکش میکردم واقعا درکش میکردم حالا می فهمم دارم با چه بیماری دستو پنچه گرم میکنم جانگ کوک یه بیمار عادی نبود اون حتی بیمار هم نبود
+ خوب یونا چی دوست داری بهم بگی هر چیزی که دوست داری
# تو جانگ کوک رو می بینی ؟
+ فقط فقط بعضی وقت ها
# میشه ازت یه خواهشی کنم ؟
+ البته بگو
# میشه میشه بهش بگی " یونا هنوز هم هست "
ای چجور درخواستی بود یه جور رمز بود یا معنی خاصی داشت ؟
+ باشه بهش میگم چیز دیگه ای هم هست ؟
# مواظب خودت باش فقط وقتی کنارش مواظب خودت باش
+ یعنی ممکنه بلایی سرم بیاره ؟؟
# اون هیچ وقت با دستای خودش به کسی صدمه نزده فقط مواظب احساساتت باش .... چون اون موقعه تویی که میتونی به خودت هم آسیب بزنی
اومد و دستم رو گرفت
# کوک همیشه گزینه های فوقالعاده رو انتخاب می کنه و تو فوقالعاده ای
اون موقع تو موقعیتی نبودم که منظورش رو متوجه بشم سری برای یونا تکون دارم و به سمت در رفتم
خدافظ یونا باز هم به دیدنت میام البته با قهوه
لبخندی زد و روی تختش دراز کشید
پایان پارت ۱۷
لایک فراموش نشه ♥️🙏
یونا لبخند زد
# معلومه من حاضر بودن برای اون بوسه ها اون نوازش ها هر کاری انجام بدم ... هرکاری
+ شما چطوری باهم اشناشدین ؟
# خوب من دنبال دوست پسر رویاهام بودم که با جانگ کوک اشناشدم
+ خوب یونا یکم از روتین زندگیش بگو
# هیچ کس حق نداشت راجب زندگیش ازش سوال بپورسه
+ هیچ کس ؟ یعنی چی ؟ مگه به غیر از تو ....
خواستم ادامه حرفم رو بگم که یونا شروع کرد به حرف زدن
# آره خدمت کاراش یه جورایی من باهاشون دوست شدم
+ میدونی خونش کجاست ؟
# نه من توی خونش زندانی بودم اگر هم میخواست منو جایی ببره از در پشتی منو به شهر یا جایی میبرد
+ نمی ترسیدی ؟
# نه چون من کار های وهشتناک تری هم کرده بودم
+ رابطه ات با جانگ کوک چطور بود ؟
# توی عمارتش بودم ولی نمی تونستم هر وقت که بخوام ببینمش هر وقت کارم داشت صدام میزد و گرنه در غیر این صورت نمی زاشت از صد قدمیش رد بشم ؛ همین که دیگه به دردش نخوردم از خواست خودمو بکشم تا بهش برسم
+ این یکم غیر منطقی نیست خودتو بکشی که بهش برسی ؟
# اوهم ولی من عاشقش بودم ....
درکش میکردم واقعا درکش میکردم حالا می فهمم دارم با چه بیماری دستو پنچه گرم میکنم جانگ کوک یه بیمار عادی نبود اون حتی بیمار هم نبود
+ خوب یونا چی دوست داری بهم بگی هر چیزی که دوست داری
# تو جانگ کوک رو می بینی ؟
+ فقط فقط بعضی وقت ها
# میشه ازت یه خواهشی کنم ؟
+ البته بگو
# میشه میشه بهش بگی " یونا هنوز هم هست "
ای چجور درخواستی بود یه جور رمز بود یا معنی خاصی داشت ؟
+ باشه بهش میگم چیز دیگه ای هم هست ؟
# مواظب خودت باش فقط وقتی کنارش مواظب خودت باش
+ یعنی ممکنه بلایی سرم بیاره ؟؟
# اون هیچ وقت با دستای خودش به کسی صدمه نزده فقط مواظب احساساتت باش .... چون اون موقعه تویی که میتونی به خودت هم آسیب بزنی
اومد و دستم رو گرفت
# کوک همیشه گزینه های فوقالعاده رو انتخاب می کنه و تو فوقالعاده ای
اون موقع تو موقعیتی نبودم که منظورش رو متوجه بشم سری برای یونا تکون دارم و به سمت در رفتم
خدافظ یونا باز هم به دیدنت میام البته با قهوه
لبخندی زد و روی تختش دراز کشید
پایان پارت ۱۷
لایک فراموش نشه ♥️🙏
۴.۴k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.